پدیدارشناسی فلسفه اسلامی

نجفقلی حبیبی و منوچهر صدوقی سها

صدوقی سها: مسئله مطرح به باور من این است که اساسا ماهیت «فلسفه اسلامی» چیست؟ آیا عنوان فلسفه «مضاف» است و اسلام «مضاف الیه» یا «صفت و موصوف» اند؛ یعنی «اسلامیت» صفت «فلسفه» است یا فلسفه مضافه اسلام است؟ بنده کلید حل معمای ماهیت فلسفه اسلامی را در پاسخ به این مسئله میدانم و بر این باورم که ترکیب «فلسفه اسلامی» مضاف و مضافه الیه است. به این معنی که مراد از فلسفه اسلامی، فلسفه هایی است که در دامنه فرهنگ اسلام پیدا شد. این فلسفه به هر تقدیر تحت تأثیر دین قرار داشت، در عین حال که نباید از یاد ببریم که فرهنگ دین، غیر از دین است.
در اینجا یک پرسش مطرح است: عموما موضوع فلسفه با «وجود» است یا «موجود» و اگر دین را به عنوان علم تلقی کنیم، آیا موضوع دین می تواند «وجود» باشد؟
به باور بنده در این بحث موضوعات کاملا از هم جدا هستند، به این معنی که هیچ دینی نمی گوید اولا من علم هستم و ثانیا موضوع بحث من هم «وجود» است.
همه می دانیم در باب نسبت فلسفه با دین سه رأی نزد فلاسفه وجود دارد؛ گروهی گفته اند فلسفه عبارت اخرای دین است» یعنی فلسفه عین دین است که شاید بزرگترین مدافع این نظر صدرالمتألهین باشد، عده ای دیگر که به تفکیکیون» مشهورند، معتقدند فلسفه در کل متباین با دین است و گروهی دیگر به نسبت عموم و خصوص من وجه بین فلسفه و دین قایل هستند، یعنی برخی از مسائل فلسفی، اسلامی و بخشی از مسائل دینی، فلسفی است.
در برابر سخن کسانی که فلسفه را عین دین می دانند باید این سؤال را پیش کشید که مگر فلسفه ای که به اسم فلسفه اسلامی خوانده می شود، مکتب واحد قالبی است؟ آیا دین عینا مطابق حکمت مشاء، اشراق با حکمت متعالیه است؟ اگر مرادشان مشائیت است که یکی از مبانی اولیه حکمت مشاء، داستان عقول عشره است. پس ما یک نظام منحصر نداریم که بگوییم این نظام، عین اسلام و اسلام عین این نظام است….

 

ادامه مطلب > > > >

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *