تقسیم بندی سنت فلسفی در ایران

حامد درودیان

مدتی پیش مطلبی در کانال شخصی دکتر سید جواد میری مینق منتشر گردید که سنت فلسفی ایران را بر پایه ی چهار گونه از سنت های فلسفی جهانی قرار داده بود. و این چهار سنت فلسفی عبارتند از ۱- عقل محور ۲- شهود محور ۳- عمل گرائی ۴- وحی محور

ایشان افزون بر تقسیم بندی بالا هر کدام از این بخش های شناختی را ذیل زبان و جغرافیا و نژادی ویژه منحصر می کنند به شرح زیر:
۱- عقل محور ویژه سنت هلنی

۲- شهود محور ویژه هند

۳- عمل گرائی ویژه چینی

۴- وحی محور ویژه سامی، عبری و عربی.

دکتر میری مطالعات فلسفی و متافیزیکی در ایران را مجموع رگه هائی از این ها برآورد کرده که کلاً از این الگوها پیروی کرده است. یعنی خروجی اندیشه فلسفی و متافیزیکی در ایران ترکیبی از این الگوهای هلنی، هندی، چینی و سامی و عبری و عربی می باشد.
همچنین ملاصدرا را مثال می زنند که در او رگه هائی از عقل گرائی هلنی و شهود محوری هندی وجود دارد. در انتها می فرمایند هر زمان جامعه ایرانی تنوع بیشتری از این الگوها را داشته پیشرفت کرده و هر گاه یکی از این الگوها به دیگری اجازه ظهور نداده، مشکلات بسیاری به وجود آمده است.

حال برای بررسی و تجزیه و تحلیل صحبت های دکتر میری سه نمونه از افراد شاخص مطالعات فلسفی و متافیزیک را بررسی می کنیم.

۱- شیخ الرئیس ابوعلی سینا در کدام سنت الگوی تقسیمی دکتر میری قرار می گیرند؟

می دانیم که شیخ الرئیس ابتدا سنت هلنی را خوب آموخت و سپس از آن فراتر رفت و ارسطوئی نماند به شهادت آثارش، او در پایان عمر کتاب اشارات و تنبیهات را نوشت که در نمط نهم آن به بحث عرفان و عارفان و صوفیه می پردازد که شهود محور است. همچنین وی بر آیاتی از سوره نور تفسیر نوشته است که توجه او را به وحی نشان می دهد.

حال، شیخ الرئیس را تابع کدام الگو می توانیم بدانیم؟ او که هم عقل محور است هم شهود محور و هم وحی محور. می دانیم که او طبیب حاذق زمان عصر خویش بود و در دربار پادشاهان رفت و آمد داشت آیا می توانیم او را عمل گرا ندانیم؟

۲- شیخ اشراق سهروردی که عالم ترین فیلسوف به کلام وحی یعنی قرآن است و منتقد سنت هلنی است و نوآوری در باب منطق و فلسفه دارد. او در عین حال در آثار خود مکرر از استدلال عقلی بهره برده و خود را عقل محور می داند؛ و در عین حال معتقد به تزکیه نفس و ریاضت است و تجربه شهودی را والاترین نوع معرفت می داند. با این اوصاف او را ذیل کدام الگوی معرفتی جای دهیم؟

۳- ملاصدرا سه دوره را طی کرده است. زمانی که پیرو اساتیدش بوده و معتقد به اصالت ماهیت. بعد از آن معتقد به اصالت وجود می شود و مهم ترین اثر فلسفی اش اسفار را نوشته است که بر براهین عقلی استوار است. همزمان یا کمی بعد از آن مایل به عرفان عملی و شهود شده که اینهمه در اثر بعدی اش شواهد الربوبیه قابل ملاحظه است است. در انتهای عمر نیز به تفسیر قرآن و شرح احادیث اصول کافی پرداخته که این اثر با پایان عمر او در پیاده روی سفر حج ناتمام مانده است. مطالعه آثار او نشان می دهد سنت هلنی را کامل مطالعه کرده، عقل محوری را ورای آن در اسفار ادامه داده است و بعد از آن هم به شهود و وحی بی توجه نبوده است. در مصداق عمل گرائی او همین بس که با سلطان وقت و دربار صفویه ناسازگاری نشان داد و همین ناسازگاری اش با دربار، منجر به این شد که به کهک قم تبعیدش کنند.

اکنون می پرسیم نسبت این سه اندیشمند با جامعه ایرانی و تاریخ فلسفه در این سرزمین، چگونه ارزیابی می شود؟

با نگاهی کلی و گذرا به فرهنگ فلسفی ایران به یک نتیجه می رسیم:
جامعه ایرانی پس از شیخ الرئیس ابن سینا مواجه است با شخصی مانند امام محمد غزالیِ ضد فلسفه – که کتاب تهافت الفلاسفه او شعله عقل در جامعه اسلامی عربی را کاملا خاموش نمود – و اگر تلاش های خواجه نصیر نبود بعید نبود شعله های کم سوی عقلانیت در ایران برای همیشه خاموش شود.

اما می بینیم خود امام محمد غزالی که اشعری مسلک بوده و تفسیر شخصیِ خود را از وحی داشته است؛ در اواخر عمر گفته می شود به عرفان گرایش پیدا می کند.

در نتیجه ملاحظه می کنیم فلاسفه ایرانی در طول عمر خود منحصر به یک گرایش شناختی و معرفت شناسی خاص نبوده اند.

سؤال دیگر اینکه چطور می توان یک نحله معرفت شناسی را منحصر به گروهی خاص و ذیل یک نژاد و زبان و جغرافیا در نظر گرفت؟ آیا چنین تقسیم بندی هایی امکانپذیر است؟

البته مشابه چنین تقسیم بندی هایی را در بین فلاسفه غرب طی سده های اخیر ملاحظه می کنیم که با رگه های قوی نژادپرستی مخصوصاً در آلمان قابل مشاهده می باشد. به هر حال، آنچه گفته شد تکمله ای بود بر تقسیم بندی استاد گرامی، دکتر میری؛ تا سایر جوانب امر نیز معلوم و مشخص شود. > > > >

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *