انسان از نگاه ملاصدرا

گفتگو با دکتر محمدرضا اسدی

 

*به عنوان پرسش اول، بفرمایید جایگاه تاریخی مباحث علم‌النفس در حکمت اسلامی  با تاکید بر موقعیت ملاصدرا در این میان  چگونه است؟

نگاهی گذرا به تاریخ فلسفه اسلامی نشان می‌دهد که مساله انسان‌شناسی در حکمت اسلامی، – تحت تاثیر فلسفه ارسطویی- غالبا ذیل عنوان علم‌النفس و به عنوان بخشی از طبیعیات مطرح شده است. البته پیش از ملاصدرا مباحث علم‌النفس در آثار فارابی و اخوان الصفا و توحیدی و ابن‌سینا و شارحان آندلسی علم‌النفس ارسطو مثل ابن باجه و ابن رشد مطرح شده است و حتی به طور پراکنده در آثار ابن حزم و ابن خلدون مطالبی ذکر شده است اما هیچکدام از این مباحث نه کما و نه کیفا به اندازه و ارزش مباحثی که ملاصدرا در موضوع علم‌النفس مطرح کرده است، نیست. بنابراین گزاف نیست اگر بگوییم مباحث علم‌النفس ملاصدرا در کتاب اسفار گسترده‌ترین و دقیق‌ترین مباحث انسان‌شناسی در تاریخ اندیشه اسلامی است. با این که معروف‌ است که ابن رشد سه تفسیر بر کتاب DeAnima (النفس) ارسطو نوشته است و در آنها توانسته‌ به بهترین شکل مباحث مربوط به نفس و عقل را تبیین کند اما ملاصدرا که در سفر نفس اسفار به طرح و بررسی آراء متعددی در زمینه مباحث علم‌النفس پرداخته است هیچ اشاره‌ای به آراء ابن رشد -که مخالف آراء اوست- در این زمینه ندارد. به هر تقدیر عدم استفاده ملاصدرا از آراء ابن حزم و ابن رشد و ابن باجه در مباحث ‌ علم‌النفس به گونه‌ای است که برخی مدعی شده‌اند شکاف در خور توجهی میان تفکر اسلامی اندلسی و تفکر اسلامی ایرانی – حداقل در مباحثی از قبیل انسان‌شناسی – وجود دارد و البته ابن عربی در این میان استثناء است چرا که او با مسافرت‌های متعددش به شرق جهان اسلام چنان اثری از خود باقی گذارد که هنوز مشهود است.

*آیا ملاصدرا به مانند پیشینیان خود بحث از علم‌النفس را در بخش طبیعیات مطرح کرد؟

پرسش مهمی را مطرح کردید. پاسخ شما منفی است. یعنی ملاصدرا برخلاف پیشینیان، بحث علم‌النفس را در ذیل بخش الهیات به معنی اخص مطرح می‌کند با این‌که ملاصدرا در بحث انسان‌شناسی از ابن سینا بسیار متاثر است ولی در همین حال آراء متعدد و فراوانی نیز در افکار ملاصدرا پیرامون انسان مطرح است که از مختصات تفکر صدرایی است و در فیلسوفان پیش از او نبوده است. از جمله یکی از تمایزات ملاصدرا با ابن‌سینا و دیگر فیلسوفان پیش از خود آن است که او به لحاظ شکلی بحث از نفس را در طبیعیات مطرح نمی‌کند و این تغییر جایگاه شکلی بحث علم‌النفس از طبیعیات به الهیات یک ریشه محتوایی هم دارد زیرا او معقتد است چون می‌توان به نفس از حیث کارکردش توجه شود یعنی از جهت رابطه نفس با بدن و تصرف نفس در بدن بر این اساس، نظر کردن در نفس یعنی نظر کردن در بدن و در چنین حالتی علم‌النفس از علوم طبیعی محسوب می‌شود زیرا علوم طبیعی در احوال ماده و حرکات ماده بحث و تحقیق و بررسی می‌کنند و چون نفس از حیث ارتباط با بدن – به عنوان یک امر مادی- تلقی شده است جایگاه بحث از نفس در طبیعیات است. این نگاهی است که تقریبا عموم فیلسوفان قبل از صدرا به جایگاه منطقی طرح بحث علم‌النفس داشته‌اند. اما ملاصدرا می‌گوید می‌توان به نفس نه از جهت ارتباطی که با بدن دارد بلکه به ذات نفس از جهتی دیگر، قطع نظر از اضافه نفسیه برای تدبیر بدن، توجه کرد. در این حالت دیگر بحث از نفس در علم طبیعی نیست و باید در علمی دیگر مطرح شود. البته ملاصدرا در مقدمه کتاب مبدا و معادش می‌پذیرد که معرفت نفس جزو علم طبیعیات است و بلکه افضل علوم طبیعی است ولی در اسفار عملا بحث از علم‌النفس را در طبیعیات مطرح نمی‌کند و ذیل الهیات به معنای اخص طرح می‌کند.

*انسان‌شناسی ملاصدرا از چه منابعی مشروب می‌شود؟

همان‌طور که قبلا هم اشاره گذرایی کردم ملاصدرا در این موضوع از نگاه فلسفی ابن‌سینا بسیار متاثر است. مثلا تقسیم قوای نفس ناطقه به دو بخش نظری و علمی و تقسیم عقل نظری به عقل هیولایی، عقل بالملکه، عقل بالفعل و عقل مستفاد و اینها مطالبی است که عینا در ابن‌سینا هم مطرح است اما فارغ از نگاه فلسفی و منبع تفکرات فلسفی در انسان‌شناسی صدرایی، ملاصدرا از معارف وحیانی و دینی و همچنین منابع عرفانی نیز متاثر است. بنابراین شاید ۳ منبع وحی، عقل و عرفان از مهمترین منابع فکری ملاصدرا در بحث انسان‌شناسی باشد. گو این‌که خود ملاصدرا به تکرار در مواضع مختلف می‌گوید بر مبنای ترازوی برهان ما از نگاه عرفانی و عارفان مصرف می‌کنیم و مشروب می‌شویم یعنی به تعبیر دیگر عرفانی که در ترازوی برهان عیار نیاید مستند و منبع صدرا در انسان‌شناسی نیست. یک نکته تاریخی هم در مورد بحث انسان‌شناسی ملاصدرا اضافه کنم و آن این است که ملاصدرا هر چه به اواخر عمرش نزدیک می‌شود به طور جدی‌تر مساله شناخت انسان برایش مطرح می‌شود مضافا بر این که این نگاه جدی‌تر به انسان نیز با معارف دینی و وحیانی بیشتر آمیخته و ممزوج می‌شود. من برای این سخنم مستندات متعددی دارم که در جای خودش -در کتابی که به صورت تطبیقی آراء ملاصدرا و هایدگر را پیرامون انسان‌شناسی بررسی کرده‌ام که در حال آماده‌سازی برای انتشار است- مطرح نموده‌ام.

*اگر بخواهیم مقداری جزیی‌تر و مشخص‌تر از آراء ملاصدرا از موضوع انسان با خبر شویم چه می‌توان گفت؟

البته در حد گفتگویی که مثل گفتگوی حاضر مطالب بسیار فشرده و خلاصه طرح می‌‌شود شاید حتی نتوان به‌رئوس دیدگاه‌های ملاصدرا هم اشاره کرد اما به تناسب فرضی که در اختیار داریم من سعی می‌کنم به چند محور از محورهای فکری ایشان در موضوع انسان‌شناسی به اختصار اشاره کنم.

اولین مطلب قابل ذکر این است که ملاصدرا معتقد است حقیقت آدمی نفس اوست و حقیقت آدمی براساس تعریف نفس انسان قابل‌ شناسایی است اما نفس انسان از حیث این ‌که یک امر بسیط است نه نمی‌توان برای او تعریف – به حد-کرد و نه می‌توان بر وجود او برهان اقامه کرد. بنابراین نفس انسانی را می‌باید از حیث افعال و انفعالاتش، شناسایی کرد و برهان بر وجود او اقامه نمود.

مطلب دومی که می‌توان به عنوان یکی از دیدگاه‌های صدرا در باب انسان مطرح کرد این است که ملاصدرا معتقد است حیوان ناطق تعریف حقیقی و حقیقت انسان نیست. شما و دوستانی که با تفکر فلسفی آشنایی دارند مستحضر هستید که تعریف رایج از انسان در تفکر ارسطو حتی تفکر ابن‌سینایی این است که انسان حیوان ناطق است. اما ملاصدرا می‌گوید فصل ناطقیت که برای انسان ذکر می‌شود فصل منطقی انسان است یعنی فصلی است که در تعریف منطقی انسان ذکر می‌شود ولی فصل حقیقی انسان، ناطقیت نیست. بنابراین ملاصدرا بین فصل منطقی انسان و فصل حقیقی او تمایز قایل می‌شود و ناطق بودن را فصل منطقی انسان می‌داند نه فصل حقیقی انسان. اما فصل حقیقی انسان چیست؟ پاسخ ملاصدرا آن است که وجود است. ملاصدرا نه تنها فصل حقیقی انسان را بلکه فصل حقیقی هر موجودی را به نحوه وجود  آن موجود  باز می‌گرداند. زیرا به عقیده صدرا فصل حقیقی هر موجودی و از جمله انسان، آن چیزی است که به واسطه او آن موجود و از جمله انسان بالفعل می‌گردد و آنچه موجب فعلیت و تشخص انسان می‌شود وجود است و لاغیر چرا که غیر از وجود نمی‌تواند مفید تشخص و تحقق وجود آدمی باشد.

در واقع ملاصدرا براساس نسبت انسان با وجود به تعریف انسان می‌پردازد و این کاری است که هایدگر نیز کوشیده است براساس نسبت انسان با وجود به تعریف انسان بپردازد اما ملاصدرا با هایدگر در این جهت تفاوت دارد که ملاصدرا فصل تمامی موجودات را در نسبت با وجود تعریف می‌کند اما هایدگر اولا اصل سخن از جنس و فصل  و نگاه ارسطویی  به میان نمی‌آورد ثانیا بیشتر انسان را دارای نسبتی خاص با وجود می‌داند که هیچ موجود دیگری دارای این نسبت نیست. از طرف دیگر ملاصدرا نیز معتقد است انسان براساس حرکت جوهر نفس دارای نوعی سیر وجودی، به گونه‌ای است که هیچ موجود دیگری مثل انسان نیست و از این جهت که انسان را از دیگر موجودات متمایز می‌کند مجددا به هایدگر شبیه می‌‌شود زیرا هایدگر نیز انسان را از جهت نسبتی که با وجود برقرار می‌کند متمایز از دیگر موجودات می‌کند.

مطلب سومی که شاید به نحوی تتمه مطلب قبل نیز محسوب شود آن است که ملاصدرا می‌گوید، انسان به لحاظ وضعیت و موقعیت وجودی به گونه‌ای است که به هیچ‌ موجود دیگری در عالم شباهت ندارد به این معنا که تمامی موجودات عالم از نگاه صدرا هر کدامشان دارای مقام و منزلت وجودی مشخصی هستند. مثلا موجودات عالم طبیعت، مثل جمادات و گیاهان و حیوانات دارای درجه وجودی معینی هستند همچنین موجودات عالم‌ مثال و موجودات عالم عقل هر کدام دارای رتبه وجودی معینی هستند اما در این میان فقط نفس انسان یا همان خود انسان است که هیچ مقام معلوم و مشخصی ندارد یعنی دارای رتبه وجودی معینی نیست؛ بلکه نفس انسانی دارای مقامات و مدارج متعددی است که از نشئات سابق و لاحقی برخوردار است که در هر مقام و نشئه‌ای صورت و هویتی متناسب همان جا را پیدا می‌کند و دقیقا به همین جهت است که ملاصدرا می‌گوید شناخت حقیقت آدمی دشوار و مشکل است.

ملا‌صدرا و هایدگر، انسان را موجودی معطوف به مرگ می‌دانند و معتقدند انسان اگر از وجود معطوف به مرگ خود آگاه شود به شکل صحیح‌تری می‌تواند به حیات دنیوی خود سامان ببخشد

یکی از نتایج این دیدگاه صدرا آن است که چون آدمی می‌تواند مدارج وجودی مختلفی را طی کند حال چه در جهت صعود و کمال و چه در جهت نزول و ضلال، بنابراین آدمی، نوع نیست. نوع به این معنا که انسان به منزله یک نوع -‌منطقی- دارای افراد متعددی باشد بلکه هر یک از افراد انسانی به تناسب آن‌که چه نسبتی با وجود برقرار کرده‌اند به تنهایی یک نوع محسوب می‌شوند. پس هر فرد انسانی به نوبه خود یک نوع منحصر به فرد است و در اینجا نیز هایدگر نگرشی در باب انسان دارد که به ملاصدرا شبیه می‌شود البته چون در اینجا قصد بحث تطبیقی نداریم از توضیح این مطلب صرف‌نظر می‌کنم.

مطلب دیگر در مورد نگاه فلسفی ملاصدرا به انسان آن است که ملاصدرا وقتی می‌خواهد از انسان سخن بگوید در پرتو رابطه نفس و بدن به حل برخی از مسائل انسان‌شناسی می‌پردازد.

در واقع گرچه برای صدرا نفس و بدن ترکیب اتحادی دارند، اما به هر حال حقیقت انسان بیش از آن‌که در گرو بدن او باشد در گرو نفس اوست. بر همین اساس مسائلی از قبیل جسمانیه الحدوث بودن نفس و روحانیه`‌البقاء بودن آن برجستگی خاصی در انسان‌شناسی صدرا می‌یابد.

من در اینجا یادآوری این نکته را به عنوان یک رویکرد اساسی در مورد انسان‌شناسی ملاصدرا لازم می‌دانم که تفسیر حیات انسانی در تفکر صدرایی در پیوند با مبدا و معاد است که قوام و تبلور می‌یابد و از این جهت به طور منطقی انسان‌شناسی صدرا با معارف قرآنی و دینی ربط وثیقی می‌یابد چراکه معارف دینی نیز بر محوریت مبدا و معاد در تفکر دینی و بلکه ارجاع معاد به مبدا تکیه دارد و دقیقا این دیدگاه صدرا در مقابل کسانی که می‌خواهند به دور از تفکر دینی به انسان‌شناسی بپردازند. تفکر فلسفی صدرایی به گونه‌ای است که به طور منطقی  و نه تعبدی و تقلیدی  با معارف دینی پیوند می‌یابد و معتقد است تا مادامی که ما نتوانیم انسان را در پرتو ارتباطش با مبدا و نحوه حیات او پس از مرگ و کیفیت زندگی او در دنیا تعریف کنیم تصویر دقیق و درستی از حیات آدمی ارائه نکرده‌ایم و در این ۳‌مقطع یعنی نسبت انسان با مبدا و معاد و چگونگی زندگی انسان در این دنیا مقاطعی است که در آنها دین حرف جدی دارد و بلکه دین سخنانی دارد  در باب جهان پس از مرگ‌  که اساسا برای عقل منهای دین قابل دسترسی نیست. بنابراین چاره‌ای نیست که در تفکر فلسفی، خاصه در موضوع انسان‌شناسی با رویکردی دینی به تفسیر حیات انسان بپردازیم. این همان نگاهی است که هایدگر بشدت از آن می‌گریزد و پیوند نگاه فلسفی را با تفکر دینی مانع از به بلوغ رسیدن تفکر فلسفی می‌داند. اما هایدگر معلوم نمی‌کند اگر نتوانیم حیات پس از مرگ را – که صرفا در تفکر دینی و به زعم ما در تفکر اسلامی- مطرح کنیم چگونه می‌توانیم تفسیر موفق و کاملی از حیات انسان ارائه دهیم. اگر آدمی موجودی باشد که با مرگ به خاتمه می‌رسد یا بر فرض که هایدگر بگوید با مرگ به خاتمه نمی‌رسد ولی ما اطلاعی از حیات پس از مرگ نداریم. چگونه می‌توان حیات آدمی را توجیه کرد؟ آری جهان پس از مرگ جهانی است که تفصیل آن جز با معارف دینی امکان‌ناپذیر است و براساس آگاهی از این جهان است که می‌توان حیات آدمی را در این دنیا به نحو معقولی تبیین کرد.

شما سخن از هایدگر و تطبیق آن با ملاصدرا مطرح کردید، من می‌خواهم اضافه کنم که شاید در هایدگر مساله مرگ بیش از هر فیلسوف اگزیستانسیالیست دیگری به طور جدی مطرح می‌شود. آیا در ملاصدرا هم موضوع مرگ از چنین موقعیتی برخوردار است؟

در باب مقایسه مرگ از دیدگاه هایدگر و ملاصدرا به فراوانی می‌توان سخن گفت چرا که برای هر‌دو فیلسوف مساله مرگ انسان، یک موضوع کانونی در انسان‌شناسی است و بلکه برای ملاصدرا مساله مرگ از جهات مختلفی بسی مهمتر و مفصل‌تر مطرح شده است چراکه هایدگر فقط تا آستانه مرگ به تحلیل ماهیت مرگ می‌پردازد در حالی که برای ملاصدرا تحلیل آنتولوژیک مرگ تازه نقطه آغاز بحث از مرگ است زیرا او در پرتو معارف دینی به وضعیت حیات آدمی در پس از مرگ به تفصیل اشاره می‌کند. بنابراین اگر هایدگر حداکثر حدود سی و دو صفحه در کتاب وجود و زمان به لحاظ کمی راجع به مرگ سخن می‌گوید ملاصدرا بیش از دویست صفحه راجع به مرگ و جهان پس از مرگ در کتاب اسفار بحث می‌کند چرا که همان طور که گفتم اساسا او تفسیر انسان را منهای بحث از وضعیت انسان در پس از مرگ ناتمام و ناقص می‌داند.

از نکات قابل مقایسه در موضوع مرگ بین صدرا و هایدگر این است که هر دو، انسان را موجودی معطوف به مرگ می‌دانند و معتقدند انسان اگر از وجود معطوف به مرگ خود آگاه شود به شکل صحیح‌تری می‌تواند به حیات دنیوی خود سامان ببخشد و همینجا است که هایدگر از وجود معتبر یا انسان معتبر و اصیل سخن به میان می‌آورد اما از مواضع تمایز این دو فیلسوف در مساله مرگ آن است که هایدگر بدون سخن از جهان پس از مرگ می‌خواهد به صرف توجه انسان به وضعیت میرنده بودنش جایگاه ارزشی و مثبت برای حیات آدمی تعریف کند  که به نظر می‌رسد واقعا ناموفق است  و ملاصدرا می‌خواهد با توجه به حیات پس از مرگ و تبیین سعادت و شقاوت آدمی در پرتو وجود انسان در جهان پس از مرگ برای حیات انسان جایگاه ارزشی و مثبت پیدا کند و به نظر می‌رسد که در این مسیر نیز کاملا موفق حرکت می‌کند.

از نکات قابل طرح دیگر در ملاصدرا پیرامون مرگ آن است که ملاصدرا هم مرگ را یک ضرورت برای حیات آدمی می‌داند و هم مکانیسم تحقق این ضرورت را با تفکیکی که بین مرگ اختراعی و مرگ طبیعی می‌کند براساس حرکت جوهری نفس مرگ طبیعی را توضیح می‌دهد، اما هایدگر مرگ را یک امکان می‌داند  امکان به معنای آن که حالتی از وجود است که انسان در آن قرار می‌گیرد  و در عین حال هیچ تبیینی نیز از مکانیسم تحقق این امکان ارائه نمی‌دهد.

*در انتهای این گفتگو اگر بخواهیم در قالب یک جمع‌بندی، دیدگاه ملاصدرا را در باب انسان خلاصه کنیم چه می‌فرمایید.

بدون این که بتوانم مدعی باشم خلاصه و جمع‌بندی مناسبی را می‌توانم عرض کنم. یادآور می‌شوم ملاصدرا در انسان‌شناسی خود مبتنی بر وجودشناسی به انسان‌شناسی می‌پردازد. در همین راستا متناسب و متناظر با عوالم وجود، عوالم سه‌گانه طبیعی و مثالی و عقلی برای انسان برمی‌شمرد و معتقد است که آدمی می‌تواند به تجرد عقلی برسد ولی معمولا عموم انسان‌ها در این دنیا توفیق رسیدن به مرحله تجرد عقلی برایشان میسر نمی‌شود ؛ لذا اکثر مردم حیات پس از مرگشان در حد تجرد مثالی است.

مرگ برای آدمی آخرین منزل دنیا و اولین منزل از منازل آخرت است. رابطه نفس و بدن در این دنیا برخلاف تصور رایج که گمان می‌شود بدن نفس را حمل می‌کند به عقیده صدرا این نفس‌ است که حامل بدن است و نه بالعکس و آدمی در این دنیا براساس حرکت جوهری نفس و با تکمیل عقل نظری و تبدیل عقل هیولایی به عقل مستفاد و نهایتا عقل فعال و از طرف دیگر با تکمیل عقل عملی می‌تواند به کمال لایق خود برسد. به تعبیر دیگر در تفکر صدرایی انسان جانشین خداوند در عالم است و انسان کامل غایت ایجاد آفرینش عالم و غایت انسان کامل آن است که مظهر بالفعل و جامع اسماء الهی شود گو این که از جهتی دیگر انسان بدون سلوک عقلی و عملی، بالقوه مظهر جامع اسماء الهی است.

 

 

 

منبع: http://jamejamonline.ir/online/670244627145245337 > > > >

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *