نگاهی غیر یورو سنتریک به کلاسیک های جامعه شناسی

باز خوانی قرائت شریعتی از ماکس وبر

دکتر سید جواد میری

آیا می توان سخن از خوانش شریعتی از ماکس وبر به میان آورد ؟بسیاری در ایران معتقدند که شریعتی نه تنها جامعه شناس نبود بلکه آثارش به صورت بنیادین بر رشد و توسعه تخیل جامعه شناختی در ایران تاثیر سلبی گذاشت و یکی از موانع عمده در بسط علوم اجتماعی در ایران بوده است . حال در چنین بستری آیا پرداختن به این پرسش که خوانش شریعتی از ماکس وبر چه بوده است خلاف آمد نیست ؟ به سخن دیگر ، در بستری که حتی موجودیت  گفتمان شریعتی مورد مناقشه است آیا سخن گفتن از اهمیت خوانش شریعتی از یکی از کلاسیک های جامعه شناسی بی التفاتی به نقد های اجتماع علمی در ایران نیست ؟البته به نظر من ، ناجامعه شناس خواندن شریعتی اشکالات عمده ای دارد که من در جای دیگری به آنها پرداخته ام و در این بستر دوباره آنها را تکرار نخواهم کرد ولی پرسش از امکان خوانش شریعتی از ماکس وبر قابل تامل است . زیرا با رجوع به آثار شریعتی در خواهیم یافت که او به صورت مجزا به ماکس وبر قابل تامل است . زیرا با رجوع به آثار شریعتی در خواهیم یافت که او به صورت مجزا به ماکس وبر نپرداخته است ولی این بدین معنا نیست که در آثار شریعتی رد پای وبر وجود ندارد . البته پرداختن شریعتی به وبر را به دو گونه می توان مورد بررسی قرار داد : یکی به این صورت که شریعتی تا چه پایه تحت تاثیر ماکس وبر بوده است و آیا می توان او را یک جامعه شناس وبری قلمداد کرد یا خیر ؟ و صورت دوم از پرداختن به شریعتی و نسبتش با ماکس وبر می تواند اینگونه باشد که آیا امکان این مفروض وجود دارد که شریعتی و نسبتش با ماکس وبر می تواند اینگونه باشد که آیا امکان این مفروض وجود دارد که شریعتی خوانشی “شریعتی وارانه ” از ماکس وبر داشت که نه با خوانش فرانسوی از وبر یا خوانش آلمانی از وبر و حتی خوانش آمریکایی از وبر همخوانی ندارد ؟ چرا این پرسش مهم است ؟ زیرا بسیاری از خوانش ها که در ایران از وبر ارائه می گردد یا مستقیما ترجمه ای است یا مبتنی بر یکی از خوانش های یورو – آتلانتیکی از وبر است که یا بر آمده از خوانش پارسونزی یا گیدنزی یا آرونی یا هابرماسی است و به نظر می آید که نظریه پردازان ایرانی ” خوانش ایرانی ” از وبر را به هیچوجه در مطالعات خود از کلاسیک های اروپایی مورد امعان نظر قرار نداده اند ولی شریعتی در خوانش من یک استثناء بر این قاعده است و به نظر می آید که پرداختن به خوانش شریعتی این امکان را فراهم می آورد که از منظر ایرانی دست به خوانش کلاسیک های یورو –آتلا نتیکی دست بزنیم .

 

البته شاید بتوان این پرسش را مطرح کرد که آیا فهم شریعتی از ماکس وبر منطبق بر متن وبر بوده است یا وبری که شریعتی برساخته است وبر شریعتی است ؟ این پرسش و پرسش هایی از این دست که ناظر بر هر منوتیک است نیاز به واکاوی جدی دارد .

 

شریعتی در ۳ کتاب ” تاریخ و شناخت ادیان ” (۱و۲) و ” انسان ” و “انسان بی خود ” به ماکس وبر پرداخته است . البته برخی معتقدند که رویکرد کلی شریعتی در آثارش “وبری “است و به این اعتبار تمامی آثارسی و شش جلدی شریعتی را می توان شاهدی بر وبری بودن او مورد خوانش قرارداد ولی در این مطالعه من تلاش کرده ام به جای پرداختن به ” رویکرد وبری شریعتی ” به ” خوانش شریعتی از وبر ” بپردازیم به سخن دیگر ، من تلاش کردم به آثار شریعتی رجوع کنم و آن ” وبری ” را که شریعتی برساخته است مورد ارزیابی قرار دهم . حال به این پیشفرض اجازه دهید به متن شریعتی در باب”ماکس وبر ” رجوع کنیم .

 

در” تاریخ شناخت ادیان ” شریعتی می گوید :

 

” لوتر که در قرن شانزدهم به کلیسای کاتولیک اعتراض می کند و مسیحیان را به شوش علیه سلطه پاپ و قتل عام اسقف ها و کاردنیال می خواند ، در حقیقت فریاد اعتراض بورژوازی معترض را علیه سنت پرستی و زهد گرایی مذهب عصر فئودالی بلند کرده است . پروتستانتیسم همان مسیحیت است که از آخرت گرایی کاتولیک باز میگردد ، و روح و جهت دنیا گرایی ،عشق به زندگی مادی ،صنعت ، کار ، ثروت و بالاخره سرمایه داری بدان می دهد ” (م .آ .۱۴. ص ۲۹).

 

در نگاه شریعتی پروتستانتیسم روح معترض طبقه بورژوازی است که منکر ارزش های قدیم طبقه فئودال و اشرافیت فئودالی است . (م.آ. ۱۴.ص ۲۹ )

 

به عبارت دیگر ،پروتستانتیسم  “مادی شدن و پول دوست شدن مذهب مسیح ” (م.آ.۱۴ ص ۲۹ ) در خوانش شریعتی است .

 

امانکته جالبی توجه این است که شریعتی می گوید این تحول فکری مذهبی از ” آخرت گرایی ” به ” دنیا گری ” و ” سر آخر سرمایه داری ” توسط ماکس وبر گفته شده است و خود شریعتی می گوید که ” اگر فرصتی باشد در برنامه های آینده روی تز {ماکس وبر } که برای ما بی نهایت آموزنده است تکیه خواهم کرد ” (م.آ.۱۴.ص ۵۲) به دیگر سخن ، اینچنینبه نظر می آید که در خوانش شریعتی از ماکس وبر یک ” تزی آموزنده برای ما ” وجود دارد که اون تلاش میکند آن تز را بازخوانی کند ودر بستر ایران بسط و شرحش دهد . البته در همان کتاب “تاریخ شناخت ادیان ” شریعتی به نکته ایی اشاره می کند که سرنخی به خواننده تیز بین می دهد که به چه دلیل ماکس وبر برای ایران مهمتر از امیل دورکیم است . زیرا شریعتی بین “زمان اجتماعی ” و ” زمان تقویمی ” تمایز قائل شده است و معتقد بود که در ایران از نظر تقویمی در عالم معاصر واقع شده است ولی از منظر اجتماعی در بهترین حالت در قرن ۱۴ میلادی قرار دارد . بنابراین برای من هم چنین جامعه ایی که در ” موقعیت عوضی ” قرار گرفته است ظرافت های بیشتری لازم است .

 

شریعتی می گوید :

 

” اگر از اروپا تقلید می کنیم ، باید از تجربه های خوبشان تقلید شود . و این یکی از آنهاست که آنچه قرون وسطی را خراب کرد قرون جدید را به وجود آمد ، مذهب نو بود تحول فکری مذهبی بود ، نه مبارزه ضد مذهبی . نقش پروتستانتیسم در ایجاد قرون جدید و تمدن جدید را ماکس وبر بهتر از هر کسی تحلیل کرده است . (م.آ.۱۴ ص ۵۲)

 

 

پیش از اینکه این بحث را بسط و شرح دهیم ،اجازه دهید پرسشی در باب ” ما ” مطرح کنیم . به سخن دیگر ، آیا این ” ما ” در نگاه شریعتی به ” جامعه عوضی ” باز میگردد ؟ اگر چنین است تعریف ” جامعه عوضی ” از نگاه شریعتی چیست؟ زیرا تحول فکری مذهبی برای ” جامعه عوضی ” که از منظر تقویمی در قرن ۲۱ است ولی از منظر اجتماعی در قرن ۱۴ میلادی ااست مطرح می گردد و این نکته ایست که در خوانش شریعتی از ماکس وبر مورد التفات قرار گرفته است . در کتاب ” انسان ” شریعتی بحثی دارد با عنوان ” انسان آزاد –آزادی انسان ” و در این بستر به ایده ” جامعه های عوضی ” اشاره می کند ، او می گوید .

 

” در جامعه ای عقب مانده یا مستعمره و نوع تازه ای از نظام های نو ظهور و جامعه های عوضی که هیچیک از این بحث ها ( سرعت ماشین ،افزایش تولید ، شرایط بازار ، احکام پول و اوامر مطاع سود و سوداگرای …)مورد مصداق ندارد ، آن جا جامعه شناسی جدا و مخصوص به خود دارند که باید از آغاز نوشته شود . آن جا ، انسان ما وجود ندارند و حتی شماره هاشان هم در آمار گیری به حساب نمی آید . این جامعه ها تشکیل شده است از یک انسان و بقیه جانواران و نجیب و سر براهی که برای وی کار می کنند و کف می زنند و با صدور یک فرمان ، ناگهان همگی کشورشان پیشرفته می بینند و خود را خوشبخت احساس میکنند و هرکس ، اندکی تردید کند یکهو غیب می شود ” (م. آ.۲۴ ص۲۵۹)

 

به عبارت دیگر این  ” ضمیر جمعی ” به نوعی از جوامع برمی گردد که از منظر تقویمی در قرن ۲۱ قرار دارد ولی از نظر اجتماعی و مناسبات جامعوی در قرن ۱۴ میلادی مستقر گردیده است و برای فهم آن باید یک رویکرد جامعه شناختی متفاوت از جامعه های پیشرفته متمدن …. که حساب و کتابی ” (م. آ. ۲۴ ص ۲۵۹) دارند اتخاذ کرد و این در بستر است که شریعتی چنین می پندارد که برای گذر از ” قرون وسطای ایرانی ” به سمت ” قرون جدید ایرانی ” نباید با مذهب ضدیت کرد بلکه باید در مذهب نوعی تحول فکری مذهبی ایجاد کرد . به سخن دیگر ،در نگاه شریعتی ، وبر کسی است که توانسته است ” مذهب نوینی را که باعث تحول اروپایی غربی شده است را بهتر از هر کسی بشناسد و “نقش پروتستانتیسم در ایجاد قرون جدید و تمدن جدید را ” (م .آ. ۱۴ ص ۵۲) تحلیل کند .

 

اما برای فهم خوانش شریعتی از وبر ما نیازمند درک جامع رویکرد شریعتی به مفهوم ” طبقه متوسط ” یا ” نظام بورژوازی ” هستیم . در نگاه شریعتی رشد طبقه متوسط چه پیام هایی برای جامعه به ارمغان می آورد ؟ او می گوید.

 

” انقلاب طبقه متوسط تازه به دوران رسیده پولدار ، روشن بین ، متفکر و متحول در برابر اشرافیت پوسیده بی معنی قدیم که تفاخر و تفاضل نژادی و برتری های خانوادگی را ملاک برتری می دانستند [… هست ]… انقلاب طبقه متوسط ملاک ها و معیار ها را عوض می کند . دیروز ملاک ، برتری خون و خاک و نژاد و خانواده بود و امروز ، اقتصاد ، پول و سرمایه . طبقه متوسط – بورژوازی _ انقلاب آزادیخواهی راه می اندازد ، چرا که می خواهد خود و جامعه را از تمام قیودی که او را نفی می کرده اند  ، رها کند . طبقه متوسط روی کار می آید و قدرت وحکومت را به دست می گیرند . و در این دوره است که با مذهب به آن شکل قدیمی اش که حافظ ارزش ها از نقطه نظر روابط و نظام اجتماعی قرون وسطایی است . مبارزه می شود و در گونه بینش به وجود می آید . یکی بینش مذهبی تحول یافته و دنیا گراست  – که پروتستانتیسم –  و یکی بینش غیر مذهبی است که اصولا مذهب رابه عنوان احساس مذهبی و فلسفه دین مورد هجوم قرار می دهد ” ( م.آ. ۱۴ ص۴۹)

 

به سخن دیگر ، شریعتی بین ” پروتستانتیسم ” و ” رنسانس ” تمایز قائل می گردد و می گوید رنسانس مبتنی بر ” بینش غیر مذهبی ” است ولی پرو تستانتیسم بر”بینش مذهبی” ابتناء دارد و برای فهم ” جهان معاصر ” باید نوع تحول در فکر مذهبی اروپا را شناخت که در نسبت با نظام بورژوایی  قابل تعریف است . به عبارت دیگر شریعتی از یک سو بر ” تز وبر ” پافشاری می کند و از سوی دیگر بر ” تحلیل زیر بنایی پدیده های اجتماعی و تحولات تاریخی و فرهنگی ” ( م. آ. ۲۴ ص ۲۰۵ ) متمرکز می گردد و خود نام این رویکرد را ” ماکس –وبری ” می گذارد . البته بحث های بیشماری در حوزه علوم اجتماعی در باب تمایزات مارکس وبر صورت گرفته است ولی کمتر به این موضوع پرداخته شده است که شریعتی چگونه خوانشی از مارکس وبر داشته است و حتی شاید بتوان ادعا کرد که در حوزه علوم اجتماعی جهانی هیچ مطالعه سیستماتیکی در مورد رویکرد شریعتی به خوانش تلفیقی از ” مارکس ” و ” وبر ” رخ نداده است . هنگامیکه شریعتی از ” مارکس وبر ” سخن می گوید ، مقصود او از این ترکیب چیست ؟ در جلد دوم کتاب ” تاریخ و شناخت ادیان ” شریعتی می گوید :

 

” کارل مرکس معتقد است که عامل اقتصادی یا عوامل اجتماعی علت است و من به عنوان انسان ، اندیشه ، فرد معلول هستم . آن مرا می سازد و من در او دیگر اثر ندارم .

 

ماکس وبر ، برعکس معتقد است که اندیشه ، طرز تفکر و اراده من جامعه می سازد ، و نظام اجتماعی و اقتصادی را عوض می کند . من نه به کارل مارکس معتقدم و نه به ماکس وبر ، به ” ماکس وبر ” معتقدم ، یعنی بین عینیت و ذهنیت بین فرد و جامعه و بین محیط و انسان یک رابطه علت و معلولی مداوم و متقابل وجود دارد . جامعه و محیط اجتماعی بیرون ،علت است ، ومن را می سازد و تغییرمی دهد. تغییر من باز علت می شود و محیط اجتماعی را عوض می کند . عوض شدن محیط اجتماعی باز دو مرتبه روی من اثر می گذارد ، و بعد من روی محیط اجتماعی ، درست مثل  آیینه هایی که در برابر هم هستند ، دائما رابطه علیت و معلولی بین و من و جامعه – محیط – در نوسان مداوم است . این یک نوع کزالیته و یک نوع علت و معلول بودن متقابل دائمی است ؛ یعنی من در حالی که معلول محیط هستم ، علت محیط هم هستم ، و محیط در حالی که علت من هست ، معلول من هم هست ”  (م .آ . ۱۵ ص ۲۳۲الی ۲۳۳)

 

به دیگر سخن ، رویکرد ” ماکس وبر ” یک خوانش مارکسی از وبر است و یک خوانش وبری از مارکس که در این خوانش مولفه های فرهنگی و مولفه های اقتصادی به صورت مجزا و منفکک از هم دیده نمی شوند و حتی به صورت تاثیر یکی بر دیگری هم مورد فهم قرار نمی گیرند بل بصورت ” یک نوع علت و معلول بودن متقابل دائمی ” ( م. آ . ۱۵ ص ۲۳۳ ) صورت بندی می گردند . حال اجازه دهید پرسشی را در اینجا مطرح کنم و آن اینست که آیا می توان ادعا کرد شریعتی خوانشی غیر مارکسیستی از مارکس و خوانشی مارکسی از وبر داشت ؟ اصلا این جمله به چه معناست ؟ خوانشی غیر مارکسیستی از مارکس یعنی چه ؟

 

شریعتی در زمانه ای سخن از مارکس می گفت که دولت شوراها در مرزهای ایران مستقر بود و حزب توده در ایران قوی و فعال حضور داشت و احزاب چپی هر کدام در ایران داعیه فهم ارتدوکس از ” میراث کارل مارکس ” داشتند و در چنین زمینه و زمانه ای سخن گفتن از مارکس بدون توجه به جریان مارکسیستی کاری بس دشوار بود . اما به نظر می آید در برابر خوانش های مارکسیستی /لنینیستی که در دوران ” جنگ سرد ” باب بود ، شریعتی رویکرد دیگری اتخاذ می کند و خوانش غیر مارکسیستی خود مبتنی بر فهم خویش از وبر ارائه می دهد و همزمان وبربا خوانش مارکسی مفهومینه می کند . در مجموعه آثار ۲۴ در کتاب ” انسان “، شریعتی بر این باور است که .

 

” حتی خود مذهب نیز از این دگرگونی طبقاتی و بورژوامآبی فکر و فرهنگ غربی  در امان نماند و درهمین زمان نهضتی مذهبی برای اصلاح دین مسیحیت به پاخاست که به فرقه خاصی به نام پروتستانتیسم منجر شه و چنان که می دانیم پروتستانتیسم عصیانی بود علیه کاتولیسم قدیم که بر روحانیت و معنویت گرایی مطلق و عشق به ارزش ها و آرمان های مسیحیای و تجلیل روح وتحقیر زندگی اقتصادی و ماده گرایی تکیه می کرد و … (م .آ. ۲۴ ص ۲۰۴) .

 

به سخن دیگر ، شریعتی پروتستانتیسم را که یک ” تحول فکری مذهبی “بود را براساس تحولات ذهنی لوتر یا ارامموس یا کالوین تجزیه و تحلیل نمی کنند بلکه رویکرد تحلیل طبقاتی مارکس را بر می گزیند و حتی در کتاب ” انسان ” به صراحت می گوید کسانیکه از مبانی علمی جامعه شناسی آگاه نیستند و با تحلیل زیر بنایی پدیده های اجتماعی و تحولات تاریخی فرهنگی آشنایی ندارند .

 

” و به ویژه ، مسائل فکری و ایدئولوژیک را هم چون فلسفه ایده آلیست و متکلمان مجرد اندیش ، با ملاک های ذهنی و تحلیل و تعلیل های مجرد عقلی و منطقی ..[و بدون توجه به ] … ضوابط علمی و عینی می سنجند و ریشه های آن را در عمق واقعیات اجتماعی و بنیاد های طبقاتی و قوانین علمی تحولات تاریخی [نهی ] جویند …. [فهم درستی از پروتستانتیسم و تحولات دینی ندارند ]… (م. آ. ۲۴ ص۲۵)

 

به عبارت دیگر ، در خوانش شریعتی ماکس وبر به مثابه نظریه پردازی بر ساخت می گردد که معتقد است که اندیشه ، طرز تفکر و اراده سوژه است که جامعه رای می سازد و نظام اجتماعی و اقتصادی را عوض می کند . شریعتی با تکیه بر مارکس این نوع از وبررا رد می کند و آن خوانش از مارکس که مدعی است که این عوامل اقتصادی هستند که علت هستند و کنشگر معلولی بیش نیست را با تکیه بر وبر رد می کند و این خوانش دیالکتیکی خویش رابا مضموم ” ماکس وبر “بر می سازد. حال با رویکرد “مارکس وبر ” شریعتی اگر به سراغ پروتستانتیسم برویم به چه نتایجی می رسیم ؟ آیا می توان سخن از نوعی تحلیل شریعتی واراز تحولات مذهبی به میان می آورد ؟ به تعبیر دیگر ، رویکرد “مارکس وبر ” شریعتی آیا قابلیت این را دارد که به یک نظریه مختار بدل گردد و برای تحلیل نهضت های اصلاحی در حوزه ادیان مورد استفاده قرار گیرد ؟ شریعتی خود اشاره ای به این نکته نمی کند که خوانشش از وبر یک قرائت شریعتی وار است و دارای مختصات نوین می باشد ، اما به نظر من در متن شریعتی امکان هایی است که می تواند مارا دراین پروژه  یاری برساند . همانطور که بیشتر اشاره کرده بودم ، شریعتی در جلد اول کتاب ” تاریخ و شناخت ادیان “بر این باور است که آنچه قرون وسطای را خراب کرد و قرون جدید را به وجود آمد ، مذهب نو بود . شریعتی معتقد است که این مبارزه ضد مذهبی نبود که ایجاد تحولات بنیادین در اروپا را رقم زد بلکه ” تحول فکری مذهبی ” بود که قرون جدید را پایه ریزی کرد و اگر کسی بگوید پس روایت های ضد مذهبی درتاریخ معاصر اروپا از کجا و کی آغاز شده است ، پاسخ شریعتی این است که خوانش روشنفکران شرقی در کشور های اسلامی مبتنی بر تحلیل های تاریخی دقیق نیست . زیرا در قرن ۱۵ و ۱۶ میلادی  ماشاهد مبارزه مذهب علیه بی دینی و الحاد نیستیم بلکه مبارزه مذهب علیه مذهب هستیم . شریعتی با خوانش خویش از ماکس وبر که در کتاب تاریخ و شناخت ادیان وعده آن را داده بود – در کتاب ” انسان ” می گوید .

 

” دو شاخصه ای که در این نهضت اصلاح دینی [پروتستانتیسم] را از مذهب کاتولیک جدا می کند یکی عقلی کردن دین است در بینش دیگری دنیا گرایی آن در عمل و پیداست که در این هر دو گرایش با خلق وخوی بورژوایی سازگار است و به دلیل خارجی هم می دانیم که تنها طبقه بورژاویی اروئا بود که به پروتستانتیسم گردید . (م.آ.۲۴ص۲۵)

 

شریعتی این فهم خویش از تحول کاتولیسیسم به پروتستانتیسم در اروپا منسوب به  “تز ماکس وبر ” می کند و می گوید .

 

” چنانکه در نقشه جامعه شناسی مذهبی ماکس وبر می بینیم ، در غرب هر جامعه ای که بورژوازی  در آن پیشرفته تر است ، پروتستانتیسم نیز در آن اکثریت قوی تری دارد . آلمان ، شمال اروپا و آمریکایی شمالی قریب به اتفاق ، اسپانیا و ایتالیا که رشد بورژوازی از همه جا ضعیف تر است ، اکثریت قریب به اتفاق کاتولیک و فرانسه که میان این دواست ،اقلیت پروتستان نیرومندی دارد . (م.آ.۲۴ ص۲۰۵ )

 

به عبارت دیگر ، بین سه عنصر ” بورژوازی ” ، “پیشرفت “، پروتستانتیسم ” شریعتی نوعی نسبت عمیق و معنادار می بیند و معتقد است که ماکس وبر در تحلیل سرمایه داری به این سه مولفه دقیق تر از هر جامعه شناسی پرداخته است و برای فهم تحولات تاریخی و کنشگری در مقام روشنفکری – بویژه روشنفکران در جهان اسلام –باید به مراتب این عناصر نیز توجه کنند . به سخن دیگر برای رسیدن به پیشرفت ، نیازمند نیروی اجتماعی یا همان که مارکس میگوید “طبقه اجتماعی ” هستیم که بتواند پیشرفت و ایده های پیشرفت رابر دوش خود حمل کند ولی ظهور این طبقه شروطی دارد که در بستر مناسبات قرون وسطایی محقق نخواهد گردید . این سخن بدین معناست که بدون فهم منطق تحول در نظام باور ها وارزش ها و آنچه را که شریعتی با مفهوم “مذهب ” بیان می کند – نمی توان مشاهده ظهور طبقه متوسط و ایده آل های پیشرفت گردید . شریعتی می گوید .

 

” گرایش ضد مذهبی در فرهنگ جدید وتضعیف روح خدا پرستی و شور عرفانی وسردی افسردگی شعله عشق و جوشش روحانی و در عوض ، گرایش عام به سوی زندگی مادی و غلبه خلق و خوی بازاری و فرد گرایی و اصالت اقتصاد و رشد سلطه عقل حسابگر و تضعیف و حتی تحقیر احساس و عاطفه وارزش های اخلاقی و و معنویت گرایی ودرجامعه غربی همزمان و هماهنگ با رشد بورژوازی وبه حکومت رسیدن طبقه بورژوا ، و نه تصادفی بوده است و اتفاقی و نه نتیجه تصمیم قبلی و دسته جمعی روشنفکران …[بل]…ریشه های آن را در عمق واقعیات اجتماعی و بنیادهای طبقاتی [باید جست وجو کرد ]…(م.آ.۲۴ص۲۰۵)

 

شریعتی با اتکاءبر”تز وبر ” بر این باور است که اگر قرار است در جامعه ایران تحولی به سوی پیشرفت رخ دهد ، مسیر این تحول باید از درون اصلاح نظام باورها و ارزشها و اصلاح مذهب صورت گیرد . اگر این تحول فکری مذهبی رخ داد ، آنگاه شاهد طبقه طبقه جدیدی خواهیم گشت که ” خون و خاک و نژاد و خانواده ” (م.آ. ۱۴ ص۴۹)

 

برای آنها از اولویت برخوردارخواهد نیست بل “اقتصاد ،پول و سرمایه ” (م .آ. ۱۴ص۴۹)

 

از اولویت بنیادین برخوردار خواهد بود . زیرا وقتی نظام باورها “عقلی ” و متوجه ” دنیا ” گردید . آنگاه دیگر تفاخر و تفاضل نژادی و برتری های خانوادگی ملاک نخواهد بود . بلکه ” گرایش به سوی زندگی مادی و غلبه خلق و خوی بازاری و فرد گرایی و اصالت اقتصاد و رشد و سلطه عقل حسابگر ” (م.آ.۲۴ص۲۵) ملاک قرار خواهد گرفت .

 

اما شریعتی انقدر عمر نکرد که بتواند براساس خوانش خویش از ماکس وبر و تلفیق ان با کارل مارکس ظهور طبقات جدید در ایران را مورد ارزیابی قرار دهد و به ما بگوید آیا ممکن هست که طبقات نوینی به وجود بیایند که هم برایشان تفاخر و تفاضل اشرافی مهم باشه و هم دل در گرو اقتصاد و پول و سرمایه داشته باشه ؟ البته ” اصلاح دینی ” یکی از دغه دغه های بنیادین شریعتی بود که تلاش میکرد آنرا منسوب به ” تز وبر ” کند ولی این انتساب محل مناقشه است که آیا شریعتی خوانشی منسجم از ماکس وبر داشت یا او برساختی از وبر انجام داده بود که بیشتر منطبق بر دغه دغه های خود او بود تا قابل ارجاع به متن وبر ؟

 

البته در کتاب “انسان ” در مبحث ” انسان آزاد – آزادی انسان ” شریعتی اشاره مستقیمی به ماکس وبر می کند و می گوید “چنانکه در نقشه جامعه شناسی مذهبی ماکس وبر می بینیم ” (م.آ.۲۴ص۲۵)

 

نسبت دقیقی بین پروتستانتیسم و پیشرفت وجود دارد و این نکته که وبر بین پروتستانتیسم و پیشرفت نسبت معناداری برقرار کرده است .یا خیر وحتی این موضوع که آیا فهم ماکس وبر از پروتستانتیسم قابل مناقشه هست یا خیر موضوع تامل من نیست بلکه مفهومی را که شریعتی برای توصیف نقشه پراکندگی مذهبی در اروپا بکار می برد و محور بحث من است . شریعتی از مفهوم ” جامعه شناسی مذهب ” یا ” مطالعات جامعه شناختی دین ” است و بین این دو مفهوم یعنی ” جامعه شناسی مذهب ” و ” جامعه شناسی مذهبی ” تفاوت عمده ای وجود دارد . جامعه شناسی یا سوسیولوژی به مثابه یک بینش دینی و غیر دینی و ضد دینی نیست بل مبتنی بر “اصالت اجتماع” است و اینکه بگویم بر پایه گذار جامعه شناسی مذهبی است یک خلط معرفتی بزرگی است که شریعتی گرفتار آن می گردد . زیرا به نظر می آید در لا به لای سطور شریعتی به دنبال تثبیت “اصالت دین ” است ولی این را به وبر نسبت می دهد و این در حالیست که ماکس وبر به “اصالت دین ” قائل نبود بل به نگاه سوسیولوژیک خود را متعهد کرده بود و انتساب مفهوم ” جامعه شناسی مذهبی ” به وبر از اساس ایده نادرستی است بل او مبتنی بر نگاه جامعه شناختی خویش “مذهب ” یا ” دین “و ” ادیان ” را مورد مطالعه قرار داده بود و همانگونه که برایان اس ترنر می گوید دغدغه و براین  بود که “استثناء بودن اروپا ” را در مقایسه با هند و چین و جهان اسلام توضیح و تبیین کند نه اینکه “جامعه شناسی مذهبی ” را پی ریزی کند و عبارت دیگر ، شریعتی در خوانش خویش از مارکس و وبر دست به ترکیب بدیعی به نام ” مارکس وبر ” می زند که اورا در فهم تحولات شرقی بسیار یاری می کند ولی هنگامیکه از وبر و رویکردش به مذهب در قالب جامعه شناسی می خواهد بحث کند به نظر می آید فهم دقیقی از مقوله مورد پژوهش خویش ندارد . البته شاید بتوان این اشکال رابه انتقاد من از شریعتی وارد کرد که محور خوانش شریعتی از وبر همان است که در جلد نخست ” تاریخ شناخت ادیان ” بیان کرده است ، یعنی آگاه کردن جامعه ایران برای عبور از ” قرون وسطی ” خویش به “جهان معاصر ” که به دلیل عدم شناخت “زمان اجتماعی ایران ” توسط اغلب روشنفکران آن که موجب گردیده بود و نیروهای بسیاری درگیری ” مبارزه ضد مذهبی ” گردند و از این روی فهم دقیقی از وضع جامعه ایران نداشته باشند . به تعبیر دیگر ، شریعتی به گونه ای وبر را خوانش کرده بود که ایران رادرقرون ۱۴ و۱۵ میلادی می دید و معتقد بود که سیاست های مدرنیزاسیون پهلوی ایران رابه پیشرفت نخواهد رساند زیرا در این جامعه طبقات بورژوازی به وجود نیامده اند و بینش دنیاگرایانه و عقلانی شکل نگرفته است و هیئت حاکمه فهمی از تمایز بین ” زبان تقویمی ” و ” زبان اجتماعی ” ندارد واین نا آگاهی باعث شده است که هم نیروهای اجتماعی و هم هئیت حاکمه استراتژی های نادرستی تدوین کنند . به عبارت دیگر ، شریعتی وبری را بر ساخته بود که مبتنی بر آن بتواند ” تحول فکری مذهبی ” در قشر مذهبی جامعه ایران (حتی  جهان اسلام ) ایجاد کند

 

تا یک طبقه مذهبی جدید شکل گیرد . (تمایز بین تشیع صفوی و تشیع علوی یا اسلام اموی و اسلام محمدی ) که دین شان عقلی تر و دغه دغه شان جهانی تر گردد و سپس در یک پروسه تاریخی در “همان مسیر پیشرفت “قرار گیرند . به نظر من خوانشی هست که می توان آن را با بخش هایی از آن را که در متن شریعتی یافت که مبتنی بر تز وبر است که شریعتی برساخته است ولی اگر مجموع آثار شریعتی مد نظر قرار دهیم ، آنگاه گرایش شریعتی بر” ایده پیشرفت “را نمی توان صدر در صد تائید کرد ولی شواهد بسیاری وجود دارد که اصلاح دینی مد نظر شریعتی به گونه ای عمیقی مبتنی بر تمایز بین ” کاتولیسیم ” و ” پروتستانتیسم” در مسیحیت است که آنرا بر مناسبات دینی جهان اسلام و سپس جهان تشیع منطبق کرده است . به عنوان مثال ، تشیع صفوی در نگاه شریعتی نوعی ” کاتولیسیم ” است و تشیع علوی کلیسای بدون کشیش اینها موضوعاتی هستند که نیاز به واکاوی جدی دارند و در گفتاری دیگر به آنها  خواهیم پرداخت .

 

 

منبع:

@seyedjavadmiri > > > >

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *