اسطوره چیست؟

نویسنده: بهار مختاریان

یک اسطوره چیست؟ آیا اسطوره بیانی رمزگونه دارد؟ آیا اسطوره دارای زبانی تصویری است؟ اگر چنین است چگونه می توان زبان تصویری اسطوره را دریافت؟
اینها نمونه ای از پرسشهایی است که در تاریخ پژوهش های اسطوره شناسی و مطالعات اسطوره ای درباره اسطوره مطرح است.

اسطوره بیانی رمزی و تصویری است و دانش هایی چون فقه اللغه، الهیات، فلسفه، دین پژوهی، انسان شناسی و روانشناسی به روشن کردن این نحوه ی بیان پرداخته اند. بر این اساس، آیا فهم یا تفسیر اسطوره ممکن است؟ یا بهتر بگوییم هنگامی که تفسیر موضوعی این همه چند جنبه و چند ارزشی است آیا راه به تفسیر اسطوره ممکن است؟ گرچه ممکن است برخی به دلیل گستردگی انواع تفاسیر اسطوره فکر کنند که ره یافت به معنای اسطوره ناممکن است، اما پاسخ ما خلاف این است و تفاسیر گوناگون اسطوره از حوزه های مختلف نشانگر چند ارزشی بودن آن است و نه پیچیده و ناممکن بودن درک آن.

برای درک اسطوره تاکنون دو راه اساسی از حوزه های مختلف ارائه شده است:

اسطوره به عنوان پدیده- متن؛

اسطوره به عنوان الگوی تعاملی.

در راه نخست زبان تصویری یا رمزی اسطوره چون هر متنی بر اساس صوری-نحوی، محتوا-معنایی و کارکردی-عملی فهمیده می شد. صوری-نحوی اسطوره را در معیارهای صوری بررسی می کند و بیش از هرچیز اسطوره را شکلی ادبی یا ژانر در نظر می گیرد و به عنصر روایی آن توجه دارد. در محتوایی-معنایی کوشش بر این است که پیام اسطوره دریافته شود و در این راه باور بر این بوده و هست که اسطوره تمثیلی از پدیده های طبیعی است و اسطوره ها قابل تقلیل به پدیده های پیرامون زندگی ما هستند. در رویکرد کارکردی-عملی که بیشتر از سوی روانشناسان و جامعه شناسان مطرح شده است اسطوره را یا ناشی از ترس ها، امیال و یا سرکوب نیازهای طبیعی در نظر گرفتند و یا ابزار استحکام جامعه که الگوی ارزش اجتماعی را تعیین می کند.

در راه دوم اسطوره به عنوان بیانی زبانی از نظام فکری شکل گرفته از تجربه ی خاص آدمی در ارتباط با واقعیت و به عنوان شکلی مکمل از لوگوس یا عقلانیت در نظر گرفته شده است. درواقع، در این رویکرد اسطوره بیانی است که از طریق نیروی تخیل تصویرسازی (نمادپردازی) پدیده ها و تجربه ها را به شکل داستان بیان می کند.

این هر دو رویکرد ایرادهای بسیاری دارند. در تحلیل های صوری اسطوره به عنوان متن هرگز مرزی برای افسانه، قصه خیالی … ارائه نمی کند و اسطوره را به مراحل ناتوانی بشر به عنوان تصویرگری فراعقلانی تقلیل می دهند. در راه دوم که بیشتر از سوی فلاسفه مطرح شده است و اسطوره را به عنوان اصل تفکر شناسایی می کنند، متن را نادیده می گیرند و برای فهم معنای اسطوره راهی ارائه نمی شود.

ایماژ اسطوره ای و مفهوم سازی دو ابزار مختلف فهم جهان اند. در تفکر اسطوره ای نخستین ویژگی یک ابژه این است که زنده قلمداد می شود، نوعی همزاد ابژه. در این گونه تفکر، جهان به صورت دو بخش همزاد های همسان بازنمایی می شد که یکی دارای ویژگی زنده است و دیگری نه. در این تفکر همه ایماژها در خدمت بیان بازنمایی های تناوب زندگی و مرگ بودند. ویژگی زنده ی ابژه که همان زندگی است دارای اعتبار است، اما همزادی که بدون این ویژگی است صرفا شباهتی بیرونی از آن بود که همان مرگ است.

این همانی همزادها، انسان را وادار به بخش کردن جهان به جفت هایی از پدیده ها می کند که چیزی به طور مشترک دارند، یعنی زندگی و مرگ، سرما و گرما، نور و تاریکی و جز آن. اینها به صورت دو وجود که شبیه یکدیگرند تشخص می یابند. یکی از آنها (اصل مثبت) نمود «ویژگی» است و موجود دیگر (اصل منفی) صرفا شباهت عینی آن است، در واقع ظهور بیرونی بدون ویژگی.

این بخش کردن به دو اصل این همانی کم کم به سمت و سوی نوسازی مفاهیم تمایل یافت. نکته مهم این است که در شکل گیری مفاهیم، تمایز سوژه از ابژه نقش تاثیرگذاری معرفتی بازی کرد. این تمایز نگرش به جهان را تغییر داد، شناسانده را از شناخته شده جدا کرد و سرانجام «من» از آنچه «نه من» است جدا شد و چیزها ویژگی پیشین خود را که فطری آنها شده بود از دست دادند و همزادها ارتباطشان را . مفاهیم ویژگی یک چیز را به مقوله ای خیالی تبدیل کردند و این خود مقوله های انتزاعی تازه ای را شکل داد. در هرحال آگاهی انسان باستان خود را از طریق «نه من» در مسیری طولانی دریافت. این آگاهی در اسطوره های گوناگون خود را به نمایش می گذارد. نخست ایماژها بودند و بعد مفاهیم. حال درک اسطوره تقریبا نیاز به برگشتی بسیار طولانی دارد. برگشتی که قطعا از یک متن اسطوره حاصل نمی شود.

لوی-استروس راه آگاهانه ای برای تفسیر اسطوره و فهم پیام آن ارائه داد. او از تلفیق دو نگاه یاد شده، اسطوره را پدیده-متن می داند و تحت تاثیر زبان شناسی ساختاری این نگاه را بسط داد. او همچنین اسطوره را الگوی تعاملی شناسایی کرد که دارای نظامی منسجم است. او معتقد است: ۱- اسطوره متن است ولی متنی که اسطوره را نمودار می کند با خود اسطوره یکی نیست. ۲- اسطوره چون زبان که گرامر خاص خود را دارد، گرامر خاصی دارد که باید از متون اسطوره ای استخراج کرد. برای این کار شماری از گفتارها کافی است تا نظام زبانی آن حاصل شود. ۳- اسطوره دارای ساختار معنایی است و در نظامی نشانه ایی بر اساس قوانین مشخصی این معنا ایجاد می شود. بر این اساس، می توان متن اسطوره ای را به مثابه ی نشانه درک کرد که خود را از دال و مدلول متمایز می کند. ۴- اسطوره خود را صرفا در یک متن اسطوره ای نشان نمی دهد، بلکه به مثابه ی نظام زبانی اسطوره در لایه ی زبانی به مثابه ی حامل معنایی همچون دال در لایه ی فراتر نظام زبانی قابل درک است. ۵- بر این اساس، متن اسطوره ای دالی از نظام نشانه ای است که معنا (مدلول) را به مثابه ی ساختار تقابلات دوگانه به نمایش درمی آورد. ۶- با برقراری پیوند میان متن اسطوره ای و ساختار اسطوره ای می توان اسطوره را فهمید. به عبارتی «متنی در متنها» نوعی فرازبان. ۷- گونه های یک اسطوره بخش های مختلف و هم ارز یک اسطوره اند که هر یک می توانند به عنوان ارجاع اسطوره ای در نظر گرفته شوند.

بر این اساس، ما دارای اسطوره های تغییر یافته ی گوناگونی در زمان های مختلفیم که ساختار از مجموعه ی آنها حاصل می شود و به ناچار تجزیه و تحلیل ساختاری با روند هر آنچه از اشکال یک اسطوره به ما انتقال یافته است (همزمانی)، حتی اگر تنها به برخی نمونه ها (گفتارها) بپردازیم، ممکن می گردد . پس معنای اسطوره نیز از درک درزمانی فراتر می رود و تنها در بافت تاریخی قابل توضیح است. به عبارتی با توضیح چنین بافتی است که به درک اسطوره خواهیم رسید. شاید بتوان گفت ساختار چیزی است که میان ایده های انتزاعی و تاریخ به دست می آید. درست مانند گرامر زبان که در زبان مشخصی خود را نشان می دهد، ساختار اسطوره نیز مشروط به شکلی تاریخی است و به همین منظور روش درک آن مبتنی بر بافت تاریخی است. با تجزیه و تحلیل همزمانی ساختار و تحلیل درزمانی بافت پیام اسطوره قابل فهم می شود.

 

منبع: http://cafekhoondani.com/literature/116319 > > > >

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *