پوزیتیویسم منطقی و موضع انتقادی هابرماس بر آن

دکتر ابراهیم متقی

حسین عبداللهی

وجه عمده تمایز هابرماس با سایر منتقدین پوزیتیویسم در باور او به ناتمامی مدرنیته قرار دارد. وضعیتی که در عمده مقولات نظری هابرماس جایی برجسته اشغال می کند. معارضه ای آشکار و پنهان با وجوهی از عناصر و باورهای بنیادین پارادایم پوزیتیویسم منطقی در اجزای درونی منظومه نظریه ها و مفاهیم عام جامعه شناختی هابرماس نهفته است که موضع گیری او را نسبت به این پارادایم روشن می سازد. هابرماس پوزیتیویستم منطقی را محصول نوع خاص تکوّن روشنگری و مدرنیزه شدن جامعه در وجه سرمایه دارانه آن می داند. او با طرح نظریه «مدرنیته ناتمام»، و سایر نظریه های خود، و هم چنین مطرح ساختن مفاهیم عام جامعه شناختی، چون دو وجهی بودن عقلانیت در جلوه های عقلانیت ابزاری و عقلانیت ارتباطی، در پی آسیب شناسی پروژه روشنگری و اصلاح آن است. بر همین اساس، به بسط نظریه عقلانیت غایتمندِ وبر می پردازد: عقلانیتی که به قول توماس مک کارتی، فیلسوف، مفسر و مترجم آثار هابرماس به زبان انگلیسی، به نحو ذاتی متوجه سروری بر جهان برای به خدمت گرفتن آن به نفع بشر است. همین عقل ابزاری است که پوزیتیویسم منطقی بر آن می بالد، و نظام سرمایه داری آن را به خدمت می گیرد. عقلانیتی که از نظر هابرماس واجد بی عقلی است و لذا نیازمند آسیب شناسی. آسیب شناسی هابرماس از عقلانیت ابزاری او را از ویر و اصحاب مکتب انتقادی، که زمانی پیش از آن او خود هم بسته آنها بود، متمایز می کند. هابرماس عقلانیت ابزاری، و پارادایم حاصل از آن، پوزیتیویسم منطقی، را معطوف به «سیستم» می بیند و در برابر آن عقلانیت متعلق به «زیست جهان»، عقلانیت ارتباطی، را طرح می کند. از همین جا مسیر او به سمت کامل کردن مدرنیته ناتمام، که پارادایم پوزیتیویسم منطقی برآمده از آن است، گشوده می شود. بدین ترتیب، اگر مدرنیته ناتمام به نظریه «متفکر منفرد» دکارتی متکی بود، مدرنیته تام یافته بر نظریه «متفکر اجتماعی» هابرماس استوار می شود.
در این نوشته تلاش می شود تا با کنکاش در نظریه های هابرماس، زوایای پنهان و سطوح آشکار تعارض آنها با پوزیتیویسم منطقی مشخص شود. وضعیتی که به نظر می رسد می توان رد آن را در بسیاری از نظریه های مطرح او پی گرفت: البته این امر در نظریه «شناخت و علقه های بشری» به نحو بارزی هویدا می شود. اما پیش از توجه به هابرماس، نگاهی گذرا خواهد شد به موضع مارکس و برخی از مارکسیست های کلاسیک و فلسفی نسبت به پارادایم پوزیتیویسم: همچنین اشاره ای خواهد شد به نگاه اصحاب مکتب انتقادی نسبت به این پارادایم. این امر از آن رو صورت می گیرد تا هم نوع رابطه برخی نگره های مارکسیستی با پوزیتیویسم مشخص شود و هم بستر شکوفایی اندیشه هابرماس، به مثابه فیلسوف نئومارکسیست که ابتدا به مکتب انتقادی وابسته بود و در دوره بعدی با آن فاصله گرفت، نشان داده شود.

 

ادامه مطلب > > > >

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *