در دوزخ تمدن‌زدایی، نگاه فلسفی رامین جهانبگلو به دنیای امروز

 

رامین جهانبگلو با انتشار کتاب “افول تمدن” نسبت به سیر قهقرائی تمدن هشدار داده است. او روزنه‌های امید را هم نشان می‌دهد: بازگشت به اندیشه‌ها و بنیادهای اخلاقی شرق که به ویژه در آموزه‌های گاندی و تاگور متبلور شده است.

 

 

کتاب تازه رامین جهانبگلو درباره جهانی‌ست که فتنه و آشوب آن را فرا گرفته و به طور طبیعی اذهان حساس و آگاه را نگران کرده است. در دورانی که روند جهانی‌سازی (فرایند گلوبال) فراگیر شده، شواهد فراوان حاکی از آن است که این روند بیش از آن که مایه رشد و بالندگی تمدن باشد، آن را به نابودی تهدید می‌کند.

مظاهر انحطاط همه جا به چشم می‌خورند: گسترش خشن‌ترین بهره‌کشی سرمایه‌داری، ژرف‌تر شدن شکاف طبقاتی و فاصله فقر و ثروت، نبود همدردی با ستم‌زدگان و اقلیت‌های قومی و دینی، بی‌تفاوتی در برابر سرنوشت تلخ مهاجران و پناهجویان، رشد تروریسم، اعتلای دولتمردان عوام‌فریب، تعرض و تجاوز بی‌سابقه به محیط زیست و…

بخش مهیب‌تر این بحران از این واقعیت تلخ ناشی می‌شود که در دوران دشواری که آینده بشریت از هر طرف مورد تهدید قرار گرفته، به انسان‌ها چنین تلقین می‌شود که آنها در قبال این نابسامانی‌ها هیچ مسئولیتی ندارند و هیچ کاری هم از دستشان ساخته نیست، پس به سود آنهاست که به جای چون و چرا در شرایط موجود، به تنهایی گلیم خود را از مهلکه بیرون بکشند و فقط به پیشرفت شخصی و رفاه فردی بیاندیشند و بکوشند تا در خیل بازندگان نباشند.

آخرین اثر فیلسوف ایرانی به نام “افول تمدن” کتابی کم‌حجم اما پرمایه است که مشکلات اصلی دوران پرادبار ما را با نگاهی فلسفی می‌کاود و از آن تصویری نگران‌کننده ارائه می‌دهد.

بخش نخست کتاب تأملی است بر مقوله تمدن و تمام آنچه زندگی بشر را در ۵۰ قرن گذشته، با وجود فاجعه‌‌های هولناک و مصیبت‌های بزرگ، به سوی روشنی و ترقی هدایت کرده، به نعمت حیات ارزش بخشیده و دنیا را برای نوع بشر قابل‌زیست ساخته است.

رامین جهانبگلو نگره‌‌ها و نگاه‌های گوناگون به تمدن را از دوران فیلسوفان یونان باستان تا امروز وا می‌کاود؛ برجسته‌ترین دیدگاه‌ها را با مروری شتابان معرفی می‌کند، هم از هنرمندان و نویسندگانی مانند گوته، الیوت و آلبر کامو یاد می‌کند و هم از اندیشورانی مانند کانت، گرامشی، فروید، هانا آرنت و والتر بنیامین.

او جستار خود را با پرسشی مشخص شروع می‌کند: آیا پنج هزاره تمدن رو به پایان است و ما در آستانه عصری قرار گرفته‌ایم که تمدن بی‌معنا گشته و مرحله “تمدن‌زدایی” آغاز شده است؟ او شواهد انحطاط و تباهی را در دنیای امروز نشان می‌دهد با این هشدار که اگر بشر بیدار و هشیار نباشد، این تمدن به سوی “قلمرو بی‌معنایی” پیش خواهد رفت و سرنوشتی را رقم خواهد زد که با وحشیگری و بربریت فرق زیادی ندارد، هرچند ممکن است ظاهری فریبنده و پرزرق و برق داشته باشد.

نقد ایده “برخورد تمدن‌ها”

نویسنده کتاب می‌کوشد ردونشان بحران را در رهیافت‌های فرهنگی و رویکردهای فلسفی نشان دهد و در این رهگذر به دیدگاه ساموئل هانتینگتون می‌پردازد که با طرح ایده “برخورد تمدن‌ها” در سال ۱۹۹۳ برخی از لایه‌های بحران کنونی را نشان داد.

جهانبگلو انتقاد می‌کند که دیدگاه هانتینگتون هم در تعریف تمدن‌ها و هم در شناخت سازوکار درونی و کارکرد بیرونی آنها کاستی‌های جدی دارد. او به ویژه تبیین دنیای بغرنج امروز را با یک پارادایم کلی و مبهم، یعنی درگیری چند میدان تمدنی دین‌محور، ناکارآمد می‌داند.

به گفته او هانتینگتون بر پایه ادیان گوناگون چند بلوک یکدست و تک‌ساحتی می‌سازد که قرار است تا نابودی یکدیگر پیش بروند. این اندیشمند امریکایی دو مسئله مهم را فراموش می‌کند: اول این که تمدن را به ساختارهای ذهنی خلاصه می‌کند و نقش عواطف و احساسات انسانی را به حداقل می‌رساند. تمدن‌های بزرگ همیشه کل بشریت را مورد خطاب قرار داده‌اند و با تمدن‌های رقیب دادوستد فرهنگی و تعامل اخلاقی برقرار کرده‌اند. دیگر آن که هیچ تمدن یکدستی وجود ندارد، هنجارهای گروهی، سنت‌های قومی و تعلقات ملی همیشه یکدستی “تمدن” را زیر علامت سؤال برده‌اند.

تمدن “اقتدارگرا”ی غرب

نویسنده‌ی “افول تمدن” در آسیب‌شناسی “تمدن غرب” با تکیه بر بنیادهای فکری و شواهد تاریخی، بر سویه تاریک این تمدن پرتو می‌افکند: در کنار عرضه ارجمندترین دستاوردهای فرهنگی که میراث بشر را پربار کرده‌اند، این تمدن همواره به سلطه و اقتدار گرایش داشته، در تفاهم و ارتباط با “دیگری”، در تمام اشکال آن، کوتاهی کرده است.

تمدنی که بر پایه اقتدار شکل گرفته باشد، با هدف تسلط و تسخیر و تملک با جهان روبرو می‌شود. “دیگری”، هر چیز و هر فردی جز خود، را خوار و ابژه اعمال قدرت می‌بیند و خود را برتر می‌پندارد.

آن تمدن بزرگی که با رنسانس و آغاز بیداری انسان غربی به تسخیر جهان رفت، به یاری مناسبات سرمایه‌داری، دانش نو، تکنولوژی و سیاست مدرن، بیش و پیش از هر چیز به تسلط بر دیگری گرایش داشت، از طبیعت تا انسان‌های “طبیعی” و کسانی که با مرزبندی‌های گوناگون، رنگ و جنس و مذهب، بیگانه و “غیرخودی” شمرده شدند.

تمدن غرب همواره از ساختارهای ذهنی و هنجاری متفاوت گریزان بوده، از هضم و درک فرهنگ‌های دیگر پرهیز کرده و تا همین امروز، در جذب آنها، ناتوان بوده است. نویسنده رشد پدیده‌هایی مانند بنیادگرایی متمایل به تروریسم را محصول همین کمبود می‌داند و به یاد می‌آورد که بیشتر پیروان گرایش‌های افراطی، هرچند تبار شرقی دارند، اما زاده و پرورده‌ی همین جوامع غربی هستند.

رویکرد سلطه‌جویانه به ویژه زمینه مناسبی‌ست برای استعمارگری: غرب از آغاز دوران مدرن به خود اجازه داد به نام تمدن به دنیای “غیرمتمدن” لشکرکشی کند، دیگری را به نابودی بکشد، گروه‌هایی بزرگ را به عبودیت و بندگی وا دارد و تمام این تجاوزات را به نام “متمدن کردن” یا “آبادسازی” (استعمار) توجیه کند و طلبکار نیز باشد.

استعمار و جهانگشایی تنها در حالتی می‌توانسته قابل‌توجیه باشد که “دیگری” غیرمتمدن تلقی شود. غرب به آسانی فراموش کرده است که آن دیگری هم تمدنی داشته، البته با ارزش‌ها و بن‌مایه‌هایی متفاوت، اما چه بسا با جنبه‌های معنوی نیرومند که می‌توانسته کمبودهای تمدن غرب را جبران کند، اما این تمدن، چنانکه میشل فوکو به روشنی نشان داده، ترجیح داده تمام این میراث فرهنگی را نادیده بگیرد.

اما این را نیز می‌دانیم: از لحظه‌ای که تمدن غرب به خودآگاهی رسیده و اندیشورانی بار آورده که با بصیرت و روشن‌بینی به پیرامون نگریسته‌اند، بی‌درنگ به این حقیقت واقف شده که تنها تمدن موجود نیست، در جهان تمدن‌های دیگری هستند که او باید در همزیستی با آنها به چیزهایی دست یابد که خود ندارد یا کم دارد.

تمدن غرب اساسا پیشرفت را با رشد فنی و گسترش رفاه مادی تعریف می‌کند. در نتیجه افراط در چنین دیدگاهی‌ست که امروز وارد جامعه تک‌ساحتی شده‌ایم که برای مقابله با بحرانی که هستی او را فرا گرفته، هیچ پاسخی ندارد، زیرا اساسا از طرح پرسش ناتوان است.

«ما امروز به برداشتی تک‌ساحتی از تمدن، که همان روند تمدن‌زدایی است، نزدیکتر هستیم تا به تعامل و تفاهم میان تمدن‌های انسانی. خشونت جاری در قلمرو تمدن ما را بیش از پیش از بن‌مایه‌های حقیقی تمدن یعنی مهر و دوستی، گفتگو و همزیستی انسانی دور کرده است.»

روندهای مخرب در این تمدن، دنباله‌روی، رفاه‌پرستی، و مصرف‌زدگی را دامن می‌زند، منابع انسانی و طبیعی را تباه می‌کند؛ با گسترش رسانه‌های جمعی و دنیای مجازی که مردم را از تفکر آزاد باز می‌دارند و آنها را به ویژه به افکاری یکسان و سطحی و باورهای نیاندیشیده سوق می‌دهند.

نبود مسئولیت شهروندی

جهانبگلو تفکر عقلانی و به ویژه خردورزی انتقادی را یکی از بنیادهای تمدن می‌داند و شکوه می‌کند که دنیای امروز، که بر پایه عقل ابزاری شکل گرفته، این وجه تمدن را نابود می‌کند.

در خردورزی انتقادی، شهروند آزاد و مستقل به اندیشیدن، پرسیدن و سنجیدن ترغیب می‌شود، و این همه را در پرتو خودآگاهی و شناختن مسئولیت فردی انجام می‌دهد. امروزه اما، تمایلات غریزی، مانند تن‌پروری و لذت‌جویی سیاست و مسئولیت شهروندی را از عرصه عمومی طرد کرده است.

بیشتر مردم نفع خود را در این می‌بینند که سیاست را به سیاستمداران واگذار کنند و آنها نیز با سوءاستفاده از اعتمادی که کورکورانه به آنها داده شده، از آن در جهت گسترش مال و نفوذ خود بهره می‌برند. جای شگفتی نیست که امروزه سیاستمداران عوامفریب به راحتی می‌توانند در نبود آگاهی و مداخله سیاسی شهروندان به نام آنها حکومت کنند.

 

در روند “تمدن‌زدایی” مردم از میدان سیاست دور می‌افتند، به آنها چنین تلقین می‌شود که در برابر کشور و جامعه خود هیچ مسئولیتی ندارند. در کشورهای دیکتاتوری مردم از مشارکت در روند حکمرانی محروم هستند، اما در کشورهای دموکراتیک نیز وظیفه مدنی مردم به شرکت در انتخابات، هر چهار سال یک بار، خلاصه می‌شود. سیاست حداکثر یک عادت مدنی است و نه تلاش مؤثر شهروندان تا به عنوان افراد آگاه و بالغ در سامان‌دهی زندگی اجتماعی مشارکت داشته باشند.

آخرین جنبش‌های بزرگ مدنی که به ویژه جوانان را با آگاهی سیاسی و مسئولیت اجتماعی بالا به میدان کشیدند، عبارت بودند از شورش جوانان اروپا در مه ۶۸ و جنبش مدنی در امریکای اوایل دهه ۱۹۷۰. این تلاش‌ها متاسفانه به نتایج دلخواه نرسید، دلسردی و تلخکامی به جای گذاشت.

معنویت تاگور و اخلاق گاندی

تاگور و گاندی دو اندیشمند هندی هستند که تمدن را گستره‌ی اخلاق و معنویت و فضایی برای گفتگو می‌دانند. هردو در عین ستایش از مواهب تمدن غرب، بر کمبودهای اخلاقی آن انگشت می‌گذارند.

رابیندرانات تاگور، نویسنده و اندیشمند هندی، دستاوردهای تمدن غرب را می‌ستود و بر ضرورت دادوستد فرهنگی با جهان غرب تأکید داشت، اما از کمبود همبستگی و پیوندهای انسانی در جوامع غربی انتقاد می‌کرد.

 

مهاتما گاندی، پدر هند نوین، در برابر تمدن مادی غرب بر بنیادهای معنوی خاورزمین تکیه می‌کند؛ به نظر او تمدن غرب بیش از اندازه بر رفاه‌جویی و چیرگی بر جهان تمرکز یافته، تنعم، خوش‌گذرانی و شادباشی را با سعادت حقیقی، آرامش ذهنی و آسایش روحی، تاخت زده است. گاندی پیشرفت مادی متکی بر خوش‌باشی و مصرف بی‌رویه را نقد کرد و خواهان بازگشت به ارزش‌های اخلاقی شد.

 

 

منبع:

https://www.dw.com/fa-ir/%D8%AF%D8%B1-%D8%AF%D9%88%D8%B2%D8%AE-%D8%AA%D9%85%D8%AF%D9%86%D8%B2%D8%AF%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%DB%8C-%D8%B1%D8%A7%D9%85%DB%8C%D9%86-%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86%D8%A8%DA%AF%D9%84%D9%88-%D8%A8%D9%87-%D8%AF%D9%86%DB%8C%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D9%85%D8%B1%D9%88%D8%B2/a-39965198

 

 

 

جلسه اول از فصل: افول تمدن- کتاب افول تمدن، نوشته رامین جهانبگلو

https://www.youtube.com/watch?v=lKVrfVDX1OE > > > >

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *