Tag: شعر

  در پس یک نگهِ خسته ی من محمدرضا یمینی و تو میدانستی چه جنونی چه غمی و چه اندوهی هست در پس یک نگه خسته من با این حال شوق دیدار مرا غرق دریا کردی تا تو آرام شوی تا که دریا در من دل تف دیده و تب کرده و مغرور تو را […]