تفحص در اندیشه شاعران ایران – «حافظ» (غزل شصت و ششم تا هفتادم)

معصومه بوذری

 

آنچه در پی می آید بخش هایی از پیش نویس و متن ویرایش نشدۀ کتاب در دست انتشار معصومه بوذری و همکاران است؛ و هرگونه برداشت از آن منوط به اجازه از نویسنده می باشد.

 

*** غزل شماره ۶۶ ***

 

بنال بلبل اگر با منت سر یاریست | که ما دو عاشق زاریم و کار ما زاریست

در آن زمین که نسیمی وزد ز طره دوست | چه جای دم زدن نافه‌های تاتاریست

بیار باده که رنگین کنیم جامه زرق | که مست جام غروریم و نام هشیاریست

خیال زلف تو پختن نه کار هر خامیست | که زیر سلسله رفتن طریق عیاریست

لطیفه‌ایست نهانی که عشق از او خیزد | که نام آن نه لب لعل و خط زنگاریست

جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال | هزار نکته در این کار و بار دلداریست

قلندران حقیقت به نیم جو نخرند | قبای اطلس آن کس که از هنر عاریست

بر آستان تو مشکل توان رسید آری | عروج بر فلک سروری به دشواریست

سحر کرشمه چشمت به خواب می‌دیدم | زهی مراتب خوابی که به ز بیداریست

دلش به ناله میازار و ختم کن حافظ | که رستگاری جاوید در کم آزاریست

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)

 

چهار مصراع کلیدی؛ و ایموجی های بیان حالات:

بیار باده که رنگین کنیم جامه زرق… ☺️

خیال زلف تو پختن نه کار هر خامیست… ?

لطیفه‌ایست نهانی که عشق از او خیزد… ?

…زهی مراتب خوابی که به ز بیداریست ?

 

نکته ها و رمزگان ها:

| تأکید بر روی ناله ای از سر هجر (هجران ازلی) تا رستگاری جاوید. توازی من با تو بلبل عاشق در زاری و ناله. اگر با من سر یاری داری: شرط همراهی. امکان همراهی بلبل با من = یکی شدگی و عدم تمایز وجودی من با بلبل / پرنده (نمودی از طبیعت). عاشق زار بودن همه ی مظاهر طبیعی. فاصله غیر قابل قیاس در مقایسه نسیمی از گیسوی دوست [کثرت؛ متعلق به حق = یگانگی؛ وحدت] نافه های تاتاری (برترین عطر طبیعت؛ گیتی). امر به آوردن باده. زرق: [مجاز: زر و زیور؛ جلوه؛ زیبایی ظاهری، تزویر، حقه بازی، ریا، ظاهر فریبی] جامۀ ریا (استعاره مصرحه) رنگین کردن: [دلق حافظ به چه ارزد به می اش رنگین کن] تفکر ملامتی انگشت نمای خلق شدن در گناه می خوارگی. طرد صوفی گری ریایی. ما در این جامه مست غرور این جامه/ نشان صوفیانه هستیم؛ و اسم هشیار (ظاهراً آگاهی داشتن): گذر از تصوف. زلف: کثرت. زلفی که منتهی به تو شود: پختنِ خیال زلف تو [تجسمِ گذر در طریق تو] کار هر مدعی ناشی (صوفی خام) نیست. خیال خام. [عالم خیال: مانند کارگاه نقاشی؛ تصویرسازی] زیر سلسله رفتن: (ایهام) سلسله گیسو و سلسله متصوفه و سلسله پادشاهی، آل، دودمان، دسته، رشته، صف، اتصال، پیوند. غل و زنجیر. عیاران: جوانمردان چابک و چالاک. طریق عیاری: راه و روش جوانمردی. طبق اصول عیاران. لطیفه: دقیقه. نکته. نهانی: مخفی. گنجینه. حقیقت. معنی. راز. سرّ. ضمیر. دل. باطن. درونی. نامشهود. دزدانه. عشق از گنج باطنی برمی خیزد. نام آن دقیقه و گنج لب لعل یا خط زنگاری نیست. زنگاری: سبز مایل به آبی. زنگار: مس زنگ زده. سبز شده. خط چهره: توصیف روی. ظاهر. مقابل عشق و جایگاهش که دل و باطن است. جمال: حُسن صورت. نیکویی وجاهت. زیبایی. نیکوسیرتی. [ساربان. شتربان] چشم و زلف و عارض و خال: ظواهر. جمال چیز دیگری است. هزار نکته (دقیقه) در این کار دلداری است. کار دلداری: کار و بار: مشغولیت. معامله. شغل. کسب. پیشه. فعالیت. دلداری: معشوقگی. محبوب بودن. دلنوازی. دلیری. دلجویی. [مجازاً دلبری]. قلندران حقیقت (قلندر: درویش. بی قید. مجرد. صوفی از دنیا گذشته). قبای اطلس (گرانبهای) آنکه از هنر عاری است: بی هنر است. مقایسه ارزش گذاری حقیقت جویان. آستان تو: درگاه کوی تو. درگاه منزلگاه تو. مشکل توان رسیدن: [که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها] مسیر سخت و صعبی است. رسیدن مشکل است. فلک سروری: آسمان ریاست و حکمرانی، بزرگی. پیشوایی. خواجگی. ریاست. سیادت. زعامت. عروج: صعود. معراج. [تأکید بر دشواری عروج؛ به بالا برشدن]. من به خواب می دیدم کرشمه چشم تو را (کرشمه: عشوه. طنازی. ناز و غمزه. / گوشه ای در دستگاه های ماهور و نوار و همایون و سه گاه و چهارگاه و راست پنجگاه) سحر (سپیده دم). زهی: ادات تحسین. آفرین. [از آلات موسیقی زهدار] مراتب (مراتب: منزل ها. طبقات. رتبه ها. درجات. ارزش ها. قدرها. بارها) مراتب خوابی که بهتر از بیداری باشد (مقایسه وصل در خواب و هجر در بیداری). دلش به ناله میازار [بازگشت به بیت اول. بنال بلبل] دل او را با ناله هایت آزرده مکن. ختم کن [ختم: مُهر نهادن. به پایان رساندن قرآن. به سر آوردن. مجلس ترحیم و عزاداری. اختتام. تکمیل. فرجام. سوگواری. معاف کردن. مصون داشتن. باقی گذاردن. تحت تأثیر قرار دادن. اجازه عبور دادن. رستگاری جاوید (جاوید: خالد. جاویدان. دایمی. سرمد. فناناپذیر. لایزال. مانا. همیشگی. مدام) رستگاری: نجات. نجاح. فلاح. رهایی. خلاصی. آزادی. بیت آخر: ایهام مفهومی: رهایش کن. آزارش مده. ناله مکن.

 

واژه های بلبل، یاری، عاشق، زار، طره، دوست، باده، رنگین، جامه زرق، مست جام غرور، هشیاری، خیال زلف، پخته و خام، سلسله، طریق، عیاری، لطیفه، عشق، لب لعل، خط، جمال، چشم و زلف و عارض و خال، نکته، دلداری، قلندران، حقیقت، هنر، آستان، عروج، فلک، سحر، کرشمه، بیداری، ناله، رستگاری، جاوید =  حوزه معناییِ «ادبیات عرفانی و رندی»

 

سؤال معطوف به محتوای غزل شماره ۶۶:

چرا حافظ در بیت آخر، به خود امر و توصیه می کند که ختم کن ناله را و دل او را میازار و کم آزاری موجب رستگاری و رهایی است. حال آنکه وقتی ناله از سر هجر و تمنای وصال باشد؛ یعنی که دوست متوجه عاشقی خواهد شد. ولی این رهایی انگار برخلاف ابیات پیشین است. گویی می خواهد از اینهمه ناله و زاری هجران رها شود و شاید از این طریق طره و زلف و سلسله.

 

تحلیل گفتمان غزل شماره ۶۶:

|

حوزه های گفتمانی غزل شماره ۶۶:

گفتمان عرفان نظری + معبود الهی + وجهه زنانه + وجهه مردانه

 

شوخ چشمی رندانه:

 

 

 

 

*** غزل شماره ۶۷ ***

 

یا رب این شمع دل افروز ز کاشانه کیست | جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست

حالیا خانه برانداز دل و دین من است | تا در آغوش که می‌خسبد و همخانه کیست

باده لعل لبش کز لب من دور مباد | راح روح که و پیمان ده پیمانه کیست

دولت صحبت آن شمع سعادت پرتو | بازپرسید خدا را که به پروانه کیست

می‌دهد هر کسش افسونی و معلوم نشد | که دل نازک او مایل افسانه کیست

یا رب آن شاهوش ماه رخ زهره جبین | دُرّ یکتای که و گوهرِ یک دانۀ کیست

گفتم آه از دل دیوانه حافظ بی تو | زیر لب خنده زنان گفت که دیوانه کیست

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)

 

چهار مصراع کلیدی؛ و ایموجی های بیان حالات:

…جان ما سوخت بپرسید که جانانه کیست ?

…در یکتای که و گوهر یک دانه کیست ?

گفتم آه از دل دیوانه حافظ بی تو… ☹️

…زیر لب خنده زنان گفت که دیوانه کیست ?

 

نکته ها و رمزگان ها:

| تأکید بر تصویرسازی حسرت و افسوس بر دیگری معاشر آن شمع. [این شمع: احساس نزدیکی من به این= تعلق خاطر من به این / مال من]. تصویری از کاشانه ی دیگریِ نامشخص. که شمع دل افروز در آن است. معلوم نیست کاشانه از آنِ کیست. از زاویه دید من؛ موقعیت او معلوم است امّا حالا تعلق او به دیگری، دیگریِ نامشخص. شمع دل افروز: روشنگر دل (همان که رخ نورانی دارد همچو شمع. ماه رخ، زهره جبین، و شاه وش). [معشوق همچنان دست نیافتنی و در کف دیگری است: کثرت: دیگری. فاصله تا وحدت]. جان و جانانه. سوختن جان و سوختن دل و سوختن شمع. | خانه برانداز دل و دین: کفر و ایمان (هر دو). [برهم زننده: تخریبگر: شهرآشوب. نیروی شرّ]. همخانه دیگری. در آغوش دیگری. [غیریت. گفتمان بعید. دور]. | تشبیه لعل لب به باده با وجه شبه سرخی. دور مباد از لب من: دعا [دعای وصال؛ امید در عین ناامیدی]. راح: شادمانی، نشاط، لحنی از سی لحن باربد. گوشه ای در دستگاه شور، خمر، شراب، باده، شعف، نوایی از موسیقی. پیمان: قول و قرار، عهد. پیمانه: ساغر، قدح، کیل، پیاله، ظرف اندازه گیری [دل عارف]. پیمان ده پیمانه: متعهد پیمانه: ساقی. پروانه: ایهام: پروانۀ عاشق. و جواز. | دولتمندیِ صحبت با او (آن شمع): همصحبتی اش؛ به گِرد او (پروانه وار). سعادت پرتو: پرتو شمع: عین سعادت؛ سعادت آور. بازپرسید: تمنا. خدا را: قسم. | افسون دادن: افسون کردن، فریب، حیله، نیرنگ، سحر کردن، کرشمه، قر، عشوه، شعبده، مکر، تزویر، طلسم، عزیمت. معلوم نشدن: متضاد معلوم بودن / (هرجایی بودن: متضاد معلوم بودن کاشانه). مایل بودن دل او به افسانه (افسان؛ افسون). دل نازک: ضعیف، حساس، لطیف، رقیق، زودرنج). | زهره جبین: (جبین: پیشانی. ترسو. دُرّ یکتا و گوهر یکدانه: بی نظیر. نمونه. [تو خود ای گوهر یکدانه کجایی آخر کز غمت دیده ی مردم همه دریا باشد]. آن ماه رخ، مروارید درخشان کیست؟ یا رب: ای خدا، مالک، ارباب. گفتم و گفت: من گفتم و او گفت: گفتمان مستقیم. فعل ماضی. آه: افسوس؛ حسرت. دل دیوانۀ حافظ. دل دیوانه (صفت و موصوف). در هجر تو. زیر لب و خنده زنان: قید حالت. تصویرسازی. دیوانۀ کیست؟ | دیوانه: مجنون. بی عقل. شیدا. واله. بی خرد. همچو دیو (ادات نسبت)، بی قرار. بیت تخلص: به طرزی رندانه؛ وارونه می کند: یعنی خود دل حافظ هم می تواند به چندین سو مایل باشد. و این پرسش، طنز است. ترفندی برای کثرت در کثرت.

 

واژه های رب، شمع، دل افروز، جان، سوخت، جانانه، خانه، دل و دین، باده، لعل لب، روح، پیمان، پیمانه، دولت، صحبت، سعادت، پروانه، افسون، افسانه؛ درّ یکتا، گوهر یکدانه، دل دیوانه =  حوزه معناییِ «ادبیات عرفانی و رندی»

 

سؤال معطوف به محتوای غزل شماره ۶۷:

چرا حافظ در بیت آخر، مانند آینه ای تمام ابیات پیشین را وارونه می کند؛ با این سؤال که دل دیوانۀ حافظ مایل به کیست؟ این یعنی آن هرزه گردی که به معشوق نسبت می دهد، و کثرتی که در آن مطلوب خود می بیند، در این دل دیوانه (که دچار جنون و بی خردی شده)، حالا شامل خودش هم می شود. و اینهمه تبلور کثیر [شمع سعادت پرتو] در این دل حافظ نیز همین وضع است. اینکه حافظ در این هستی جسمانی گلایه از کثرت می کند و معلوم نبودن کاشانۀ محبوب، آیا شامل دل خودش هم می شود؟ در حالی که دل باید آینه صافی باشد. [دل که آیینۀ صافی است غباری دارد… گر مسلمانی از این است که حافظ دارد، آه اگر از پی امروز بود فردایی].

 

تحلیل گفتمان غزل شماره ۶۷:

| معشوق زمینی + وجهه زنانه + طنز و وارونگی

حوزه های گفتمانی غزل شماره ۶۷:

| بیت نخست با “یا رب” آغاز شده است. یعنی تمام ابیات خطاب به رب است. گفتگوی مستقیم. و موضوعیت و محتوا نیز دربارۀ معشوق است و پرسش از دیوانگی دل حافظ. با این حال، در نهایت، پرسشی که او (معشوق) از حافظ می پرسد که دل دیوانه ات عاشق کیست؟ می تواند اشاره به تردید یار باشد از عشق حافظ که نسبتش با معبود الهی است نه معشوق زمینی. اگر این تعبیر را بپذیریم، نظم گفتمانی عرفانی را خواهیم داشت؛ و در غیر این صورت گفتمان صرفاً شاعرانه و مدحی از محبوب بی وفا. که خود موجب نوعی هژمونی و پذیرا بودن حافظ / من می شود در ازای بی اعتنایی و بی وفایی و ظلم یار / گفتمان غالب.

شوخ چشمی رندانه:

کل غزل از آغاز تا پایان، پرسشگری رندانه و طنازانه است و گفتگویی با رب، درباره معشوق؛ بخصوص پرسش “در آغوش که می‌خسبد و همخانه کیست” که جسارت آمیز است. و حالت خنده زنان او که بپرسد «دل دیوانۀ حافظ دیوانه کیست؟» خود ناظر به پرسش از دل حافظ است که معلوم نیست عاشق کدام معشوق است.

 

 

 

*** غزل شماره ۶۸ ***

ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست | حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست

مردم دیده ز لطف رخ او در رخ او | عکس خود دید گمان برد که مشکین خالیست

می‌چکد شیر هنوز از لب همچون شکرش | گر چه در شیوه گری هر مژه‌اش قتالیست

ای که انگشت نمایی به کرم در همه شهر | وه که در کار غریبان عجبت اهمالیست

بعد از اینم نبود شائبه در جوهر فرد | که دهان تو در این نکته خوش استدلالیست

مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد | نیت خیر مگردان که مبارک فالیست

کوه اندوه فراقت به چه حالت بکشد | حافظ خسته که از ناله تنش چون نالیست

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)

 

چهار مصراع کلیدی؛ و ایموجی های بیان حالات:

مردم دیده ز لطف رخ او در رخ او… ?

…گر چه در شیوه گری هر مژه‌اش قتالیست ?

ای که انگشت نمایی به کرم در همه شهر… ☺️

کوه اندوه فراقت به چه حالت بکشد… ?

 

نکته ها و رمزگان ها:

| تأکید روی مبحث فلسفیِ وجودشناسی و زمان. به چشمم سالی است: تفاوت زمان روانی با زمان فیزیکی. هجران: احساس طول زمان بیشتر؛ تغییر نگرش و حس. تو چه دانی: استفهام انکاری. مشکل بودن حال هجران: مطابق عرفان نظری گسست از اصل. | بیت دوم: یکی از تصویری ترین ابیات حافظ. عملِ در رخ او نگریستن مردمک چشم من تصویر اول؛ انعکاس آن رخ در مردمک من تصویر دوم. انعکاس این مردمک چشم من در مردمک چشم او تصویر سوم “به جهت لطف و عنایتی که داشته به من”. لطف: ظرافت، شفقت، محبت، ملایمت، مهر، مهربانی، نرمی، بخشش، تفضل. دیدن عکس خود (همان تصویر دوم) توسط مردمک چشم او تصویر چهارم. گمان بردن [مردمک چشم او] که این مردمک من مشکین خالی است در میان رخ من: نقطه پرگار وجود: من. و سیاهی مردمک چشم من در میان رخ من. | از لب همچون شِکرش هنوز شیر می چکد: کنایه از کودک بودن او. تناظر شیر و شکر. شیوه گری: دل فریبی، کرشمه، ناز، دلبری، قتال [بسیار قتل کننده، کشنده، قاتل، نامردی، محاربه، کشش و کارزار کردن]: قتال بودنِ هر مژه اش: مبالغه و غلوّ. | ای که انگشت نمایی به کرم: در بخشش نمونه ای. وه: ادات صوت. ای که در کار غریبان [ما] عجب اهمالی داری (است). اهمال: سستی، تنبلی، سهل انگاری، تسامح، تعلل، غفلت، کوتاه، مماشات. واژه های قتال و کرَم: وجهه مردانه. | هیچ شک و شبهه ای در جوهر فرد نخواهم داشت: یقین دارم. جوهر فرد: جوهر: قائم به ذات. چکیده. عصاره. گوهر. ذره غیر قابل تجزیه. دهان تو: از وجه کوچکی استدلالی خوش است بر جوهر فرد / ذات فردیت، ذات ذرّه. نکته: دقیقه، مفهوم لطیف، نقطه. مسأله دقیق. | مژده دادند که بر ما گذری خواهی کرد: تصویرسازی دارای حرکت فیلمیک. نیت خیر را تغییر نده (مگردان). چون فال مبارکی است [برای من/ما]. | اندوه فراق تو کوه غم است. به چه حالت: قید حالت. پرسشگری بیت آخر: وارونگی بیت ماقبل آخر که مژدۀ آمدنش بود. حافظه خسته: رنجور؛ زخمی. از شدت ناله زدن، تن حافظ شده چون نال (نیشکر، جو، نهر، نی میان تهی و خالی و کاواک، قلم نویسندگی، روده کوچک). پس تمام آن کَرَم و لطف بی نظیر او حالا به چالش کشیده شد.

 

واژه های ماه، چشم، هجران، مشکل، حال، مردم دیده، لطف، رخ، عکس، مشکین خال، لب، شیوه گری، مژه، قتال، کرَم، غریبان، شائبه، جوهر، فرد، دهان، نکته، استدلال، مژده، نیت، خیر، مبارک فال، اندوه، فراق، حالت، خسته، نال =  حوزه معناییِ «ادبیات عرفانی و رندی»

 

سؤال معطوف به محتوای غزل شماره ۶۸:

چرا حافظ در بیت ششم، تردید و ترس دارد که مبادا تو گذری نخواهی کرد بر ما، در حالی که به ما مژده داده بودند که می گذری؟ این ترس و تردید را هم به صورت «نیت خیر» می آورد؛ که خود واژه ی “خیر”، علاوه بر “خوبی” به معنای نفی (مخالف) هم هست؛ آنهم در کنار «مبارک فال». یعنی تفأل آمدن تو مبارک است. چرا حافظ معتقد است این هجران و این بی اعتنایی آن ماه (زیبا) در این هفته (دوران، زندگی) و اهمال در کار غریبان به جوهر فردیت و تکثر منتهی می شود؟

 

تحلیل گفتمان غزل شماره ۶۸:

| بیت اوّل با نظم گفتمانیِ معشوق زمینی غایب از نظر / وصف او آغاز می شود. و پرسش از مخاطب (تو چه دانی) که مخاطب عام شعر است (شنوندۀ غزل یا خوانندۀ آن). | بیت دوم و سوم گزاره ای خبری است در زمان ماضی در تأکید بر جوانی و خامیِ او در امتداد گفتگو با مخاطب / تو. | بیت چهارم مخاطب تو معشوق والا مقام است با ویژگی هایی مردانه؛ که همخوانی دارد با ابیات پیشین. | بیت پنجم یک پیش بینی از آینده ی من است خطاب به تو در ادامه گفتگوی قبل. | بیت ششم یک تقاضا و تمنا از تو و ادامۀ گفتگوی مستقیم است. | بیت آخر “حافظ” به صورت سوم شخص گزارش شده برای آینده ای نومید کننده و اندوه ناک. در واقع، پایان گفتگو در یک فرود ارتباطی است و هیچ امید وصالی نیست. نظم گفتمانی غالب در این غزل تاریخی به نظر می رسد و نه عرفانی یا رندانه. شاعر در یک هژمونی محتوم قرار دارد و ناله هایش ره به جایی نمی برد. از اقتدار یا تفاخر و یا اثبات حقانیت خود خبری نیست. هرچه هست تعظیم و کرنش است و اسارت و رنج. تصویرسازی و روایتگری در فضایی تیره و تار به چشم می آید.

حوزه های گفتمانی غزل شماره ۶۸:

گفتمان تاریخی اجتماعی + گفتمان عرفان نظری + معبود الهی + معشوق زمینی

شوخ چشمی رندانه:

طنز به کار رفته در این غزل شامل فضاسازی و حال و هوای کل غزل است بخصوص بیت «می‌چکد شیر هنوز از لب همچون شکرش» که تمام بار معنایی فلسفی و عرفان غزل را تحت الشعاع جلوۀ زمینی معشوق قرار می دهد.

 

 

*** غزل شماره ۶۹ ***

 

کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست | در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست

چون چشم تو دل می‌برد از گوشه نشینان | همراه تو بودن گنه از جانب ما نیست

روی تو مگر آینه لطف الهیست | حقا که چنین است و در این روی و ریا نیست

نرگس طلبد شیوه چشم تو زهی چشم | مسکین خبرش از سر و در دیده حیا نیست

از بهر خدا زلف مپیرای که ما را | شب نیست که صد عربده با باد صبا نیست

بازآی که بی روی تو ای شمع دل افروز | در بزم حریفان اثر نور و صفا نیست

تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است | جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست

دی می‌شد و گفتم صنما عهد به جای آر | گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست

گر پیر مغان مرشد من شد چه تفاوت | در هیچ سَری نیست که سِرّی ز خدا نیست

عاشق چه کند گر نکشد بار ملامت | با هیچ دلاور سپر تیر قضا نیست

در صومعۀ زاهد و در خلوتِ صوفی | جز گوشه ابروی تو محراب دعا نیست

ای چنگ فروبرده به خون دل حافظ | فکرت مگر از غیرت قرآن و خدا نیست

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)

 

چهار مصراع کلیدی؛ و ایموجی های بیان حالات:

…در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست ?

گر پیر مغان مرشد من شد چه تفاوت… ?

در صومعه زاهد و در خلوت صوفی… ?

…فکرت مگر از غیرت قرآن و خدا نیست ?

 

نکته ها و رمزگان ها:

| تأکید بر قضا و قدر در عاشقی و انکار ناممکن ها، و تأکید و تأیید همگانی بودن اسارت دام بلای عشق؛ طبق قضا و قدر ¦ زلف دو تا (دو گیسوی تابیده و بافته شده) [کثرت؛ دوئیت]. افتاده: زمین خورده، از پا درآمده، زبون. دام بلا در رهگذر همگان: سرنوشت توأم با بلا برای همه  تشبیه گرفتاریِ عشق به بلا. [دچار بودن] | چشم و گوشه: رابطه معنایی گوشۀ چشم. جانب و گوشه: رابطه معنایی مفهومی  گناه ما نیست: همراهی تو: علت چشم توست، که دل می برد. چشم و دل: تناظر. دل بردن: دلربایی، دل ربودن، شیفته و عاشق خود کردن. | روی تو = آئینۀ لطف الهی: رخ درخشان و بی رنگ؛ [طرح واره؛ بجای نقش]. روی و ریا: (تناظر با روی) دورنگی، زرق و ریا، سالوس. | نرگس: شیوه (روش، طریقه، سبک، حیله و نیرنگ، حال و وضع) شیوه ی چشم تو. زهی: آفرین. احسنت. اینت [ادات تحسین]. مسکین (بی بضاعت، بینوا، بیچاره، خاکسار، تنگدست، درویش، فقیر، محتاج، مفلس، تهیدست، درمانده، عاجز، ناتوان: گل نرگس / مسکین: مسکی: مشکی: به رنگ مشک) خبر ندارد از سر: از سر بی خبر بودن [نرگس مسکین: ترکیب وصفی: نرگس که تمام قسمت های آن سفید است: همیشه تا گل سوری بوَد به وقت بهار چنانکه نرگس مسکین بوَد به وقت خزان.] بی حیایی در دیده: شرم نداشتن از تقلید شیوه ی تو / ایهام معنایی: شیوه ی تو هم بی شرمی دارد. | زلف مپیرای: پیراستن زلفان: کوتاه کردن و کم کردن و کاستن زلف [به جهت زینت]. عربده های شبانه با باد صبا: (ایهام) عربده های ما و عربده های باد صبا. فغان از جدایی: به دلیل کوتاهی زلفان. [کثرت]. از بهر خدا: قسم. | بازآی: امر به برگشتن. تو = شمع دل افروز (تعبیر استعاری از رخ درخشان کننده ی دل و روشنگر و آگاهی بخش). نبودن نور و صفا بی روی تو. در بزم حریفان: (حریف: همآورد، دوست، رفیق، یار، همدم، محبوب، معشوق، همراه، هممجلس، همنشین، معاشر، همپیشه، همکار، مدعی، معارض، مخالف، هماورد، رقیب، طرف مقابل، طرف مخالف، همزور، همنبرد، همشأن، هممقام، همپیاله، همپیک) اثر نور: تأثیر نور (وضوح و آگاهی ناشی از زیر نور بودن؛ اثر: نشان، حدیق و خبر، حاصل، نتیجه، رگه، نوشته، فایده، معلول). | تیمار: دلسوزی، غمخواری، فکر، اندیشه، درد و رنج، پرستاری، نوازش، مراقبت، مالش دادن و تمیز کردن بدن اسب، محافظت) ذکر: یاد، یاد کردن، هوشیاری. اثر ذکر جمیل: غریب نوازی با ذکر جمیل (نیک نامی) تأثیر و تأثر دارند. آیا این قاعده در شهر شما نیست؟ استفهام توأم با تحقیر و انکار: چرا غریب نواز نیستی؟ و نمی توانی غریب نواز نباشی و خوشنام باشی جانا. | در این عهد: [ایهام: عهد و پیمان. عهد و زمانه در مقابل دی (دیروز؛ گذشته)]. صنما: ای بت، معشوق، دلبر، شمن، الهه، معبود، نگار، قوی و توانا، زیبارو. [یادآور آیه الست بربکم: در این صورت شطح است]. هیچ سری خالی از اسرار الهی نیست: اشاره به بهرۀ عقل جزئی از عقل کلی [انسان آینۀ اسرار الهی است.] | پیر مغان مرشد من شد: پیر خمخانه هم بهره مند است از اسرار الهی. [پیر مغان: ترکیب اضافی. پیشوایان دین زرتشتی. مجوسیان. ریش سفید میکده. پیر می فروش] | بار ملامت و سرزنش با عاشق همیشگی است وگرنه چه می تواند بکند. عاشقی همانا کشیدن بار ملامت است. کمااینکه هیچ دلاور در برابر تیر قضا سپر ندارد، ایمنی ندارد. ملامت جزو قضا و قدر عاشق است. | چه صومعۀ زاهد و چه خلوتگاه صوفی، فرقی نمی کند. فقط گوشۀ ابروی تو محراب دعاست. تناظر گوشه و محراب و خلوتگه و صومعه. بیت تخلص: [لایه های معنایی متعدد] | ای که به خون دل حافظ چنگ فروبرده ای [به ناحق، و با گستاخی تکفیر می کنید حافظِ قرآن را؛ که در سینه اش قرآن محفوظ است] آیا مگر افکار تو از روی غیرتمندی های قرآن و خداوند نیست؟ [شطح: نتیجۀ غیریت قرآن با آن خداوند حق، باعث شده که دست به خون من و شکافتن سینۀ من بزنی.] تأکید بر روی حفظ حرمت همگانی تمام مظاهر هستی به عنوان تجلی حق، و حرمت دل: خانۀ وجود.

 

واژه های زلف دو تا، دام، بلا، چشم، گوشه نشین، گنه، جانب، روی، آینه، لطف الهی، روی و ریا، نرگس، شیوه، مسکین، دیده، حیا، زلف پیراستن، عربده، باد صبا، شمع دل افروز، بزم، حریفان، اثر، نور، صفا، تیمار غریبان، ذکر جمیل، جانا، قاعده، دی، صنما، عهد، خواجه، وفا، پیر مغان، مرشد، سرّ، خدا، عاشق، بار ملامت، تیر قضا، صومعه، زاهد، خلوت، صوفی، گوشه ابرو، محراب دعا، خون دل، حافظ و قرآن  =  حوزه معناییِ «ادبیات عرفانی و رندی»

نکته و یادآوری: بخش اعظم نرگس‌زارهای استان فارس در منطقه «جره»، «بلبلک»، «سرمشهد»، «فامور» قراردارند که گونه‌های متعددی را تولید می‌کنند. در این نرگس‌زارها چهار نوع گل نرگس شناسایی شده که نرگس «شهلا» وسعت بیشتری از مناطق تحت کشت را به خود اختصاص داده‌است. از انواع دیگر آن هم می‌توان به «پُرپر یا شصت پر»، «پنجه گربه‌ای» و «مسکین» اشاره کرد.

نکته و یادآوری: ذکر جمیل = «ذکر جمیل‌ سعدی‌ که‌ در‌ افواه‌ عوام‌ افتاده‌ و ‌صیت سخنش‌ که‌ در‌ بسیط‌ زمین منتشر‌ گشته‌ و‌ قصب‌الجیب‌ حدیثش‌ که‌ همچون شکر‌ می‌خورند‌ و‌ رقعه‌ منشآتش‌ که‌ چون‌ کاغذ‌ زر‌ می‌برند» این عبارات را سعدی در وصف خودش گفته است.

 

سؤال معطوف به محتوای غزل شماره ۶۹:

چرا حافظ در بیت آخر، حرمت حرم دل خود را که حافظ قرآن است و حرم امن الهی است برای آنکه چنگ فرو برده در خون دل حافظ، با این پرسش محکوم می کند که دو لایه دارد؟ و کلمه ی غیرت را طوری به کار برده که گویی می توان در عین معنی غیرت داشتن، غیریت قرآن با خدا را هم (به عنوان یک شطح) برداشت کرد؟

 

تحلیل گفتمان غزل شماره ۶۹:

| بیت اول و بیت سوم در تقابل قرار می گیرند. بیت اول در چارچوب اصطلاحات عرفانی و عشق الهی خود را می نمایاند ولی بیت سوم ردّیه ای است بر آن و تأکید بر این است که صحبت و گفتگوی مستقیم با تو / معشوق زمینی است. | بیت پنجم امّا با ایهامی که دارد مؤید سمت و سویی دوگانه است. | در بیت ششم تا هشتم بیشتر رنگ و بوی گفتمان غالب عرفانی حس می شود و البته هر دو تصویر به طور همزمان، آن هم با سه زاویه نگاه مختلف: بیت ششم با فعل امر گفتگوی مستقیم با معشوق است. | بیت هفتم با حکم اثباتی و استفهام از تو / معشوق آن را تأکید می کند. | بیت هشتم گزاره ای نقلی از گفتگوی ماضی من و او / معشوق. | دوباره از بیت نهم غزل به حوزه گفتمانی عرفان عملی رجوع می کند؛ با قطعیت حکم اثباتی و باورمندی به تقدیر. | بیت دهم استفهام شرطی و تمثیل برای اثبات حقانیت خود. | بیت یازدهم مقایسه دو نظم گفتمانی متفاوت با تأکید بر تضاد و تقابل آن ها برای ناگزیری شان در یگانگی دعای در محراب گوشه ابروی تو که دقیقاً تصویر معشوق زمینی و معشوق قدسی را برهم نمایی می کند به طور مساوی و همزمان. | و بیت آخر که مخاطب تغییر می کند و تو / حریف و رقیب همان زاهد غیور است که در این گفتگو هیچ مرز مشترکی با حافظ / او ندارد و مصراع آخر، کاملاً رندانه در یک ایهام و ابهام ضربه زننده با تو / غیرتمند خونریز، مظلومیت و حقانیت من (خود) را اثبات می کند که غیور بودن و حافظِ قرآن بودن ملاکِ دالِ شناور قرار می گیرد.

نظم های گفتمانی مختلف این غزل همزمان شامل عرفان نظری، عرفان عملی، تصویرسازی معشوق زمینی و نهایتاً حوزه گفتمانی رندی است که به نفع این حوزه تمام می شود.

حوزه های گفتمانی غزل شماره ۶۹:

عرفان نظری + عرفان عملی + معشوق قدسی + وجهه زنانه + غیریت زاهدان + غیرت صوفیان

شوخ چشمی رندانه:

شوخ چشمی رندانه در یک پرسشگری است؛ پرسشی که پاسخش در خود پرسش نهفته است: «روی تو مگر آینه لطف الهیست» که هم بلافاصله برگشتی است از دو بیت نخست و به زیر سؤال بردن و ابهام آمیز کردن آن دو بیت؛ و هم با تأکید بر سؤال (“مگر”)، تردید وارد می کند بر لطف الهی؛ امّا بعد پاسخ می دهد که حقا که چنین است؛ و برائت می جوید از روی و ریا.

 

 

*** غزل شماره ۷۰ ***

مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست | دل سرگشته ما غیر تو را ذاکر نیست

اشکم احرام طواف حرمت می‌بندد | گر چه از خون دل ریش دمی طاهر نیست

بسته دام و قفس باد چو مرغ وحشی | طایر سدره اگر در طلبت طایر نیست

عاشق مفلس اگر قلب دلش کرد نثار | مکنش عیب که بر نقد روان قادر نیست

عاقبت دست بدان سرو بلندش برسد | هر که را در طلبت همت او قاصر نیست

از روان بخشی عیسی نزنم دم هرگز | زان که در روح فزایی چو لبت ماهر نیست

من که در آتش سودای تو آهی نزنم | کی توان گفت که بر داغ دلم صابر نیست

روز اول که سر زلف تو دیدم گفتم | که پریشانی این سلسله را آخر نیست

سر پیوند تو تنها نه دل حافظ راست | کیست آن کش سر پیوند تو در خاطر نیست

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)

 

چهار مصراع کلیدی؛ و ایموجی های بیان حالات:

مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست… ?

اشکم احرام طواف حرمت می‌بندد… ☺️

…که پریشانی این سلسله را آخر نیست ?

…کیست آن کش سر پیوند تو در خاطر نیست ?

 

نکته ها و رمزگان ها:

| تأکید بر حقانیت من در این تقدیر ازلی و امید و انتظار وصال تو در عین گرفتاری و بند. | مردم دیدۀ ما: [مردم دیده: مفرد. ما: جمع. ترکیب اضافی. یگانگی و فردیت تمام انسان ها در عالم کثرت] بجز رخ تو: ناظر بودن و نظر داشتن به هیچ جز رخ تو: همه چیز = رخ تو. دل سرگشتۀ ما [دل سرگشته: مفرد. ما: جمع. ترکیب اضافی. یگانگی و فردیت تمام دل ها به صورت وجودیت یک دل] بجز ذکر تو: ثنای تو، ستایش تو، مدح تو، حمد و منقبت و تحیت و دعا و سپاس تو. سرگشتگی دل: سرگردانی. آوارگی. حیرتزدگی. گیجی. تحیر. اضطراب. هراس. شوریدگی. شیدایی. آشفتگی. آسیمه دلی. واخوردگی. سراسیمه. | بیت دوم: تصویرسازی: اشک من [وقتی در چشم حلقه می زند] انگار برای طواف و چرخیدن به دور کعبه لباس احرام می بندد. حرم تو: انعکاس وجود تو در نظر و چشم من: تصویر اول. گرچه اشکم طاهر نیست (برای احرام بستن) از خون دل ریش: تصویر چشمی که از شدت اشک ریختن سرخ شده: تصویر دوم. | طایر سدره: پرندۀ سدرهالمنتهی: سدره: درخت کُنار بالا آسمان هفتم که منتهای اعمال مردم است و حد رسیدن جبرئیل. حتی پرنده سدرهالمنتهی هم اگر در طلب تو پرواز نکند باشد که گرفتار دام شود و قفس؛ درست مثل به دام افتادن مرغ وحشی [آزادی و والایی با گردیدن به طلب تو فراهم است]. | عاشق مفلس: بی چیز. فقیر. قلب دل: تناظر قلب و دل. ایهام: به تقلبی بودن. نقد روان: سکه نقدینه روان: جاری ساری. متداول. و ایهام: به روح و جان و نفس. قدرت نداشتن عاشق مفلس [مجموعه تضادها]. | هرکه در طلب تو [جستجو. و وادی طلب] همت اش قاصر نباشد [اهتمام ورزد به طلب] عاقبت دستش به سرو بلند او [قامت بلندش] می رسد. | روح فزایی (بیش از روح بخشی) لب تو در قیاس با روان بخشی دمِ عیسی، من دم نزنم. [نسبت دم زدن با دم عیسی]. | من حتی یک آه نمی زنم در این آتش سودا و عشق تو. سودا: تجارت. سود و زیان. معامله. مالیخولیا. وسواس. اشتیاق. هوس. میل. خیال باطل. اندیشه بیحاصل. دیوانگی. ملالت. سیاه. استفهام انکاری: بر داغ دلم من صابر هستم. داغ و آتش: تناظر. صابر: شکیبا. متحمل. بردبار. پرشکیب [صابر: یکی از نام های خدا]. | روز اول: ابتدای خلقت و آفرینش. سر زلف تو: آغاز کثرت؛ پریشانی سلسلۀ زلف: آشفتگی های چین و شکن های گیسو: هرج و مرج کثرت. آخر نیست: پایان نداشتنِ آشفتگی، پریشانی، و پیچ و تاب های عالم کثرت. | سر پیوند تو داشتن: خیال وصال تو در دل داشتن. سرِ سودای تو داشتن. اشتیاق رسیدن به وصال همگانی است. در خاطر همگان است. خاطر: ضمیر، ذهن، قلب، یاد، اندیشه، نیّت، قصد، دل، طبع، قریحه.

 

واژه های مردم دیده، رخ، ناظر، دل سرگشته، غیر، ذاکر، اشک، احرام، طواف، حرم، خون، دل ریش، دم، طاهر، دام و قفس، مرغ، طایر سدره، عاشق، مفلس، قلب، نثار، عیب، نقد، روان، قادر، عاقبت، سرو، طلب، همت، قاصر، روان بخشی عیسی، روح فزایی، لب، ماهر، آتش سودا، آه، داغ دل، صابر، روز اول، زلف، پریشانی، سلسله، آخر، پیوند، دل، خاطر =  حوزه معناییِ «ادبیات عرفانی و رندی»

 

سؤال معطوف به محتوای غزل شماره ۷۰:

چرا حافظ با اینهمه تصویرسازی از انعکاس حرم معبود در چشم و نظر خودش، امّا در بیت هشتم، قاطعانه می گوید که که پریشانی این سلسله را آخر نیست؟ یعنی با وجود اینکه این عالم تماماً انعکاس و تجلی حرم قدسی است، امّا تا بدین حدّ آشفتگی و پریشانی دارد که تا ابد ادامه خواهد داشت؟ این تناقض در وجودشناسی حافظ چه علتی دارد؟ بخصوص که به نظر می رسد این غزل، بر جنبه آموزشی عرفان تأکید دارد و مطلقاً با رندی حافظ مناسبتی ندارد.

 

تحلیل گفتمان غزل شماره ۷۰:

| دو بیت نخست گفتگوی مستقیم من با تو (سوژه با معبود) ذیل بیان تمرکز توجه خود به تو. این فردیت سوژه (من)، و زاویه دید اول شخص، تا آخر غزل ادامه دارد.  |بیت سوم نفرین بر آنکه در طلب تو نباشد.   |بیت چهارم نهی از رنجاندن عاشق بی چیز توسط تو.   |بیت پنجم دوپارگی و تفکیک بین «تو / او» که همزمان در یک بیت گنجانده شده.   |بیت ششم استدلال تمثیلی برای غلو نسبت به تو.   |بیت هفتم استفهام انکاری و دوپارگی و تفکیک بین «من / او».   |بیت هشتم گزاره خبری از پیش بینی آیندۀ ناامیدانه.   |بیت آخر استفهام انکاری در تأیید اینکه امثال حافظ (او) بسیار هستند که گرفتار پیوند ذهنی با تو هستند. پس شاعر رفتار همۀ افراد را طبیعی، عادی، ناگزیر، بنده وار، و واله و شیدا برمی سازد.

کل غزل، به صورت گفتگوی مستقیم با معبود، و در چارچوبِ نظمِ گفتمانیِ عرفانِ نظریِ مرسوم و سنّتی مفصل بندی می شود. یعنی یک هژمونی نسبتاً ثابت؛ و پذیرشی تمام و کمال که شاعر از تمام صفات معبود دارد. هیچ خروجی از حیطۀ آموزه های عرفانی به چشم نمی آید. و برای اسطورۀ آفرینش و تقدیر ارزش و قداست ابدی قائل است. مدح با وجود غلو و اغراق، و ایجاد فاصله با “تو” و عدم توازن (بین خود و معبود)، زننده و شکننده و شبیه ذم نیست. گفتمان ملامتی و رندی در کل غزل وجود ندارد. از اغیار و حوزۀ گفتمانی دیگری و غیریت از جمله دایرۀ گفتمانیِ زاهدان یا ریاکاران خبری نیست. تنها اندکی جدل بین سوژه با «تو / معبود» به منظور اثبات حقانیت خود در کل غزل دیده می شود. بیت پایانی غزل، به طور ویژه، تأکیدی دارد بر تکثیر هویت های فردی مشابه «من» – به صورت دیگران – که همگی به واسطۀ تقدیر و سرنوشت در موقعیتی مشابه من فراخوانده شده اند؛ و غیر از این ساختاری وجود ندارد. آنها هم بر اساس اصولی واحد و در فرآیند گفتمانیِ واحدی فراخوانده می شوند. هیچ معنای شناوری در این غزل دیده نمی شود و نهایتاً اینکه می توان گفت مطابق نظر فرکلاف هژمونی صرفاً سلطه نیست؛ بلکه فرآیندی مذاکره ای است. و حافظ در جریان تجربۀ زیسته، ساحت شاعری خود، باورمندی ها و تعلیم و تعلم اینگونه می اندیشد که با معبود قدسی سخن بگوید و او را همه جانبه ستایش نماید و این نیایش و ستایش را به حساب تقدیر بندگی بگذارد.

حوزه های گفتمانی غزل شماره ۷۰:

گفتمان عرفان نظری + دانش قرآن و حدیث + معبود الهی

شوخ چشمی رندانه:

شوخ طبعی رندانه را در مقایسه ها می توان دید. نسبت ها مقایسه می شوند. عیسای زنده کننده ی مرده در قیاس با لب ماهر تو.

 

  > > > >

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *