کُند کردن ناآشناساز ادراک

ریتم در روایت فیلمنامه ی “چهارشنبه سوری” نوشته اصغر فرهادی، مانی حقیقی

محمد هاشمی

 

ژنت “حالت” را به دو قسمت تقسیم کرده است: ۱- نقطه نظر (Perspective) و ۲- فاصله (Distance). در “داستان” رویدادهای زیادی وجود دارد؛ امّا وقتی راوی شاهد آن رویدادها نباشد و آن ها را روایت نکند، مخاطب روایت چیزی از آنها درک نمی کند. همچنین هرچه راوی دخالت بیشتری در روایت بکند، فاصله ی میان “داستان” و “پیرنگ” بیشتر می شود. مثلاً در داستان های همینگوی این فاصله کمتر و در فاکنر بیشتر است. یا در داستان های جلال آل احمد این فاصله کمتر و در هوشنگ گلشیری بیشتر است. یا در داستان های واقعگرای صادق هدایت مانند “حاجی آقا” و “علویه خانم” این فاصله کمتر و در داستان های سمبلیستی / سوررئالیستی اش همچون “بوف کور” و “سه قطره خون” این فاصله بیشتر است.

هرچند در همه ی فیلم های فرهادی کنش روایتگری فیلمنامه و نقش آن در ریتم، تقریباً با شکل مشابهی صورت می پذیرد، امّا به نظر من “چهارشنبه سوری”، یکی از اوج های مهم فرهادی در دستیابی به ریتم روایت مورد نظرش است. به همین جهت، گمان می کنم “چهارشنبه سوری” بهترین نمونه ی مطالعاتی برای بررسی ریتم در فیلمنامه های فرهادی از منظر مورد علاقه ی مقاله است.

در فیلمنامه ی “چهارشنبه سوری”، موضوع “آستانه” ای و “مرزی” بودن “قضاوت اخلاقی” در روابط اجتماعی و خانوادگی مطرح می شود که تقریباً درونمایه ی اصلی همه ی فیلمنامه های فرهادی، از آغاز تا اکنون بوده است. فرهادی معمولاً روایت های کانونی شده ی متفاوت و متضاد برای دستیابی به این درونمایه استفاده می کند. امّا علاوه بر کارکرد درونمایه ای، کانونی کردن روایت، در ریتم فیلمنامه نیز تأثیر مهمی دارد.

 

ادامه مطلب > > > >

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *