تئولوژی، بزرگترین حجاب دین است

امکان علم دینی از دیدگاه دکتر بیژن عبدالکریمی

 

دکتر بیژن عبدالکریمی در صبح روز ۲۲ مرداد ۱۳۹۶  در سومین دورۀ طرح ملی نخبگان علوم انسانی دربارۀ امکان علم دینی به ارائه دیدگاههای خود پرداخته است. در ادامه گزارشی از این نشست از نظر شما می گذرد.

 

مقدمه

دکتر عبدالکریمی نقدش به علوم انسانی اسلامی را با تعریفی که از دین و تئولوژی و تفاوت آنها قائل است آغاز کرد، زیرا به عقیدۀ او در سطح ایدۀ اسلامی‌سازی علوم انسانی، میان این دو مفهوم خلط شده است. «اسلام چیست؟ امر دینی چگونه امری است؟ قوام امر دینی به چه چیزی است؟ اسلامیت اسلام به چه چیزی است؟ قوام اسلام به چیست؟ به اعتقاد من این پرسشی است که در محافل علمی ما در دانشگاه های ما در حتی دپارتمان های الاهیات ما و از جمله در حوزه های علمیه ما به شدت مغفول است. تا این پرسش که دین چیست و امر دینی قائم به چیست مشخص نشود، بسیاری از بحث های ما در افق روشنی حرکت نمی‌کنند و جدال هایی شکل می گیرند که سرمایه های عظیم مادی و معنوی ما را به هدر می دهد».

 

وضعیت دین در غرب

روایت ایشان از وضعیت دین و مدرنیته در غرب ناظر به تعریف او از دین در غرب  و در ایران است. «در قرون وسطی فرهنگ مسیحی حاکم شد و حاکم شدن فرهنگ مسیحیت در کنار اینکه یک فرهنگی را برای مردم غرب شکل داد، بحران هایی را هم ایجاد کرد. جنگ‌های صلیبی، جنگ‌های مذهبی، کشت و کشتارها، انگیزاسیون، محاکمۀ گالیله و موارد دیگر که ما با آنها آشنا هستیم. ابتدا در رنسانس و سپس در عصر روشنگری با شدت و حدت بیشتری، طغیانی ضد کلیسایی شکل گرفت. همچنین عقلی شکل گرفت که می توان از آن به عقلانیت عصر روشنگری تعبیر کرد. نظامی از ارزش ها شکل گرفت که بر اساس آن، عقل می خواست بر روی استقلال خودش تکیه کند که واکنشی در برابر کلیسا و قدرت پاپ و مرجعیت دینی بود. عقل روشنگری یک جهت گیری ضد سنت داشت و معتقد بود که هر آنچه که متعلق به قبل از دوران روشنگری است، گرفتار دورۀ تاریکی است و بنابراین از قرون وسطی به دوران سیاه تعبیر می کردند. با عقل روشنگری، خشم و کینه ضد سنت، ضد دین و ضد مسیحی شکل گرفت. با بسط مدرنیته این خشم و کینۀ ضد سنت، بسط پیدا کرد و تا حدودی زیادی جهانی شد. این جهت گیری و عقل روشنگری از حدود دو قرن پیش در جامعۀ ما وارد شد و امروز این عقل روشنگری در جامعه ما در میان نسل جدید بسیار بسط پیدا کرده است».

به تبع بسط این عقلانیت، «در میان بخشی از نسل جدید جامعۀ ما که کم هم نیستند، یک نوع خشم و کینۀ ضد روحانیت، ضد دین، ضد اسلام و ضد تمام ارزش هایی که متعلق به سنت و تاریخ ما است شکل گرفته است و منجر به زیر ارزش بردن تمام ارزش‌ها شده است. بخش سنت گرای جامعه ما به عالم سنت عشق می ورزد، به اسلام عشق می ورزد و سعی می کند براساس نهادها و ارزش های این فرهنگ زندگی کند و بخش دیگر، که به این ارزش ها و سنت پشت کرده و جامعه غرب را آمال و آرزوهایش می بیند، و آنجا را بهشت می بیند. برای مثال در جنبش مشروطه نزاع بین مشروطه خواهان و مشروعه خواهان به نحوی نزاع نوگرایان و سنت گرایان ما بود. این نزاع بین کاشانی و مصدق نیز وجود داشت که حاصل دو فهم از جهان بود». این حوادث بعد از انقلاب ایران نیز ادامه یافته و در حوادث مختلف شکل گرفته است. دکتر عبدالکریمی ابهام‌های مربوط به این حادث را ناشی از ابهام در تعریف دین و مشخصاً اسلام دانست.

 

تعاریف رایجِ غلط از دین

این استاد دانشگاه در ادامه ۴ تعریف غلط اما بسیاری رایج از دین را بررسی کرده است.

۱) ما گاهی دین را به معنای فرهنگ به کار می بریم و «وقتی می گوییم ما مسلمان ها مرادمان این است که در یک کشوری به دنیا آمده ایم که مذهب رسمی اش اسلام است». در حالی‌که این وضعیت در واقع وضیعیتی است که در آن قرار داریم و واضعیت زندگی ما را شکل می‌دهد. زیرا «هیچ کدام از کشورمان را به مفهوم محل تولد انتخاب نکردیم. هیچ کدام ایرانی بودن، افغانی بودن، اروپایی بودن یا آسیایی بودن را انتخاب نکردیم.حتی  اگر من الآن از ایران بروم کانادا و شهروند کانادا شوم هنوز یک کانادایی نیستم بلکه یک ایرانی کانادایی شده هستم. به همین نسبت، وقتی می گوییم ما مسلمان ها یعنی من در یک خانواده مسلمان به دنیا آمدم و لذا اسمم زهرا، علی اصغر و نظایر آنهاست. در تمام این موارد، اسلام بخشی از فرهنگ است و به هیچ وجه دین نیست. با این تعریف از دین، اگر بگوییم ما مسمان ها از ادیان دیگر برتر هستیم، در واقع نوعی نژادپرستی است».

۲) گاهی می گوییم اسلام و منظورمان، یک ابژۀ مطالعه است. در این وضعیت، اسلام را تبدیل به یک موضوع برای مطالعه  می‌کنیم. در اینجا هم مثلاً وقتی من جامعه شناسی کشورهای مسلمان را می‌خوانم، به این معنا نیست که من مسلمان هستم». مثلاً خانم آنه ماری شیمل یا گلدزیهر یهودی، اطلاعاتی دربارۀ اسلام دارند که مجتهدین ما ندارند. در حالی‌که دین، صرفاً یک ابژۀ مطالعه نیست، بلکه یک ابژه برای شناسایی است. این نگاه می‌تواند دربارۀ دیگر دانش‌های نظیر هم صادق باشد. «ممکن است من استاد فلسفه باشم و یک عمر فلسفه بخوانم، یک عمر فلسفه بنویسم و یک عمر فلسفه تدریس کنم و دائما بگویم افلاطون، هگل و کانت چنین گفتند، اما ذره ای با تفکر فلسفی آشنا نباشم. «یاسپرس می گوید: بین تفلسف و بین تفکر فلسفی دربارۀ جهان با وراجی دربارۀ فلسفه خیلی تفاوت است. می شود یک عمر از قرآن حرف زد یک عمر قرآن خواند اما ذره ای از اندیشه و روح قرآن به جان نه فقط رسوخ نکرده باشد بلکه آن انسان، بیگانه از حقیقت قرآن باشد. مگر این روایت را نداریم که چه بسا کسی قرآن می خواند و قرآن او را لعنتش می کند».

۳) «گاهی وقت ها می گوییم دین، مرادمان ایدئولوژی است. اساساً ایدئولوژی، یک مفهوم مدرن است و با اومانیسم و سکولاریسم نسبت دارد. با مدرنیته و ظهور انسان دورۀ جدید انسانی پیدا شد که می خواهد ارادۀ خودش را به جهان تحمیل کند. ایدئولوژی در یک معنا عبارت است از اندیشه به مثابه راهنمای عمل. شما می خواهید انقلاب کنید، نیاز به یک برنامه دارید. لنین برای شما یک برنامه می دهد، مارکس برای شما یک برنامه می دهد. دموکراسی می خواهید متفکران لیبرال دموکراسی در دوره جدید برنامه می دهند. بنابراین گاهی وقت ها می گوییم ایدئولوژی و مرادمان یک برنامه سیاسی است. وقتی می گوییم انقلاب اسلامی، حکومت اسلامی و نظایر آنها، در موارد بسیاری ناظر به ایدئولوژی سخن می‌گوییم. تبدیل دین به ایدئولوژی یکی از بزرگ ترین فجایعی است که در جامعه ما به لحاظ فرهنگی صورت گرفته است. دین را تبدیل به ایدئولوژی کردیم و ایدئولوژی در دست یک قدرت سیاسی قرار می گیرد. این قدرت سیاسی که در مواردی کم می آورد و جاهایی شکست می خورد، می گویند دین شکست خورده است». به همین دلیل روند رشد سکولاریسم و نیهیلیسم در دوران این چهاردهه بعد از انقلاب، آن چنان شدت و حدت گرفته که با هیچ دوره تاریخی، قابل مقایسه نیست. البته من بی انصاف نیستم. یک دلیلش روند جهانی شدن هم بود، اما یک دلیلش تبدیل دین به ایدئولوژی است.

۴) «گاهی وقت ها مرادمان از دین، یک نظام تئولوژیک است. تئولوژی را به مفهوم خداشناسی می‌فهمیم. هر مفهومی در بسترهای مختلف، معانی مختلفی دارد. مثلاً ایده در افلاطون یعنی مثال، در هگل یعنی امر مطلق، در کانت یعنی تصوری که آن سوی تجربه ممکن است، در کیرکگور یک معنای دیگری دارد و در هایدگر یک معنای دیگری دارد. اما اگر تئولوژی را در بستر درستش بفهمیم متوجه می شویم که «تئولوژی یک سیستم بشر ساخته است. یک سیستم نظری است که مجموعه ای از گزاره ها، اعتقاد و باورهای نهادینه شدۀ تاریخی است. یعنی در تاریخِ ما متکلمان حرف هایی زده‌اند، مفسران ما یک حرف هایی زده اند، فقهای ما یک حرف هایی زده اند و اکنون پس از انباشت تاریخی، متسلب شده و تبدیل به یک سیستم شده است. اینکه شیخ مفید، شیخ صدوق، غزالی، خواجه نصیر، آقای مطهری، علامۀ طباطبائی و نظایر آنها دربارۀ دین چه گفته‌اند، یک سیستم نظری است. بنابراین تئولوژی مجموعه ای از گزارها و باورهای نهادینه شده تاریخی است که باورهایی تاریخی فرهنگی جغرافیایی قبیله ای نژادی و در مجموع باورهایی را که مربوط به زمان و مکان های خاصی هستند، می‌خواهد به‌منزلۀ حقایقی ازلی ابدی و فراتاریخی نشان دهد، اما در واقع چنین نیست».

عبدالکریمی بسیاری از منازعات امروز جهان را ناشی از منازعات میان دستگاه‌های تئولوژیک می‌داند. «بسیاری از نزاع های ما شیعیان و اهل سنت منازعات تئولوژیک هستند».

 

دین چیست؟ 

ایشان پس از بررسی تعاریف غلط از دین، دین را یک نحوِ فهم از هستی می‌داند. «دین یک آنتولوژیاست. دین یک درک از هستی است. البته صرفاً یک امر نظری نیست. این درک هستی یک نحو تحقق انسان است. دین مجموعه ای از باورها نیست. دین نوعی بودن در این جهان است. نوعی زیستن در این جهان است. تئولوژی قصد دارد دین را به مجموعه ای از باورها تبدیل کند، اما این تئولوژی دین نیست».

 

نسبت دین و تئولوژی

ایشان همچنین در میان تعاریف چهارگانۀ غلط از دین، بیش از همه بر تعریف تئولوژیک از دین تاکید دارد و آن‌را با تعریف حقیقی از دین مقایسه کرد. آیا تفکر تئولوژیک همان تفکر دینی است؟ پاسخ من «به هیچ وجه» است.

«براساس یک اصل هرمنوتیکی، مفاهیم به تنهایی معنا ندارند. تئولوژی را به معنای خداشناسی یا یزدان شناسی معنا نکنید که تئولوژی معانی گوناگونی دارد. در سنت ما تئولوژی، مترادف با علم کلام است. در فلسفه وقتی می گوییم تئولوژی، منظورمان الهیات به معنی الاخص در برابر الهیات به معنی الاعم (آن چنانچه که ارسطو به کار می برد) است. کانت می گفت تئولوژی غایت فلسفه است. فلسفه مقدمه ای برای الهیات است. یعنی ما فلسفه می ورزیم تا به این سئوال جواب دهیم که خدا و آخرتی هست یا نه. کریکگور می گفت تئولوژی، مرگ ایمان است. هایدگر می گفت فلسفه بالذات، الهیاتی است و معنای خاصی داشت. مراد هایدگر این بود که وجود در فلسفه تبدیل به موجود متعالی می شود و این یعنی الهیات. هدف فلسفه این بود که وجود را بشناسد اما وجود تبدیل به موجود اعلی می شود و هایدگر معتقد است فلسفه پرسش از وجود است نه موجود اعلی. او می گوید اگر خدا را به معنای وجود بفهمید خدا می میرد آن چنان که نیچه مرگش را اعلام کرد».

عبدالکریمی پس از بررسی معانی مختلف از تئولوژی، معنای خاص خودش از تئولوژی را بیان می‌دارد. «من معتقدم دین تئولوژی نیست و به تمایز بنیادین بین آنها هم معتقدم. من معتقدم دین و زیست دینی و آنچه که در سنن تاریخی شرقی به منزله حکمت دینی و ایمانی وجود داشت عالی ترین نحوۀ تحقق انسان است. آنجایی که انسان به عالی ترین امکانات وجودیش رسیده، در برابر امر مطلق قرار گرفته و در امر مطلق خانه می‌کند. اما من معتقدم تئولوژی، بزرگ‌ترین حجاب دین است. تئولوژی یکی از سترگ‌ترین موانع تحقق فهم دینی است. تئولوژی یکی از بزرگ ترین موانع تفسیر معنوی از جهان است. تئولوژی یکی از بزرگ ترین موانع ظهور و تحقق انسان دینی در جهان است. آنچه که امروز می گویند عامل انحطاط جوامع اسلامی است به اعتقاد من دین نیست بلکه تفکر تئولوژیک است و این تفکر تئولوژیک ما را عقیم کرده است و ما را عقب نگه داشته است. این تفکر تئولوژیک اجازه نمی دهد ما نسبت به حقیقت و جهان گشوده باشیم. تفکر تئولوژیک تنها می خواهد از یک سیستم دفاع کند و همه چیز را قربانی این سیستم نظری کند. این قربانی کردن حقیقت در پای این سیستم، این عدم گشودگی به حقیقت، این عدم گشودگی به جهان و این عدم گشودگی به دیگری، نوعی نا هم‌زبانی با جهان معاصر و نوعی قبیله‌گرایی قوم گرایانه و فرقه گرایانه، منجر به ظهور خشونت‌، ترور و استبداد و فقر و دور ماندن از قافله مرجعیت در جهان اسلام را به وجود آورده است».

 

 نقد تئولوژی از منظر حکمت شرقی

نقد خود به تئولوژی را از نقدهای غربی به این مفهوم متمایز می‌داند. «این نقد، از موضع نقد سکولار و از موضوع نهیلیستیک و از موضع خشم و کینۀ ضد سنت عقل دوران روشنگری اروپایی نیست، بلکه برعکس حمله من به تئولوژی از موضع احترام به باور و عشقی است که به روح سنن تاریخی شرقی و به روح سنت تاریخی خودمان دارم. دعوت به تخریب تئولوژی در واقع نوعی تلاش به منظور تجدید عهد با روح سنت تاریخی است. روحی که زیر بار آوار نظام ها و اندیشه های تئولوژیک مدفون شده است. پایان تئولوژیک دعوت به یک مبارزه است تا این روح را از زیر آوار تئولوژیک نجات دهیم».

 

 

فقدان زبان مشترک

عبدالکریمی در ادامۀ بحث، متذکر نکته‌ای معرفتی در نقد تئولوژی‌های رایج در عصر ما شد. ما برای هر نوع تعریفی از تئولوژی نیازمند تعریف مفاهیم و مفروضات‌مان هستیم و این خود خطر گرفتارشدن در تحکیم تئولوژی‌های گذشته را دارد. «اگر بخواهم از مفاهیم سنتی استفاده کنم همان فهم های تئولوژیک سنتی در ذهن می آید. من باید زبانی را خلق کنم و این زبانی که می خواهم خلق کنم برای مخاطب بیگانه است. خودم نمی دانم چقدر زبان من شایستگی دارد که بحث من را به پیش ببرد من فقط تلاش می کنم و به هیچ وجه مدعی نیستم که تلاشم صائب است اما این را می دانم که اگر دیگر با مفاهیم سنتی بخواهم صحبت کنم، سوء تفاهم‌ها زیاد می‌شود. شمس تبریزی می گفت زبانی دیگر باید. آنجا که زبان، زبان تکرار است تفکر وجود ندارد».

 

تلاش برای بیان تفاوت‌های دین و تئولوژی

با فقدان این زبان مشترک، به‌نظر می‌رسد سخنرانی دکتر عبدالکریمی معنایی نداشته باشد، اما او به این نکته اشاره می‌کند که تلاش دارد تا در حد بضاعت خودش، کلی‌ترین وجوه فارق بین دین و تئولوژی را ترسیم کنم و ادعای بیان تام و تمام آنها را ندارد.

«معمولا توسط انبیا (حال از  تعریف نبی و چیستی او بگذریم) یک ایمان اولیه‌ای شکل می‌گیرد. اما در اطراف این ایمان، وقتی یک ایمانی شکل می‌گیرد، به دنبالش کسانی می آیند که این ایمان را تبدیل به پاره‌ای از اعتقادات می‌کنند. یک عقلی ظهور پیدا می‌کند به نام عقل تئولوژیک، عقل کلامی یا عقل هرمنوتیکی و عقل تفسیری. عقل تئولوژیک یعنی کاربرد عقل در فهم و تفسیر دین. اما وقتی دین را ابژه مطالعه می کنیم و وقتی دین توسط متکلمان، فقها و مفسران، ابژه مطالعه و فهم و تفسیر قرار می گیرد، امرِ وجودی و قلبی و حضوری آرام آرام کمرنگ می شود و آن امر قلبی و حضوری به مجموعه ای از گزاره های مفهومیِ حصولی نظری و تئوریک تبدیل می شود. به بیان دیگر با تفکر تئولوژیک، ایمان به کلام تبدیل می شود و کلام به فهم نظام الهیاتی. همه حرف من این است که ایمان، نظام تئولوژیک نیست».

 

انبیاء، تئولوژیست نبودند 

 

وی با اشاره به تفاوت بنیادین میان آموزه‌های انبیاء و آموزه‌های بشری، متذکر این نکته ‌شد که «انبیا برخلاف افلاطون و ارسطو، آکادمی نساختند. اصحاب یا حواریون، پژوهشگرانی نبودند که حول معلمی به نام نبی جمع شوند و کارهای پژوهشی بکنند. کیرکگور می‌گفت اولین متکلم، دومین یهودا است که خائن به مسیح بود». بنابراین از نظر دکتر عبدالکریمی، دین یک نحوه وجودشناسی است.

 

چیستی حقیقت دین

 ایشان در ادامه افزود: «مسئله به سادگی این است وقتی ما با این جهان برخورد می‌کنیم، از این جهان چه می‌فهمیم. در یک بیان بسیار ساده ما وقتی با این جهان برخورد می‌کنیم، کثراتی مانند درخت‌ها، کوه‌ها، دریاها، اشیاء، ساختمان‌ها، ستاره‌ها و نظایر آنها را می‌بینیم. سئوالاصلی این است که آیا در پس این کثرات، یک خلأ می‌بینید یا یک ملأ؟ یعنی ما هستیم و این جهانِ کثرات یا در این جهان، غیر از این کثرات، یک حقیقتی هست که از جنس کثرات نیست؟ یک پاسخ این است که من چیزی نمی‌بینم، بلکه همین کثرات است. این پاسخ، پاسخ نیهیلیستی است. اما یک تفکر دیگر این است که در پس این کثرات، حقیقتی خودش را آشکار می کند که وحدت‌بخش این کثرات است، اما هیچ یک از این کثرات نیست و من اسم این را می‌گذارم حقیقت استعلایی که حقیقتی از سنخ امر تجربی نیست».

ما با جهان به دو شکل می‌توانیم مواجه شویم. «یا کثرتی از واقعیت‌های تیره و فناپذیر و سایه‌بار را می‌بینیم یا در این جهان، حقیقتی روشن، لایزال و روشنایی مطلق را در می‌یابیم. در کتب مقدس دینی، از این حقیقت به نور اشاره شده است. مثلاً «الله نور السموالات و الارض». در تفکر افلاطونی هم از این حقیقت، به آفتاب حقیقت تعبیر شده است. حقیقتی است که همه چیز در پرتو او دیده می شود اما خود به دیده در نمی‌آید. دین عبارت است از اندیشیدن به حقیقتی روشن و لایزال؛ حقیقتی که همه چیز در گرو اوست؛ حقیقتی که مبنا و بنیاد هر چیزی است و هر حقیقتی روشنایی خودش را وامدار این امر استعلایی است. دین تأکید بر این حقیقت است که در این جهان، امری هست که هر خواستن و اندیشیدنی محتوای خود را از آن دارد. امری که بیشتر آدمیان حتی اصحاب تئولوژی و مدعیان دینداری و اصحاب تفکر تئولوژیک از این حقیقت به سادگی می‌گذرند و نسبت به او بی اعتنا هستند. مؤمن کسی است که در هر لحظه و در هر کنش و در هر رفتاری و در هر اندیشیدنی، آن حقیقت را مورد تأمل قرار می دهد. دین تأمل بر حقیقتی است که از ژرفای هستی ما را به خود دعوت می کند و تنها اوست که بنیاد هرگونه شناخت و هرگونه کنشی است، بی آنکه بتوان بر آن چیره شد و آن‌را تصاحب کرد. اما تئولوژی و نظام‌های تئولوژیک مدعی شناخت این حقیقت هستند و مدعی ارائه نظامی هستند که این حقیقت و خواست و اراده او را در اختیار ما قرار می دهد. نظام های تئولوژیک مدعی هستند که وقتی حرف می زنند، حق از زبان آنها سخن می‌گوید. این حقیقت در این نظام متجلی‌شده، اما تفکر دینی آن تفکری است که اندیشیدن به آن، حقیقتی است که هیچ نظامی نمی تواند آن‌را تصاحب کند».

 

فراتر بودن حقیقت دین از دیگر حقایق 

با تعریفی که دکتر عبدالکریمی از دین ارائه می‌دهد، روشن است که هیچ‌یک از نظام‌های علمی و فلسفی و نظایر آنها نمی‌توانند حقیقت دین را به‌طور کامل بیان کنند. حقیقت دین، «از نسبت‌های علمی مثل علم، فلسفه، حقوق، فقه و نظایر آنها بسیار متمایز است. هیچ یک از علوم متعارف نمی توانند انسان را به این رابطه با بنیاد جهان و حقیقت هستی برسانند». افلاطون این دانش را دانش شاهانه یا دیالکتیک یا فیلاسوفیا نام نهاد. بنابراین فقه دین نیست. تفسیر دین نیست. بحث‌های کلامیِ رشته الهیات و فلسفه اسلامی، دین نیستند. دین به تعبیر برخی، علم قدسی است. این علم از سنخ خاصی است».

 

حقیقت دین در نظام مفاهیم نمی‌گنجد

عبدالکریمی هرگونه تعین‌بخشی زبانی یا مفهومی به حقیقت دین را قرارگرفتن دین در چارچوب تئولوژی می‌داند. «هر گونه کوشش برای روشن و اشکار ساختن و تعین بخشیدن به این حقیقت و گنجاندن آن حقیقت در گفتار به عنوان موضوع مواجهه با شکست است و این شکست همان شکستی است که در همه نظام های تئولوژیک خود را آشکار می کند. متعلق اصلی دین چیزی نیست که بتوان به سهولت به چنگ بیاوریم و بگوییم در دست ما است. نمی شود یک حقیقت را نگه داشت تا هر موقع خواستیم خرجش کنیم و به دیگری انتقال دهیم». حقایق دینی مانند عدالت نیز ناظر به همین گاه هستند. حقیقت دینی عدالت را نمی توان با تعاریف عدالت در نظام‌های تئولوژیک یکی دانست. «عدالت یک امری استعلایی است. آنهایی که نیهیلیست هستند، می‌گویند عدالت یک مفهوم است و وجود ندارد، وقتی حقیقت و عدالت را کنار می‌گذاریم دیگر معیاری برای بررسی کنش‌ها نداریم و همه چیز پا در هوا می‌شود. از طرفی دیگر نظام‌های تئولوژیک می‌گویند که ما عدالت و تحقق آن حقیقت هستیم و این هم مرگ حقیقت و مرگ عدالت است».

 

رازآمیزی دین و راززدایی تئولوژی 

به باور عبدالکریمی، «متعلق اصلی دین، راز بزرگ هستی است. بنابراین دعوت به اندیشیدن و زیستن در این راز، همان دعوت به دین است، اما تفکر تئولوژیک با راز و راز اندیشی بیگانه است. تفکر تئولوژیک می کوشد راز را به یک مسئله تبدیل کند و مسئله را به سهولت حل کند. در سیستم‌های تئولوژیک راز می میرد و وقتی راز می‌میرد، انسان می‌میرد. انسان با اندیشیدن به رازی که هیچ وقت حل شدنی نیست، انسان است. دین نیامده به این راز جواب دهد، بلکه دین آمده است تا شور افکنی کند تا در این زار، قوطه‌ور شوید. تفکر تئولوژیک با خالی‌کردن دین از راز‌ها، تبدیل به پوسته‌ای بی‌معنا و بی‌مغز می‌شود، مانند داعش، بوکوحرام، اشباب و بسیاری از ما. داعش در وجود تک تک ما هست، هرچند شدت و ضعف دارد».

 

علوم تاریخی و دین 

وی پس از تعیین نسبت تئولوژی با دین، به نسبت دین با علوم تاریخی نیز اشاره می‌کند. «همه علومی که با موجودات سر و کار دارند، با موجودات سروکار دارند، اما دین اندیشیدن به وجود است. بسیاری از باورهای ما باورهای تاریخی است. باورهای جغرافیایی، نژادی، قبیله‌ای و حتی دانش های فقهی ما، باورهای تاریخی است، اما دین، خانه‌کردن در فراتاریخ است». حقیقت وجود، حقیقتی از جنس حقایق روزمرۀ زندگی مانند سال تولد، سال تحصیل و نظایر آنها نیست، حقیقتی است که رویدادی از رویدادی تاریخی نیست، اما وحدت‌بخش زندگی است». دکتر عبدالکریمی، برای توضیح منظورش از این حقیقت، آن را مترادف با وجود، فراتاریخ، حقیقت و امر قدسی می‌داند. دین خانه کردن در این امر تعین ناپذیر است. دین خانه کردن در این حقیقت فراتاریخ است. اما تئولوژی می‌خواهدآن حقایق تاریخی را جانشین آن فراتاریخ کند».

 

روح سنت ما چیست؟‌

وی در پایان به نقد تئولوژی بر پایۀ تفکر شرقی می‌پردازد که از همان ابتدا به آن اشاره کرده بود. «روح سنت ما، یعنی خانه‌کردن در امر تعین‌ناپذیر. من بر وجود این حقیقت تکیه دارم». در اینجا یک موضع دشوار وجود دارد. اگر بگویم این حقیقت نیست، دچار نیهیلیسم و بی‌معنایی شده‌ایم و اگر بگوییم این حقیقت تعین‌پذیر است، اسیر نظام‌های تئولوژیک می‌شویم. به باور دکتر عبدالکریمی، «روح سنت تاریخی ما تکیه بر یک وجود حقیقتی است که تعین نمی‌پذیرد. نزاع‌های سنت تاریخ ما بر سر همین تلاش برای تعین‌بخشیدن به این حقیقت تعین‌ناپذیر است».

 

منبع:

http://gnoe.ir > > > >

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *