فلسفه هنر و ادبیات

هنر از نظر افلاطون

 

رضا سید حسینی

 

«رافائل نقاش نامدار ایتالیایی در تابلو مشهورش که “مکتب آتن” نام دارد فلاسفه ی بزرگی را که مایه ی افتخار یونانند تصویر کرده است. در این تابلو، افلاطون را می بینیم که با انگشت آسمان را نشان می دهد، و ارسطو را می بینیم که انگشت خود را متوجه زمین کرده است.

این حرکات تمثیلی یکی از تعبیرهای قدیمی تضاد بین فلسفه افلاطون و فلسفه ارسطو است. افلاطون، فیلسوف ایده آلیست، به عنوان کسی معرفی شده که از واقعیت محسوس نومید است و اصول بیان ذات موجودات را در آسمان معقول می جوید، و ارسطو چنان نقش شده است که نقطه مقابل افلاطون است، یعنی پس از اینکه افلاطون را به خاطر جدا کردن محسوس از معقول سرزنش کرده، عناصر ادراک خود را در نفس واقعیت جست و جو کرده است.  چنین است اولین تعبیر ممکن از فلسفه ارسطو در برابر فلسفه افلاطون(۱).»

این دو مکتب بزرگ افلاطونی و ارسطویی در عالم ادبیات و هنر نیز مانند جهان فلسفه و اندیشه، به تناوب، حتی تا زمان ما نیز، آیندگان را تحت تأثیر قرار داده است و به ویژه در امر نقد ادبی می توان همه ی منتقدان آینده را جویبارانی دانست که در طول مسیر این دو شط بزرگ از آنها جدا شده اند. امّا درباره طرز تلقی آن دو از ادبیات و هنر و تأثیرگذاری شان بر منتقدان و نظریه پردازان آینده تفاوت بزرگی وجود دارد. در مورد ارسطو باید گفت گذشته از آنچه او اختصاصاً درباره ی ادبیات و هنر نوشته است، یعنی دو کتاب بوطیقا و ریطوریقا (هنر شاعری و فن بلاغت)، مجلدات ارغنون (Organon) او هم اختصاص به منطق دارد، همه در عین حال قوانین و دستورالعمل هایی برای اهل ادب نیز شمرده می شوند. قوانینی که بیشتر آنها تا روزگار ما هم اهمیت و اعتبارشان را از دست نداده اند و حتی محققان و نظریه پردازان نیمه دوم قرن بیستم (به خصوص ساختارگرایان) دوباره به آن قوانین روی آورده اند.

ولی در مورد افلاطون، مسأله صورت دیگری دارد و دارای جنبه های مختلفی است که باید هرکدام جداگانه بررسی شود….

 

ادامه مطلب > > > >

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *