اینجا که ایستاده ای آخر دریاست

سروده هایی از علی ربیعی

 

۱)       

گاهی دوست نداری

از هیچ ارتفاعی  به زمین بنگری

حتی اگر عقابی باشی

که آسمان را تحقیر میکردی

یا پلنگی که  بصورت ماهتاب  چنگ میزدی

گاهی دوست نداری

از مهتابی  خانه ای در نراق

به تماشای زیباترین جوانه گیلاس  بنشینی

یا از پنجره ای باز

به انبوه ترین جنگل تاغ بنگری

گاهی دوست نداری

به هیچ مقصدی برسی

و فکر می کنی  اینجا که ایستاده ای آخر دریاست

و تو آخرین نفری هستی که باید غرق شوی

کیش دی ماه ۱۳۹۷ ع-بهار

 

 

 

۲)

…..از سروده کوچ………..

ابتدای بامداد

افق کمی پیدا

افق کمی پنهان

صدای هی هی چوپان

صدای خسته ایل

صدای دور گله

صدای شیهه اسبان 

درختان هم در انجماد زمستانی خویشند

ابرها در التهاب زمین می پیچند

باد می خواند

باران می بارد

هندووار سجده میبرم

به تقدم بی مثال عناصر

وبادهای موافق که می گویند

 کوچ باید کرد

بیا برویم   !ای دوست

همره هر روزه دل و دنیا

از آغاز شک

به  انحنای بهت یا تردید

فصل های بی معنا را رها کنیم

معابر می گویند که سفر گاهی فقط رفتن ذهن است

در محاق جدایی

بی کسی بی پناهی

نیشابور سال ۸۶ع-بهار

 

 

۳)

بزرگی  تصریح می‌کند: اینکه آینده با خود چه خواهد آورد را نمی‌دانیم و به آنانی که فکر می‌کنند آن را می‌دانند نباید باور کرد…. اما می‌توان از گذشته و حال آموخت و دلیلی در دست نداریم که امید و تلاش برای دنیایی بهتر را فروگذاریم.

……………آسمان و سراب……….

بگذار از تماشاخانه  نقره ای ابرها

روی ماهت  را ببینم

بگذار در شب غبارینه سرد زمستانی

منگلوله های  بی شمارت را

چون قندیل های مروارید

بر گردنم بیاویزم

بگذار در آغوش  ولنگار

خوشه های انگوریِ منظومه هایت

ذره ای  خورشید بکارم!

بگذار چون ماری   دورت بپیچم

اگرچه کهکشان  راه شیری بودم

ای آسمان ! ای سراب همیشه دور

 !ای  ملّون،ای خاموش

ماهشهر پاییز ۱۳۷۲ علی ربیعی(ع- بهار)

 

 

۴)

…سروده فرشته ای گریان

بی آنکه زمختی زمانه را

از یاد برده باشم

این روزها

عجیب  مثل فرشته های

گریان

لطیف شده ام

دور و برم علاوه بر شیطنت کلاغها

شرم بازی گربه ها

چند تایی هم بشریم

هرکه باشم

من نیز ادامه این همه آدمی هستم

سرگردان در وسع وسیع  آسمان

ستاره و کهکشان

وهر غروب که می رسد از راه

فکر می کنم خورشید را

از دست داده ام

اسفند ۹۵ تهران امیرآباد ع-بهار

 

 

۵)

مثل میخی ست

که بر در و پنجره فرو می رود

برای شکستن و بستن

قلم را می گویم!

زمانیکه به دست مستبدی می چرخد

از دفتر یادداشت ها ع-بهار

 

 

۶)

……بیاد بم ۵ دی ۱۳۸۲

برج و باروی شهر خرابم !!

 

-بگو بم

 

نغمه بلبلان شورابه خوانت مگر!

 

تاب  لرزیدن پر چین باغهایی

ست

 

که آنی فروریخت

 

اندکی از سهیل زمستانی ویخ گذشته

ساعت پنج

 

وامانده

تا بامدادی که هرگز نیامد

http://shereno.com/1510/1302/21481.html

 

 

> > > >

برچسب ها:

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *