از مجموعۀ سؤالات فلسفی

برای گروه فلسفی تیرداد

کاری از گروه آموزشی پل

 

«همۀ صور اندیشه و هنر مدرنیستی خصلتی دوگانه دارند: آنها در آنِ واحد هم در حُکمِ تجلیاتِ فرآیندِ مدرنیزاسیون اند؛ و هم مبَیّن صوَر گوناگون اعتراض علیه آن.» (تجربه مدرنیته، مارشال برمن، ترجمه مراد فرهادپور، ص ۲۸۸)

 

در نظر داستایوفسکی، نمادِ اصلیِ خلاقیتِ بشری، “مهندسی” است، نه “هنر” یا “فلسفه”. این امر مشخصاً یادآورِ “کاخ بلورین” لندن است؛ بنایی که به تأییدِ موافقان و مخالفانش، احتمالاً نخستین ساختمانِ عمومیِ بزرگی بود که منحصراً توسط مهندسان، و بدون دخالت هیچ معماری، طراحی و ساخته شد.» (همان، ص ۲۹۵)

 

سؤال:

به نظر شما، در شهرهای ایران امروز، کدام بناها می توانند نماد مدرنیته محسوب شوند؟ این بناها نسبت شان با فضاهای پیرامون شان چیست؟ و چه حسّ و حالی را به آدمی منتقل می نمایند؟

 

و به طور کلی، نسبت انسان با بناهای عظیم مدرن چیست؟

 

 

2)

جمعیت ایران، در سال ۱۳۹۸ به حدود ۸۳ میلیون تن رسیده است: یعنی نسبت به ۶۰ سال گذشته، حدود ۶۰ میلیون تن بیشتر شده است.

مساحت ایران ۱٬۶۴۸٬۱۹۵ کیلومتر مربع است: یعنی پراکندگی جمعیت در کل، به طور میانگین، بیش از ۵۰ تن در هر کیلومتر مربع محاسبه می شود.

 

کل مساحت زمین‌های قابل کشت در ایران ۱۲٬۰۰۰٬۰۰۰هکتار است که اگر اراضی کنار رودخانه‌ها را هم به آنها اضافه کنیم، به سطحی بیش از ۱۵٬۰۰۰٬۰۰۰هکتار می‌رسیم که حدود ۱۰ درصد از مساحت کل ایران است.

و از آنجا که جمعیت ایران در چنین مناطقی ساکن هستند، پس باید بگوییم میانگین پراکندگی جمعیت در هر کیلومتر مربع، ۵۰۰ تن باید محاسبه شود.

 

پیش بینی های کارشناسان این است که با ادامه وضعیت کنونی تا ۲۵ سال آینده مناطق جنوبی رشته کوه البرز و شرق زاگرس تبدیل به مناطق غیرقابل زیست خواهند شد و عملا از تمام سطح ایران، چیزی به جز بخش‌های محدودی در شمال و جنوب و غرب کشور باقی نخواهد ماند.

 

علاوه بر این، عدم تجانس فرهنگی، کمبود امکانات زندگی و رفاه نسبی برای اقشار ضعیف ایرانی، و اتباع خارجی مجاز یا غیر مجاز، فقر مطلق در بخش قابل توجهی از مناطق مهاجرنشین، و نظایر این معضلات، آسیب هایی است که توقع نباید داشت فقط از جانب دولتمردان و سازمان های متولی، بررسی و چاره جویی شود.

 

سؤال:

به نظر شما در چنین شرایطی،

۱)  سیاست جمعیتی ایران چه باید باشد؟

۲)  تأمین مسکن مهمتر است یا اشتغال؟

۳) چطور می توان از تمرکز در شهرها کاسته و جمعیت را به شهرک های دورتر سوق داد؟

۴)  چطور می توان قدرت اندیشیدن را به این جمعیت محروم تزریق کرد؟

۵)  امید به زندگی چطور می تواند راهگشا باشد؟

۶) آیا ادغام وزارت راه و ترابری و وزارت مسکن و شهرسازی، راهگشا خواهد بود یا خیر؟ و چرا؟

 

https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D9%85%D8%B9%DB%8C%D8%AA%E2%80%8C%D8%B4%D9%86%D8%A7%D8%B3%DB%8C_%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86

 

 

3)

آیا نباید «اندیشیدنِ ما» زیربنای «بودنِ ما» باشد؟

 

به نظر می رسد ما قرن هاست نتوانسته ایم چنین عمل کنیم؛ و همواره «بودنِ ما» زیربنای «اندیشیدنِ ما» بوده است.

 

 

4)

«روشنفکران به جای اینکه به مسائل کشور بپردازند، می خواهند مسائل فلسفی دنیا را عوض کنند بی آنکه نه توشه فکری اش را داشته باشند نه توان عملی اش را… امروز مسائل مهمتری داریم که باید حل کنید: از طرفی آلودگی هوا تا مسأله فساد، مشکلات اداری، بی کاری مردم، نداشتن وجدان کاری و … اگر نخبگان ما در این ذهنیت وارد شوند، مدرنیته اتفاق می افتد؛ نه اینکه سر مردم را با ایران باستان گرم کنید و بگویید در آن دوران ما چه بودیم و چه کردیم. متخصصین ایران باستان می دانند دنیای باستان، دنیایی وحشی و بی رحم بوده و منطق خود را داشته است و با دنیای امروز قابل قیاس نیست. حرف های بی ربط می زنند و “منشور حقوق بشر کوروش” را به میان می آورند. مسأله این است که اصلاً مفهوم “بشر/انسان” (که مفهومی مدرن است) در آن زمان وجود نداشت… سه هزار سال پیش شما می توانستید از “بشر” (یعنی از سوژه ی شناسای فردی) صحبت کنید؟ بشر وجود نداشت. بشر یعنی همه ما با هم برابر هستیم. در دنیای باستان چنین چیزی نداریم.» (برگرفته از مقالۀ ایرانشهری – دکتر ناصر فکوهی)

 

 

سؤال:

به نظر شما – و با توجه به نکاتی که دکتر فکوهی در این گفتگو بیان کرده اند – آیا بهتر است نخبگان ما بیش از تکیه بر تاریخ ایران باستان، به وضعیت معاصر جامعه و مسائل روز توجه کنند؟

شما رسالت شخصی خود را چه می دانید؟

 

 

5)

«جهان، خود را از خلال شکوفایی حس‌ها به ما می‌شناساند. هیچ‌چیزی در ذهن ما وجود ندارد که ابتدا از خلال حس‌هایمان نگذشته باشد. هر دریافتی پژواکی است از هزاران پژواک دیگر و جهانی که احاطه‌اش کرده است، جهانی آکنده از بی‌نهایت گزاره لذت و کنجکاوی است که در انتظار یافتن پاسخ هستند. بدین ترتیب، میان بدن و کالبد جهان، نوعی پیوستار به وجود می‌آید که آن‌ها را به یکدیگر گره می‌زند

و…» (جامعه شناسی بدن، داوید لوبروتون، ترجمه ناصر فکوهی)

 

سؤال:

-آیا این درست است که بگوییم بدن، ظرف و قالبی است که انسان را در خود جای می دهد؛ طوری که آدمی مجبور باشد «منِ» خود را با توجه به این بدن بشناسد و بشناساند؟

 

 

6)

«از نظر مارکس، جامعه ی سرمایه داری، با مسلط کردن کمیت بر کیفیت، تبدیل همه ی فرآورده های اجتماعی به کالاهای بازار، و فرهنگ ستیزیِ ملال آور خود، ضدّ هنر است.

در نتیجه، قدرت هنر برای تحقق تمام عیار توانایی های بشر

در گرو رها ساختن این توانایی ها از راه دگرگون ساختن جامعه است.

او در دست نوشته های اقتصادی و فلسفی (۱۸۴۴) می گوید که تنها پس از چیرگی بر همه ی بیگانگی های اجتماعی است که “فراوانی لذت جویی ذهنی انسان، گوشی موسیقی شناس، و چشمی برای دیدن زیباییِ شکل، و خلاصه حواسی که قادرند لذت های انسان را برآورند… تا حدودی ایجاد می شوند.”

(مارکسیسم و نقد ادبی؛ تری ایگلتون، اکبر معصوم بیگی)

 

سؤال:

آیا خود مارکسیسم به عنوان یک تئوری می تواند پشتیبان مناسبی برای هنرِ متعالی باشد؟

 

 

7)

آیا انسان لحظه ای، از برنامه ریزیِ آینده، خلاصی دارد؟

 

در مکتب هایی شبیه “ذن”، شخص مراقبه کننده چگونه می تواند به “هیچ” بیاندیشد؟ این به “هیچ” متمرکز شدن (خالی شدن از اندیشیدن) چه نسبتی با اراده دارد؟

 

نظر شوپنهاور، در «جهان همچون اراده و بازنمود» برای پاسخ به چنین پرسشی چیست؟

 

 

8)

شهرهای امروز، تا پانصد یا ششصد سال دیگر چه شکلی خواهند بود؟

اکنون شهرهای اروپا اغلب پیرامون بناهای باقی مانده از قرون وسطی ترکیب یافته اند.

اما شهرهای مدرن چی؟

آیا ساختمان های بلند مرتبه برای ساکنان شهرهای آینده پایدار و قابل استفاده خواهند ماند؟

علاوه بر کاربری، زیبایی شهر چقدر تأثیر می گذارد در بقای آن؟

 

 

9)

کاش هرکدام از ما ساعاتی از هفته فرصت می یافتیم برای تأمل در هستی، زندگی، انسان، جامعه، و فرهنگ. و حاصل آن چند ساعت چند سطر دل نوشته، جستار، یادداشت؛ و نهایتاً مقاله و کتاب می شد. آنگاه دیگر بجای نقل قول از «بوردیو، فوکو، زیمل، دورکیم، بارت، آرنت و … حتی مارکس» در مقالات دیگر، ارجاع داده می شد به سخنانی از خود ما.

 

آن روز چندان دور نیست و همین امروز هم تعداد یادداشت های حاصل از فکر و تأمل در مسائل اجتماعی و فلسفی، در کانال های تلگرام و سایر فضاهای مجازی، کم نیست.

 

امید که همین نوشته های پراکنده یک روز منسجم، و منقح، و پالوده از ناسره ها و سیاست زدگی ها و انتقادهای بی سرانجام شده؛ و کم کم به نظریه تبدیل شوند.

 

 

10)

هایدگر میان تنهایی و خلوت گزینی تفاوت قائل است.

 

تنهایی محصول دنیای مدرن است. انسان تنها ممکن است در میان میلیون ها انسان دیگر و در سر و صدای سرسام آور جمعیت در شهرهای شلوغ زندگی کند، و تنها باشد؛ شهرهایی که بیشتر از آنکه مفهوم جامعه را به ذهن متبادر کند، ازدحام بیشماری از افراد بیشمار را نشان می دهد.

در شهرهای شلوغ، تعداد بیشماری از انسان های تنهایی زندگی می کنند که هر کدام به تنهایی، پشت درهای بسته ی آپارتمان های کوچک خود، و یا داخل اتومبیل هایشان محبوس شده اند؛ و فشار تنهایی آزار دهنده آنها را به سوبژه هایی تک بعدی، خودبین، خود خواه، و عصبی تبدیل کرده است.

 

هایدگر هیچگاه با تکنولوژی همدلی نشان نداد، او در بخش دوم زندگی خویش، با هدف دوری از چنین زندگی پر سر و صدایی به زندگی روستایی و خلوت گزینی پناه برده بود. او در این باره چنین می گوید:

«برای مردم شهر اغلب عجیب است که یک نفر، تک و تنها برای چنین مدت طولانی و ملال آوری میان کوه ها و بین روستایی ها به سر برد… اما اسم این تنهایی نیست؛خلوت است. در کلان شهرها می شود از هر جای دیگری تنهاتر بود اما هیچوقت نمی شود احساس خلوت کرد. قدرت  عجیب و خصلت اصیل خلوت گزینی، در جداکردنمان از جمع نیست بلکه در فرافکندن کل وجودمان به گستره ی نزدیک حضور اشیاست.»

 

حال سوال این است:

آیا ما می توانیم کم کم شهرهای خود را گسترش دهیم در امتداد جاده های بین شهری، بجای آنکه مدتهاست مدام متمرکز شده ایم در درون شهر و کمبود زمین را با ارتفاع ساختمان ها به سوی آسمان حل کرده ایم.

آیا گسترش شهرها در طول جاده ها، آدمی را به زمین نزدیکتر نمی کند.، چنانکه بتواند بیاندیشد در هستی و چیستی زندگی؟

آیا وقت آن نرسیده که بازنگری کنیم در شهرسازی؟

  > > > >

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *