به نام خداوند هستی بخش

 

بسیار کهکشان ها، بسیار سیاره ها، بسیار گردش ها به دور خورشیدها
و تنها این آبی رنگ زیبا و خورشیدش
که هر بار در لحظۀ اعتدال کامل
به شادباش می نشینیم
در این سرزمین
تنها در اینجاست که دل های ما در چنین شادباشی
فراموش می کنند آن فسردگی ها که طبیعت از یاد می برد به گاه نوشدنِ همۀ وجودش؛
و ما
در این پیوندگاه کوچک خود
مانده ایم با اندک ایده هایی که به بار نشستند
و ایده هایی که به ثمر خواهند رسید
چه خوش نشستیم به اندیشه و
امید تداوم اینهمه امید
در سال جدید و آغاز قرنی که شاید ایده آل ها در آینه اش رخ نمایند.

معصومه بوذری، سردبیر

 

آغاز سال ۱۴۰۱ آغاز قرنی جدید است. امید آن داریم که کارهای ما تأثیرگذار باشد.
با بهترین تبریک ها

حامد درودیان، مدیر اجرایی

 

بهار در زبان فارسی عموماً به معنای نو‌شدن فصل به کار می‌رود اما معنای دیگری هم بر آن مترتب است و آن “نیایشگاه” یا “بتکده” است. ایرانیان که در طول تاریخ ادیان گوناگونی داشته‌اند به مکان نیایش بودائیان “بهار” می‌گفتند اما معنای بهار بسی وسیعتر از محل نماز و راز بودائیان بوده است و این وجه تسمیه با بهار به معنای “موسم ربیع” یا “فصل نخست سال” ارتباط عمیقی دارد و آن این است که اوج نماز طبیعت “تجدید حیات” است که در بهار روی می‌دهد همانگونه که اوج معراج و تجدید حیات انسان در انس با سرچشمه حیات و هستی در “راز و نیاز” (و در نیایشگاه یا همان بهار) رخ می‌دهد. البته یادمان نرود که “بت” در شعر ایرانی (اعم از فارسی و ترکی و کردی و گرجی و ارمنی و ترکمنی و عربی، و …) نسبت وثیقی با سیر و سلوک و معراج آدمی و وصال دارد. بت و عشق و بهار سه ضلعی هستند که بشر را به سوی مقام آدمیت سوق می‌دهند:

چون بت رخ تست بت‌پرستی خوشتر
چون باده ز جام تست مستی خوشتر
در هستی عشق تو چنین نیست شدم
کان نیستی از هزار هستی خوشتر

دکتر سید جواد میری، مدیر بخش علوم اجتماعی

 

هستی را سپاس می‌گوییم که بهاری دیگر به ما ارزانی داشته؛

امید که قدر دانیمان را در عمل، و با تلاش در جهت کاهش ناملایمات و آلامِ زندگی هم نوعانمان و نیز دیگر موجودات نشان دهیم و جهان را زیباتر و مهربانانه تر از قبل بخواهیم.
از این که توفیق همراهی با شما مخاطبان جان، یک سال دیگر هم حاصل شد خرسندیم و به این همراهی افتخار می کنیم.
با آرزوی سالی نکو

سعیده معصومی، مدیر بخش فلسفه

 

هزار سال گذشت و نیامدی از راه
تو ای بهار خیالی که با تو خرسندیم
در آرزوی تو این چشم های کم سو را
به روی این همه سرمای خشک می بندیم

کویرها همه در انتظار بارانند
کجاست ابر گُهَربار لطف دستانت
کجاست وعده ی آن سرزمین رویایی
هنوز دست به دامان عهد و سوگندیم

شکنجه بود خیالت شکنجه بود ولی…
چه لذّتی بِه از این است!؟ ما خودآزاریم
پر از تداوم دردیم و باز می رقصیم
پر از تلاطم اشکیم و غرق لبخندیم

به شوق آمدنت با خزان رفیق شدیم
برای کوچ زمستان امید سوزاندیم
تبر به دست درختان باغ هم دادیم
رسول مرده دلان و خدای ترفندیم

نمی شود که بیایی نمی شود باشی
چرا که زاده ی رویای ناامیدانی
اگر چه باورمان شد نبوده ای هرگز
ولی هنوز به رویایت آرزومندیم

منیژه پورعلی (نوا)، شاعر و از پژوهشگران همکار 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *