تفحص در اندیشه شاعران ایران – «حافظ» (غزل بیست و ششم تا سی ام)

معصومه بوذری

 

آنچه در پی می آید بخش هایی از پیش نویس و متن ویرایش نشدۀ کتاب در دست انتشار معصومه بوذری و همکاران است؛ و هرگونه برداشت از آن منوط به اجازه از نویسنده می باشد.

 

*** غزل شماره ۲۶ ***

 

زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست | پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست

نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان | نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست

سر فرا گوش من آورد به آواز حزین | گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست

عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند | کافر عشق بود گر نشود باده پرست

برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر | که ندادند جز این تحفه به ما روز الست

آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم | اگر از خمر بهشت است وگر باده مست

خنده جام می و زلف گره گیر نگار | ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)

 

چهار مصراع کلیدی؛ و ایموجی های بیان حالات:

…گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست?

برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر…?

آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم…?

…ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست?

 

نکته ها و رمزگان ها:

| تأکید بر اعلام موضع خود با تو ای زاهد. نسبت سنجی با غزل پست مدرن؛ شعر و هنر پست مدرن. غزل اعتراضی. تصویرسازی. یک روایت تصویری دو بیت اول. آواز حزین: تأکید بر غمی که خود نگار دارد. گفت: ای عاشق دیرینه (ازلی) خوابت هست؟ استفهام انکاری [تأکید بر بیداری خود]. بیت چهارم حکم اثباتی، استشهاد. بادۀ شبگیر (صفت فاعلی مرکب مرخم) عمل گر بودن باده. کافر عشق: وارونه سازی برای تأکید استدلال باده پرستی. دُردکشان: نهایت باده پرستی باده نوشان. گفتگوی مستقیم با زاهد. روز الست: قدری مسلکی. پیمانه: قدرالسهم تقدیر. او (قادر). بهره از عمر. هر دو “اگر” یکی است. چه خمر بهشت و چه باده. باده ای که خودش مست باشد؛ غلوّ. خنده جام می: صنعت تشخیص. جان پنداری. زلف (کثرت: پر  از گره) حالا گره گیر هم هست: کمند می تواند گره داشته باشد. امّا خودش به دنبال گره بگردد، تصویرسازی آینه وار از تناظر دو-عالم- در یک. توبه شکنی زاهدانه ی خود: تبرا (زلف آشفته، از ازل گره گیر بوده)

 

واژه های زلف آشفته و تصاویر روایی دو بیت اول [شاهد زمینی]؛ خوابت هست. باده شبگیر. زاهد و دردکشان. روز الست. او ریخت به پیمانه ما. دو ساحت خمر بهشت در تقابل با این باده (که مست است). این جام که می خندد. زلف نگار که گره گیر است. تأکید بسیار بر پنج صفت فاعلی = تصویرسازی از جان بخشی به عناصر مادی این جهانی [غزل خوان. عربده جوی. افسوس کن. شبگیر. دُردکش] =  حوزه معناییِ «ادبیات عرفانی و رندی»

 

سؤال معطوف به محتوای غزل ۲۶:

حافظ چه ضرورتی دیده که مستقیم و صریح با زاهد صحبت کند، حال آنکه این زاهد نه صفتِ ریایی دارد و نه هیچ صفت دیگر. و این روایت نمایشی و قصه وار را برای تجسم به ذهن زاهد با جزئیات تعریف می کند. مخاطبش زاهد است و آیا اینجا جنبه ی ترویجی ندارد؟ نمی خواهد مکتب خود را (رندی را) ترویج کند؟ رندی را که مبتنی است بر نظربازی و ملامت و به جان خریدن ننگ، چرا به زاهد می خواهد تبلیغ و ترویج کند؟ مسخره نیست؟ مخصوصاً که در بیت ششم کاملاً وجه دوگانه بهشت و باده را مشخص کرده؛ و “او” (قادر) را مسبب دانسته. چرا؟

 

تحلیل گفتمان غزل شماره ۲۶:

|

حوزه های گفتمانی غزل شماره ۲۶:

معشوق زمینی + غیریت زاهدان

شوخ چشمی رندانه:

 

 

 

 

*** غزل شماره ۲۷ ***

 

در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست | مست از می و میخواران از نرگس مستش مست

در نعل سمند او شکل مه نو پیدا | وز قد بلند او بالای صنوبر پست

آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست | وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم چون هست

شمع دل دمسازم بنشست چو او برخاست | و افغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست

گر غالیه خوش بو شد در گیسوی او پیچید | ور وسمه کمانکش گشت در ابروی او پیوست

بازآی که بازآید عمر شده حافظ | هر چند که ناید باز تیری که بشد از شست

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)

 

چهار مصراع کلیدی؛ و ایموجی های بیان حالات:

آخر به چه گویم هست از خود خبرم چون نیست…?

…و افغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست?

بازآی که بازآید عمر شده حافظ?

هر چند که ناید باز تیری که بشد از شست?

 

نکته ها و رمزگان ها:

| تأکید بر وصف موقعیت یار من و من. یارِ من در دیر مغان (پیر؛ مراد). تصویرسازی رابطه دوجانبۀ یار با میخواران (مستان از نرگس او + مستی نرگس). زاویه نگاه در تصویر نعل سمند (ما از پایین به بالا می نگریم) شکل مه نو = نعل. [شهسوارمن که مَه آئینه دار روی اوست   تاج ِخورشیدِ بلندش خاکِ نعل مَرکب است] به چه [دلیل] گویم هست (در عین بی خبری از خود) و یا نیست (در عین نظرم به او) = استفهام و شک گرایی و دور باطل: حقیقت پنهان و آشکار شونده. تضاد فرونشستن شمع و برخاستن او. و فریاد نظربازان و نشستنش: تصویرسازی، و تضاد مفهومی و جابجایی موقعیت های ما و او. خوشبویی غالیه [عطر مُرکّب از مُشک و عنبر و باله] از گیسوی اوست (کثرت؛ ظلمت). وسمه کمانکش: صفت فاعلی؛ جان بخشی. کنشگری و موجودیت و هویت از او یافتن [مدح غلوّآمیز]. خواهش بازآ: گفتگوی مستقیم. بازنگشتن عمر و استدلال تیر از شست رفته: ناامیدی و حسرت.

 

واژه های دیر مغان، قدح، نرگس مست و میخواران و حالت مستی از می یار. بی خبری خود. نظر من به او. نظربازان. تیری که بشد از شست (عمر) و بازآ (امر به بازگشت تو) و نومیدی فحوای کلام [مسلم است که عمر بازنمی گردد] تضاد معنایی [ذم نهفته و پنهان] =  حوزه معناییِ «ادبیات عرفانی و رندی»

 

سؤال معطوف به محتوای غزل ۲۷:

در این غزل ظاهراً خبری از شطحیات نیست. و هیچ طاماتی به چشم نمی آید. جز یک تصویر از ناسازی موقعیت های شمع دل که فرومی نشیند با برخاستن یار من. و فغان نظربازان که برخاسته چو او بنشسته. و نومیدی پایانی که عمر کوتاه است و تأکید به “بازآ” یعنی فاصله. با این حال، چرا حافظ یار را (پیر مغان را) در ابرها توصیف کرده؛ که نعل اسب او به شکل ماه نو دیده می شود؛ از زاویه دید ما در این پایین. و چرا در بیت آخر همه ی خواهش خود را (بازآ) وارونه می کند با مقایسه اینکه عمرم با بازآمدنت برگردد؛ ولی می دانم برنمی گردد (رندی). آیا این یک بازی نیست؟

 

تحلیل گفتمان غزل شماره ۲۷:

|

حوزه های گفتمانی غزل شماره ۲۷:

معشوق زمینی + وجهه زنانه

شوخ چشمی رندانه:

 

 

 

 

*** غزل شماره ۲۸ ***

 

به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست | که مونس دم صبحم دعای دولت توست

سرشک من که ز طوفان نوح دست برد | ز لوح سینه نیارست نقش مهر تو شست

بکن معامله‌ای وین دل شکسته بخر | که با شکستگی ارزد به صد هزار درست

زبان مور به آصف دراز گشت و رواست | که خواجه خاتم جم یاوه کرد و بازنجست

دلا طمع مبر از لطف بی‌نهایت دوست | چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست

به صدق کوش که خورشید زاید از نفست | که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست

شدم ز دست تو شیدای کوه و دشت و هنوز | نمی‌کنی به ترحم نطاق سلسله سست

مرنج حافظ و از دلبران حفاظ مجوی | گناه باغ چه باشد چو این گیاه نرست

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)

 

چهار مصراع کلیدی؛ و ایموجی های بیان حالات:

زبان مور به آصف دراز گشت و رواست…?

به صدق کوش که خورشید زاید از نفست…?

…نمی‌کنی به ترحم نطاق سلسله سست?

…گناه باغ چه باشد چو این گیاه نرست?

 

نکته ها و رمزگان ها:

| تأکید بر نسبت دولتمندی تو و وضعیت دل من و صدق و درستی. مخاطب: خواجه و بعد دل. قسم به حق قدیم و عهد درست (نیکی؛ سکۀ درست و غیر تقلبی) و دعای پایداری دولت قدیمی تو، هر صبح من [پایداری دولت خواجه از دعای من است]. نقش مهر تو در لوح سینه شستنی نیست با اشکم که از طوفان نوح پیشتر است [دست بردن از…]. غلو: ترسیم خطوط نسبت های خود و تو. تقاضای خرید این دل شکسته. این دل با همه ی شکستگی اش= صد هزار سکه. شاهد نسبت من و تو= زبان درازی مور بر دولت آصفی (برخیا، وزیر سلیمان) که نگین سلیمانی را نادانسته به دیو داد و پیدا نشد (ناظر به رابطۀ دولت پایدار و دعای من). مخاطب بعدی: دل. نهی از چشم امید (چشم طمع) به لطف بی نهایت او (دوست). دلا لاف عشق که زدی سرت را بدزد سریع. مواظب باش (وارونگی و طعن). صادق باش مثل صبح صادق؛ نه صبح کاذب، تا خورشید (نور درونی) از نفست پدید آید. نطاق سلسله (میان بند؛ گیسو: کثرت، ظلمت) شل نمی کنی و رحم نداری و من سرگشته کوه و دشت شدم. بیت آخر: به خود: مرنج و محفاظت نخواه از دلبران (حکم کلی همه دلبران) مصداق: چنین گیاهی (پاسبانی و رحم) در بوستان دلبری نمی روید: قانون این باغ.

 

 

واژه های عهد قدیم، دعای دولت تو، نقش مهر تو، دل شکستۀ ارزشمند، زبان درازی مور به دولت آصفی، سر به باد دادن دل در لاف عشق، صدق دل [دل: زایندۀ خورشید]، سلسله ای که نطاقش سست نشود [بی رحمانه]، شیدایی و آوارگی من، و توقع رحم و محافظت نداشتن از دلبران و حکم کلی و قاعدۀ این باغ که ترحم و پاسبانی در آن نیست =  حوزه معناییِ «ادبیات عرفانی و رندی»

 

سؤال معطوف به محتوای غزل ۲۸:

چرا حافظ تا این حدّ فاصله می بیند میان آن دولتمندی و خود؟ و تأکیدش اینکه خود را پاکباز می داند و صادق (و صریح الهجه). که می گوید: حکم دلبری، تنگ گرفتنِ سلسله (کثرت) است، و این یعنی قانونمندی او. و خب، نتیجه اش این گمگشتگی من.

 

تحلیل گفتمان غزل شماره ۲۸:

|

حوزه های گفتمانی غزل شماره ۲۸:

گفتمان عرفان عملی + معشوق قدسی

شوخ چشمی رندانه:

 

 

 

 

*** غزل شماره ۲۹ ***

 

ما را ز خیال تو چه پروای شراب است | خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است

گر خمر بهشت است بریزید که بی دوست | هر شربت عذبم که دهی عین عذاب است

افسوس که شد دلبر و در دیده گریان | تحریر خیال خط او نقش بر آب است

بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود | زین سیل دمادم که در این منزل خواب است

معشوق عیان می‌گذرد بر تو ولیکن | اغیار همی‌بیند از آن بسته نقاب است

گل بر رخ رنگین تو تا لطف عرق دید | در آتش شوق از غم دل غرق گلاب است

سبز است در و دشت بیا تا نگذاریم | دست از سر آبی که جهان جمله سراب است

در کنج دماغم مطلب جای نصیحت | کاین گوشه پر از زمزمه چنگ و رباب است

حافظ چه شد ار عاشق و رند است و نظرباز | بس طور عجب لازم ایام شباب است

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)

 

چهار مصراع کلیدی؛ و ایموجی های بیان حالات:

ما را ز خیال تو چه پروای شراب است…?

…تحریر خیال خط او نقش بر آب است?

معشوق عیان می‌گذرد بر تو ولیکن…?

حافظ چه شد ار عاشق و رند است و نظرباز…?

 

نکته ها و رمزگان ها:

| تأکید بر گفتگوی مستقیم ما با تو؛ دربارۀ صور خیال: “پیدایی” (ذات احدیت غیب الغیوب است؛ پیدا نیست.) و “پیداکنندگی” (در عالم خیال). خیال = بیان حقیقت (پیداکنندگی). [پیدایی و پیداکنندگی = ظهور و اظهار] خمخانه (ذهن) مست از خیال توست. خمر بهشت = خمر بهشتی: مانند شراب بهشتی. بی دوست: بدون خیال تو. شربت عذب (خوشگوار؛ بازداشتن از؛ تک؛ یگانه) وارونگی عذاب و گوارایی یگانه و تک و بی دوست بودن. گذرایی خیال و پاک شدن خط رخ دلبر؛ در اشک چشم. بیدار شو: هشدار: تأکید بر بیداری خود. غلوّ در اشک و چشم (منزلگاه خواب) تأکید بر هشیاری خود. معشوق پیدایی دارد در صور خیال تو ای دیده (چشم بینا)، ولیکن… [چرا؟] با پلک بسته دچار توهم مشاهدۀ غیر او شدن! مصداق: نسبت رخ رنگین تو با گل که در پی آتش گلاب شود از عرق شرم رخ تو. از سرِ آن آب دست نگذاریم (حکم به حفظ آن اشک و آن انعکاس) به حکم سراب بودن جهان (تجلی بودن حقیقت ذات). در کنج دماغ من (عالم خیال من: اظهار) نصیحت مجو (تو/ گفتگو با خود و دیگری همزمان). طور (روش) نیاز روزگار جوانی: نظربازی و عاشقی و رندی.

 

واژه های خیال، خم و خمخان خراب، خمر بهشت. شربت عذب. رفتن دلبر و از نظر دور شدنش. خیال و نقش بر آب بودنش. بیداری خود. عیان شدن معشوق = ظهور او. بسته نقاب (چشم بصیرت نداشتن). سراب بودن تمام جهان. کنج دماغ. چنگ و رباب در گوشۀ خیال. اصول حافظ: عاشق و رند و نظرباز. طعن به خود که در ایام شباب است (هستم). =  حوزه معناییِ «ادبیات عرفانی و رندی»

 

سؤال معطوف به محتوای غزل ۲۹:

آیا حافظ عالم خیال و خیال معشوق را هم عالم ظهور می داند و هم اظهار؟

و این غزل، طرح مسألۀ مُدرِک و مُدرَک؛ و اتحاد عقل و عاقل و معقول است؟

 

تحلیل گفتمان غزل شماره ۲۹:

|

حوزه های گفتمانی غزل شماره ۲۹:

گفتمان عرفان نظری + معشوق زمینی + معشوق قدسی

شوخ چشمی رندانه:

 

 

 

 

*** غزل شماره ۳۰ ***

 

زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست | راه هزار چاره گر از چار سو ببست

تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان | بگشود نافه‌ای و در آرزو ببست

شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو | ابرو نمود و جلوه گری کرد و رو ببست

ساقی به چند رنگ می اندر پیاله ریخت | این نقش‌ها نگر که چه خوش در کدو ببست

یا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم | با نعره‌های قلقلش اندر گلو ببست

مطرب چه پرده ساخت که در پرده سماع | بر اهل وجد و حال در های و هو ببست

حافظ هر آن که عشق نورزید و وصل خواست | احرام طوف کعبه دل بی وضو ببست

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)

 

چهار مصراع کلیدی؛ و ایموجی های بیان حالات:

زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست…?

تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان…?

…ابرو نمود و جلوه گری کرد و رو ببست?

…بر اهل وجد و حال در های و هو ببست?

 

نکته ها و رمزگان ها:

| تأکید بر بسته بودن درهای گفتگو و گفتگوی نابرابر؛ به خواست تو. زلف تو (کثرت) هزار دل [کثرت؛ هویت متشخص] یک تار مو: (ایهام: نازکی. یگانگی) بستن راه هزار چاره گر. چارسو (محدوده کامل). یک نافه گشودن [یک تجلی و امید] در آرزو بستن به روی عاشقان (بو: امید) جان دادن عاشقان به نسیم او (فنا؛ نیستی در پی عاشقی) شیدا [دیوانه. واله] ماه نو (کوتاهی جلوه گری و رخ نمایی). آن ساقی و آن چندین رنگ می (تکثر) نقش ها: نقش های دور کدو: صراحی و تنگ شراب؛ و نقش های می در پیاله. [نقش عجب بر در و دیوار وجود] غمزۀ صراحی: خمیدگی و قوس گلوی تُنگ [صراحی: فاعل؛ جان پنداری]. نعره های قلقل می در این گلو بسته شده (تصویرسازی راه بندان از جام تا پیاله؛ مسیر حرکت عناصر هستی و جلوه گری؛ و نیز عمل تخمیر می) چه: استفهام و بیان حیرت. پرده سماع [ایهام] بستن در های و هوی: نظم و تناسب سماع = مقابل چون و چرا. بیت تخلص: حکم و فتوای حافظ و نهیب به خود. وصل بدون عشق ممکن نیست. مصداق: بی وضو احرام بستن برای طواف کعبه. تصویرسازی: واقعی و واضح. قصه رئال و بدون دخالت انتزاع و خیال. بجز “کعبۀ دل” (که انتزاع است) کعبۀ دل و عشاق به گِردش به طواف (تجسم).

 

واژه های زلف، بستن راه چاره، جان دادن عاشقان، در آرزو بستن، شیدایی در پی جلوه گری و حجاب. می رنگین و پیاله و نقش ها. قلقل خون خم در گلوی صراحی [خون عاشقان ریختن/ “…من و ساقی به هم سازیم”]. مطرب، پرده سماع، اهل وجد و حال، عشق ورزیدن؛ وصل خواستن. سه بیت: کار ساقی، عمل صراحی و جلوۀ می، کار مطربی و سماع، کعبۀ دل و عشق ورزیدن (عشق: آسان نمای پر از مشکل ها)؛ بیت آخر: حکم تأیید از رد انکار مجموعۀ تضادها =  حوزه معناییِ «ادبیات عرفانی و رندی»

 

سؤال معطوف به محتوای غزل ۳۰:

چرا حافظ تا این حدّ مقصر می داند نگار را که جلوه گری کرد و رو پنهان کرد و هزار راه وصال را بست؟ (نگار: معشوق. نگارگر) اینکه حافظ حکم نهایی را خود صادر کرد که فقط عشق ورزیدن است که وصل را میسر می کند؛ آیا با امید توأم است یا نومیدی؟ حافظ آیا خود را در مقام واصل می پندارد یا خیر؟

 

تحلیل گفتمان غزل شماره ۳۰:

|

حوزه های گفتمانی غزل شماره ۳۰:

گفتمان عرفان نظری + گفتمان عرفان عملی + معبود الهی + طنز و وارونگی

شوخ چشمی رندانه:

 

  > > > >

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *