تألمی از یک خبر کوتاه و تأملی بر بی خبری هایی که هست

خبر کوتاه بود.

خبر کوتاه بود. به کوتاهی دست انسان تا بالاها: تا بام؛ تا آسمان؛ تا کهکشان؛ تا ابدیت. به کوتاهی عمر انسان در برابر هستی؛ در برابر مرگ. خبر کوتاه بود و سراسر مرگ؛ خودکشی؛ خودکشی دانشجو؛ خودکشی های دانشجویان. خبری از خودکشی های معناداری که لرزه بر اندام مخاطب می اندازد.

تیتر خبر به اندازه کافی گویای محتوای آن: «دستور وزارت علوم ایران برای تشکیل کمیته پیشگیری از «خودکشی» در دانشگاه‌ها»

محتوای خبر را در سایت های مختلف جستجو می کنیم. مربوط است به چهاردهم اسفند نود و هشت. سایت های معتبر درج کرده اند؛ ایسنا. فرارو… و بسیاری دیگر. تکان دهنده ترین تأیید ممکن برای صحت یک تیتر خبری. و البته خبری گم شده در میان خبرهای بسیار. خبرهایی بسیار بسیار تلخ، جانکاه، جانگداز، جانسوز، نابودگر؛ که از بسیاری شان دیگر روح مخاطبان در عادتی دائمی سردرگم شده، و نهایتاً به هیچکدام شان واکنشی نخواهد بود. انگار یک جور واکسیناسیون در روح و جان مخاطب رخ داده است.

دارم به کمیته ای فکر می کنم که برای جلوگیری از خودکشی دانشجوها در اتاق های دربسته بنشینند و حرف بزنند. بجای آنکه می رفتند بیمارستان هایی که آخرین لحظات زندگی و نفس های دانشجوها در آنجا بوده؛ تا با پزشکان و روان پزشکان شان صحبت کنند. می رفتند دوره می افتادند که با خانواده های دانشجو در شهرستان هایشان هم کلام شوند. که بروند داخل خوابگاه ها شبی را کنار دانشجویان به سر ببرند و از ترس های دوران دانشجویی از نزدیک آشنا شوند. ترس از نمرۀ تحقیق، نمرۀ میان ترم، نمرۀ پایان ترم. ترس از معدل. ترس از بی کاری. ترس از غول بی کاری. ترس از شکست در مقابل غول بی کاری. ترس از شکست در تلاش، در معاش، در زندگی. و نهایتاً برگردند گزارش های از نزدیک شان را ببرند آن بالاها که دست نمی رسد. که البته گزارش ها باید بایگانی شوند.

دارم به کمیته ای فکر می کنم که برای جلوگیری از خودکشی دانشجوها در اتاق های روشن بنشینند و حرف بزنند. بی آنکه بدانند ترس ها و تن لرزه های دانشجو برای روشنایی اتاقش چیست. اینکه قبض برق چقدر خواهد شد. و آیا هزینۀ این روشنایی برای درس خواندن، به اندازه ای خواهد بود که روشنگری کلمات آن کتاب ها بتواند روزی جبران کند آن را.

دارم به کمیته ای فکر می کنم که هنوز نمی دانند تمام ناامیدی و بی پناهی دانشجو، تمام خلأ فکری دانشجو، تمام تلخی و تیرگی و سیاهی زندگی بی افق روشن دانشجو برمی گردد مفصل بندی می شود در کل ساختارهای موجود جامعه. کل ساختار دانش-گاه. کل ساختار دانش-اندوزی. کل ساختارهای موجود.

هیچکس هیچ توجیهی ندارد که چرا دوازده سال باید بهترین دوران عمر بر نیمکت های کلاس های آموزش و پرورش بگذرد و سالها روی صندلی های کلاس های آموزش عالی. و آنگاه برای ورود به بازار کار به ناچار باید رفت کلاس های آموزشی مهارت و فن و هنر و دانش. کلاس های زبان انگلیسی و آلمانی و فرانسوی. کلاس های نرم افزارهای کامپیوتر. کلاس های موسیقی و بازیگری و کارگردانی. کلاس های فنی مکانیک. کلاس های آرایشگری، شیرینی پزی، بیمه، مدیریت بازرگانی، … کلاس ها، کلاس ها، کلاس ها…

هیچکس هیچ توجیهی ندارد که چرا بعد از فارغ التحصیلی از رشتۀ علوم سیاسی هیچ جایی در این مملکت نیست که فرد از علم سیاستی که آموخته خود و از جوانه های فکر خود بهره ببرد. هیچ جایی. هیچ جا. و هم اکنون دانشجویان و فارغ التحصیلان علوم سیاسی برای همدلی با یکدیگر گروهی در تلگرام تشکیل می دهند تا به همدیگر بگویند که شغلی ندارند. در تلگرام. در محیط اپلیکیشن تلگرام و با قطعی های فیلترشکن حاضرند از بی کاری خود بگویند و سرافکندگی را تقسیم کنند با هم. و البته در این حدّ متوجه هستند که در این سرافکندگی سرافکنده نیستند. و تقصیری ندارند درون این سرنوشت محتوم. و علم سیاست نمی تواند با سرنوشت در ستیز باشد. هیچ چیز نمی تواند با سرنوشت در ستیز باشد! و اساساً همه چیز جبر است نه ارادۀ آزاد.

هیچکس هیچ توجیهی ندارد. هیچکس از تضادهای درونی دانشجوها خبر ندارد؛ آگاهی ندارد. از تضادهایی که نتیجۀ هم زمانِ آگاه شدن از دانش ها و آگاه شدن از زندگی خود است. و تناقض هایی که هست. و دست های بسته؛ و بی عملی. هیچکس هیچ توجیهی در این بی خبری ندارد. هیچ توجیهی؛ و چطور می شود کمیته ای بیاید و جلوگیری کند از خودکشی دانشجوها. از آسیب های زندگی دانشجویی. از افق تاریک و تیره. از راه رفتن در غبار. اینجاست که به یاد آن تلنگرهای دکتر عبدالکریمی می افتیم. گویا حقیقتاً جامعه شناسی در هیأت روانشناسی ظاهر شده است. جامعه شناسان ما اگر نتوانند با شجاعت صدایشان را ببرند به سوی بالاها و بگویند که کل ساختارها می بایست تغییر کند، و بجای آنکه روی سخنشان بالاتر از بالاها باشد، برگردند به این سو و شوربختانه به پایین دست جامعه، این سنگ زیرین آسیا، رو کنند و بخواهند طبیعی ترین نیازهای بشری دانشجوها را با خط کش های معلمی شان تأدیب کنند؛ واویلایی خواهد شد. و ندانند که اینها همه واکنش های دوران جوانی است؛ و دانشجو در دوران جوانی است. واویلا خواهد شد. واویلایی که در خود همان خبر کوتاه خودنمایی می کرد: «البته ممکن است استعمال دخانیات دانشجویان در خفا اتفاق بیفتد، اما عملا گزارش‌های آن‌ها ارسال نمی‌شود، اما به محض اعلام گزارش‌های این دانشجویان با آن‌ها برخورد خواهد شد.»

 

خبر کوتاه بود. خبرها کوتاه اند. به کوتاهی قد و قوارۀ آنها که پشت میزهایی نشسته اند و چنین امضاهایی می کنند.

انتظار بیشتر از این هم نباید داشت از کسانی که دستور تشکیل کمیته ای را می دهند به نام کمیتۀ جلوگیری از خودکشی دانشجویان و گویا توجه ندارند که خود این عنوان، خود این نام، یعنی تثبیت وجود چیزی در نهاد دانشگاه؛ و اثبات چیزی که باید باشد؛ و اگر نباشد جای خالی اش حس می شود؛ و وجود کمیته را منتفی می کند. ای کاش در این حدّ متوجه بودند که در هیچ کجای دنیا وزارت آموزش عالی نیامده اثبات کند که خودکشی امری جدا از بحران ها و آسیب ها و ناهنجاری های دیگر است. ای کاش حداقل های فهم را آن مهر امضاء های روی میزهای وزارتخانه می داشتند؛ آن استامپ ها، آن جوهرها، آن کاغذهای ابلاغیه. کاش آن تایپیست هایی که چنین ابلاغیه هایی را تایپ می کردند، صرفاً ماشین تایپ نبودند و جرأت می داشتند به رؤسایشان بگویند: این نام مشکل دارد؛ لطفاً عوضش کنید. خود این نام خبرساز می شود. خبری کوتاه که می تواند بزرگ و بزرگ تر شود.

شاید در این هزارتوی نافهمی های مکرر، باید در روزنامه ها منتظر خبر کمیتۀ نظارت بر عملکرد این کمیته باشیم. و بعدتر ناظری هم بر آن ناظران. و سلسلۀ کمیته های نظارت.

 

«دیگر تمام شد»
گفتم: “همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق می‌افتد
باید برای روزنامه تسلیتی بفرستیم”

انسان پوک
انسان پوک پر از اعتماد

 

م. ب

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *