خاستگاههاى فلسفه تحلیلى به روایت مایکل دامت
حسین کلباسى۱
عبداللّه نیکسیرت۲
چکیده
دیدگاه رایج درباره فلسفه تحلیلى این است که فلسفه مزبور منشأى انگلیسى ـ آمریکایى دارد و راسل و مور نیز از بانیان آن هستند؛ ولى مایکل دامت معتقد است: خاستگاه واقعى فلسفه تحلیلى آلمان، و فرگه نیز مؤسس و پیشگام آن است؛ زیرا تحلیل فلسفى چیزى جز تحلیل اندیشهها از رهگذر زبان نیست و این همان رسالتى است که نخستین بار فرگه آن را مطرح کرده بود.
دامت معتقد است که فرگه با طرح نظریه «چرخش زبانى»، در آثار ماندگار خویش، به نامهاى «مقدّمه مبانى حساب» و «مفهومنگارى» موجب شد تا پرسش شناسایى در فلسفه کلاسیک، یعنى نسبت میان تفکر و اشیا، به مسئله رابطه زبان و دلالت و معنا تبدیل شود. مبناى این نظریه، اصل «اصالت متن» است که بر اساس آن، فقط در متن جمله است که واژه معنا مىیاید؛ یعنى اندیشهها از طریق جملات انعکاس مىیابند و سخن گفتن از ساختار اندیشه، سخن گفتن از پیوند معنایى اجزاى جمله است. البته، در اصل این اندیشهها هستند که صادق یا کاذبند و جمله صرفآ معناى ثانوى، متعلق صدق و کذب قرار مىگیرد. این نوع رویکرد به مسئله شناسایى، که از سوى فرگه ارائه شده، همان چیزى است که موجب ظهور فلسفه تحلیلى شده است.
سایر اندیشمندانى که عمومآ به زبان آلمانى مىنوشتند مثل بُلتسانو، ماینونگ و به ویژه هوسرل نیز با طرح نظریه «حیث التفاتى»، در نظریه چرخش زبانى و در نتیجه فلسفه تحلیلى نقش بسزایى داشتهاند.
کلیدواژهها : معنا، مصداق، صدق، اندیشه، چرخش زبانى، اصالت.
تعریف و خاستگاههاى فلسفه تحلیلى
فلسفه تحلیلى از جمله نحلههاى فلسفى است که در کشورهاى انگلیسىزبان یا انگلوساکسون (Angelo-Saxon)، مثل بریتانیا، آمریکا، کانادا و استرالیا غلبه و نفوذ چشمگیرى دارد، بر خلاف فلسفههاى «اصالت معنا» (ایدئالیسم) و «وجودگرا» (اگزیستانسیالیسم)، که بیشتر در حوزه اروپاى قارّهاى۲ و به ویژه در کشورهاى آلمان و فرانسه رایجند. البته این سخن به معناى آن نیست که در اروپاى قارّهاى اصلا فلسفه تحلیلى رواج ندارد، بلکه بسیارى از جوانههاى فلسفه تحلیلى ـ به یک معنا ـ در افکار و آراء فیلسوفان آلمانى زبان، مثل کانت، لایب نیتس، ویتگنشتاین، فرگه و هوسرل وجود داشته است. بگذریم از اینکه برخى بر این باورند که نخستین خاستگاههاى فلسفه تحلیلى حتى به سقراط و دیالکتیک افلاطونى نیز برمىگردد.۳
البته برخى از آگاهان به سنّت فلسفه اسلامى و فلسفه غرب بر این باورند که اگر فیلسوفان تحلیلى از مباحث اصولى و منطقى مسلمانان آگاه بودند، چه بسا بسیارى از معضلات آنها برطرف مىشد؛ زیرا اندیشمندان مسلمان از این نظر نیز ـ مثل بسیارى از موارد دیگر ـ بر دیگران فضل تقدّم دارند.۴
اما درباره تعریف «فلسفه تحلیلى» ـ همچنانکه بیشتر فیلسوفان تحلیلى نیز اذعان کردهاند ـ باید گفت: عرضه تعریفى دقیق که جامع و مانع باشد، بسیار دشوار است؛ زیرا در این فلسفه، با یک آموزه مشخص و معیّن یا چارچوب متعارف مواجه نیستیم، بلکه با رویکردهاى متفاوت معرفتشناختى، روششناختى و حتى پدیدارشناختى سروکار داریم. به همین دلیل، هکر معتقد است: هیچ آموزه واحد ـ یا حتى آموزههاى مشترکى ـ میان تمام فیلسوفان تحلیلى وجود ندارد، ولى بنمایه مشترک تمام فیلسوفان تحلیلى عبارت است از: رهیافت غیرروانشناسانه و عینیتگرایانه به امور و مسائل.۵
همچنین از نظر مایکل دامت، «آنچه سبب تمییز فلسفه تحلیلى… از دیگر مکاتب فلسفى مىشود این باور است… که مىتوان از طریق تفسیر فلسفى زبان، به تفسیر فلسفى اندیشه نایل شد.۶ وى در کتاب حقیقت و معمّاهاى دیگر۷ نیز معتقد است که موضوع صحیح فلسفه، که به وسیله فرگه تثبیت شد، عبارت است از: تحلیل ساختار اندیشه، تمایز میان مطالعه اندیشه و مطالعه فرایند روانى اندیشیدن و تکیه بر تحلیل زبان به عنوان تنها روش صحیح تحلیل اندیشه.۸همچنین هدف فلسفه تحلیلى را مطالعه دقیق و موشکافانه مفاهیم دانستهاند.۹
مىتوان گفت: علىرغم دیدگاه عدهاى از پژوهشگران، تعریف «فلسفه تحلیلى» به «فلسفه زبان»، جامع و مانع نیست؛ زیرا از یکسو، برخى از فیلسوفان تحلیلى مثل پوپر، آیزایا برلین، رابرت نوزیک، برنارد ویلیامز و جان راولز از رهیافتهاى زبانى بهره نگرفتهاند و از سوى دیگر، نیز برخى از فیلسوفان غیرتحلیلى مثل هایدگر به وسیله کاوشهاى زبانى در معنا و مفاد واژهها بر شناخت دقیق وجود از طریق حجابزدایى از معانى کلمات به زبان یونانى روى آوردهاند.۱۰
شایان ذکر است که درباره خاستگاههاى فلسفه تحلیلى، دیدگاه واحدى وجود ندارد، ولى مشهور این است که زمینههاى تاریخى و فرهنگى خاصى که در آلمان و اتریش از یکسو، و در انگستان از سوى دیگر، برقرار بودند در ظهور گرایشهاى متنوّع در نهضت فلسفه تحلیلى نقش داشتهاند و فرگه، مور و راسل با وجود تفاوت در دیدگاهها و رهیافتها، بنیانگذاران اولیه این نهضت محسوب مىشوند.۱۱ اما دامت بر خلاف این دیدگاه مشهور، معتقد است: خاستگاه واقعى فلسفه تحلیلى نویسندگان آلمانى زبان، مثل برنتانو، ماینونگ، بُلتسانو و به ویژه فرگه هستند که با طرح نظریه «چرخش زبانى» و ابداع منطق ریاضى به جاى منطق سنّتى، موجب به وجود آمدن بزرگترین تحوّل در تاریخ فلسفه تحلیلى شدهاند و مور و راسل حتى منبعى از منابع فلسفه تحلیلى هم نیستند، چه رسد به آنکه بخواهند تنها منبع و یا منبع اصلى این نحله فلسفى باشند.۱۲
سرل نیز به عنوان یکى از فیلسوفان تحلیلى معاصر، بر این باور است که فلسفه تحلیلى به طور مشخص، بر آثار فرگه، ویتگنشتاین، راسل، مور و اثباتگرایان منطقى حلقه وین در دهههاى ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ استوار است. البته اگر باز هم به عقب برگردیم، فلسفه تحلیلى فرزند طبیعى تجربهگرایى فیلسوفان بریتانیایى، یعنى لاک، برکلى، هیوم و فلسفه استعلایى کانت است، بلکه حتى بسیارى از پیشفرضها و دستمایههاى فیلسوفان تحلیلى را مىتوان در آثار فیلسوفان کُهنى همچون افلاطون و ارسطو ملاحظه کرد. اما شاید بهترین بیان اجمالى درباره منابع فلسفه تحلیلى این باشد که پیدایش این سنّت فلسفى را نتیجه پیوند سنّت تجربهگرا در معرفتشناسى و فعالیت مبناگرایانه کانت با روشهاى تحلیلى ـ منطقى و نظریههاى فلسفى مبتکرانه فرگه در اواخر قرن نوزدهم بدانیم.۱۳
همچنین درباره خاستگاه فلسفه تحلیلى در دوران معاصر، گفته شده است: طلوع آن به روزهاى آغازین قرن بیستم ـ یعنى سال ۱۹۰۳ـ و تألیف کتاب اصول اخلاقى مور۱۴ برمىگردد؛ زیرا در این کتاب، وى بر اهمیت «تحلیل» تأکید مىورزد و مىگوید: بسیارى از دشوارىها در اخلاق و بلکه در واقع در فلسفه، از «تلاش براى پاسخ گفتن به پرسشها بدون آنکه ابتدا کشف شود که دقیقآ به چه پرسشى قرار است جواب داده شود»، ناشى مىشوند.۱۵
ولى اگر در پى آن باشیم که به عوامل مؤثر در پیدایش فلسفه تحلیلى به اجمال و اختصار اشاره کنیم، مهمترین موارد عبارتند از :
ـ ریاضى شدن منطق به دست جرج بول، فرگه، پرس، راسل و وایتهد؛
ـ رشد روانشناسى تجربى به همّت وونت، جیمز و واتسن؛
ـ سرنگون شدن مکانیک نیوتنى به وسیله اینشتاین، بور، هایزنبرگ و دیگر پیشتازان مکانیک کوانتومى؛
ـ ابداع رایانههاى پرقدرت براساس آموزههاى هاتورینگ و فن نویمن؛
ـ رهیافت تازه به زبان و دستور زبان به ابتکار چامسکى.۱۶
فیلسوفان تحلیلى بین دو چیز تفکیک قایل مىشوند. الف. گزارههاى تحلیلى و ترکیبى؛ ب. عبارات توصیفى و ارزشى. به نظر آنها، بر خلاف گزارههاى تحلیلى، که پیشینى و ضرورىاند، گزارههاى ترکیبى تجربى یا پسینى و ممکناند، و گزارههاى توصیفى نیز بر خلاف گزارههاى ارزشى، قابل تصدیق و تکذیبند.۱۷
قابل ذکر است که روش «تحلیل فلسفى» فیلسوفان تحلیلى تمایل شدیدى به «تحویلگروى»۱۸ و «پدیدارگرایى»۱۹ یا تحویل گزارههاى ذهنى به گزارههاى رفتار خارجى دارد.۲۰ وضوح و روشنى نیز براى فیلسوفان تحلیلى از دو جنبه عملى و نظرى حایز اهمیت است. از جنبه عملى، وضوح کلام کار تفهیم و تفاهم را سادهتر مىسازد و از جنبه نظرى نیز با فهم بهتر معنا و مفاد یک مسئله، راه وصول به راهحل مناسب، آسان و خطاهاى احتمالى کشف مىگردد.۲۱
پرواضح است که نقش فلسفه تحلیلى به لحاظ جایگاه اثرگذارى در تحوّلات فلسفى دو قرن اخیر، بىبدیل و انکارناپذیر است و در این میان، نقش مایکل دامت(Michael Dummett) به عنوان یکى از اخلاف فرگه (۱۸۴۸ـ ۱۹۲۵Gottlob Ferge; ) در ترویج و تبیین فلسفه تحلیلى مهم و بدیع بوده است.۲۲
فواید و نتایج فلسفه تحلیلى
درباره فواید، نتایج و پیامدهاى فلسفه تحلیلى نیز مىتوان گفت :
ـ مباحث فیلسوفان تحلیلى در حوزه علوم شناختى منجر به راهگشایىهاى چشمگیر و بدیعى براى روانشناسان ادراک، متخصصان هوش مصنوعى، زبانشناسان و زیست ـ عصبشناسان شده است.
ـ همچنین در فلسفه تحلیلى به عنوان یک نهضت فرهنگى، بر آموزههایى همچون روادارى، تکثّرگرایى، رفع منازعات از مجراى گفتوگوهاى نقّادانه و بدون استفاده از خشونت، آزادى اندیشه، رشد و تعالى معنوى از رهگذر کسب معرفت و به کارگیرى دستورالعملهاى اخلاقى در تعامل با افراد و جوامع تأکید شده است. خلاصه در یک کلام، شناخت حدود و توانایىهاى عقلانى انسان موجب مىشود تا از آدمیان تکالیف مالایطاق خواسته نشود و انتظارات افراد و جوامع از خویش و دیگران معقول گردد.۲۳
به طور خلاصه، مىتوان گفت: قریب نیم قرن فلسفه تحلیلى، فلسفه رسمى و غالب بر دنیاى انگلیسى زبان بوده است. فلسفه تحلیلى وقتى با فلسفه قارّهاى در تقابل قرار مىگیرد، بیشتر فلسفهاى آمریکایى ـ انگلیسى۲۴ نامیده مىشود. ولى مایکل دامت استدلال مىکند که این اسم بىمسمّاست؛ زیرا عنوان «انگلیسى ـ اتریشى»۲۵ براى فلسفه تحلیلى، که در همان محیط رقیب اصلىاش، یعنى مکتب «پدیدارشناسى» ظهور یافته، دقیقتر است. همچنین این دو مکتب ریشههاى مشترکى دارند. با بررسى مجدّد خاستگاههاى یکسان این دو سنّت فلسفى، مىتوان به فهم این امر نایل شد که چرا این دو مکتب بعدها این همه از هم فاصله گرفتند؛ سپس مىتوانیم گام آغازین را براى سازگارى آنها برداریم.۲۶
مایکل دامت کیست؟
مایکل دامت را بزرگترین فرگهشناس قرن بیستم دانستهاند که در سنّت انگلیسى، به وى لقب «سر» دادهاند. وى از بانفوذترین فیلسوفان انگلیسى عصر حاضر است که پژوهشهایى درباره منطق، زبان، ریاضى، متافیزیک و تاریخ فلسفه تحلیلى انجام داده است. از نظر وى، ارتباط میان فلسفه و زبان، مهمترین و اساسىترین مسئله فلسفه تحلیلى است که منشأ آن به فرگه برمىگردد؛ زیرا بر اساس نظریه فرگه، مطالعه اندیشه باید از رهگذر مطالعه زبان صورت گیرد.۲۷
وى در سال ۱۹۲۵ به دنیا آمد و در سیزده سالگى خود را ملحد مىدانست، ولى بعدها به لحاظ اعتقادى به کلیساى کاتولیک روم پیوست. مدت چهار سال نیز در ارتش خدمت کرد و پس از آن در دانشگاه «آکسفورد» به مطالعه فلسفه، سیاست و اقتصاد پرداخت. علاوه بر دانشگاه «آکسفورد»، که وى کرسى منطق را در آنجا به دست آورد، در دانشگاهها و مؤسسات گوناگونى مثل «بیرمنگام»، «هاروارد»، «بولونیا»، «قانا» و «راکفلر» تدریس کرد. کتاب مهم او، یعنىخاستگاههاى فلسفه تحلیلى، محصول سخنرانىهاى او در دانشگاه «بولونیا»ى ایتالیا است. دامت اینک به بازى «فال ورق»۲۸ علاقهمند شده و تاکنون درباره قوانین و تاریخ آن، پژوهشهاى دامنهدارى انجام داده است.۲۹ وى به همراه همسرش، علیه نژادپرستى مبارزه کردهاند و چون بعدها فهمید که فرگه، که وى وقت زیادى را صرف پژوهش در کارهاى او کرده، یک نژادپرست کینهتوز بوده است، مىگفت: این مسئله براى من قدرى طعنآمیز است.۳۰ البته وى مبارزه با نژادپرستى را رسالت خود مىدانست و مىگفت: فیلسوفان باید در مقابل موضوعات اجتماعى حسّاس باشند.۳۱
دامت در سال ۱۹۷۹، استاد منطق در دانشگاه «آکسفورد» شد و جانشین وایکهام (Wyhekham) گردید و تا زمان بازنشستگى در سال ۱۹۹۲ همچنان این کرسى را حفظ کرد. برخى از آثار دامت عبارتند از: فلسفه زبان،۳۲ مبانى منطقى متافیزیک،۳۳ فلسفه ریاضى فرگه،۳۴ دریاهاى زبان،۳۵ فرگه و فیلسوفان دیگر،۳۶ حقیقت و معمّاهاى دیگر،۳۷ تفسیر فلسفه فرگه،۳۸ عناصر شهودگرایى.۳۹ ۴۰
کتاب مورد بحث، یعنى خاستگاههاى فلسفه تحلیلى، در پى ارائه تاریخى جامع و کامل از تمام خاستگاههاى فلسفه تحلیلى نیست؛ زیرا ـ همچنانکه خود دامتنیز اذعان مىکند ـ از نقش فیلسوفان انگلیسى مثل راسل (۱۸۷۲ـ ۱۹۷۰Bertrand Russell; )41 و مور و نیز حلقه وین۴۲ و عملگرایان۴۳ بحثى نشده، بلکه به آن تأثیرات علّى، که بر ساحت اندیشهها به صورت مستقل اثر گذاشتهاند، توجه شده است.۴۴
مهمترین فعالیتهاى پژوهشى دامت در زمینه منطق و فلسفه عبارتند از: نقد رئالیسم، منطق شهودگرا و پژوهشى درباره علّیت معکوس (یا جایى که علت پس از معلول مىآید.) او در مقابل واقعگرایى فرگه، که با واقعیتهاى معیّنى گره خورده است، «شهودگرایى» خویش را مطرح مىکند که بر اساس آن، این فرض که یک عبارت صادق است، فقط مىتواند معادل این فرض باشد که تأییدى براى آن وجود دارد. به نظر وى، صرف فرض مدلول براى یک عبارت و جمله (مثلا، جمله داراى نام «رستم») آن را داراى مدلول مىکند و به واقعیات عالم وابسته نیست. وى همچنین از «قلمرو سوم» فرگه، که نه در ذهن است و نه در خارج، با عنوان تحقیرآمیز «اسطورهشناسى وجودى» نام مىبرد و بر کارکرد و استفاده از جملات در یک زبان خاص تأکید مىکند. به طور خلاصه، باید گفت: خواندن آثار دامت کار سادهاى نیست، ولى کار بسیار مؤثرى است؛ زیرا آثارش براى مبتدیان مشکل، ولى براى کارشناسان لذتبخش است و ویژگى آثار وى عدم پذیرش راهحلهاى کممایه و سطحى و مهارت درآشکارساختن پیچیدگىهاى پنهان است.۴۵
نظر دامت درباره خاستگاههاى فلسفه تحلیلى
مشهور آن است که فلسفه تحلیلى را «فلسفه انگلیسى زبانان» بدانیم و راسل و مور را از پایهگذاران آن به شمار آوریم و از اینرو، در مقابل فلسفه تحلیلى به حوزه فلسفى خاصى به نام «فلسفه قارّهاى» قایل شویم؛ اما ـ آنچنانکه خواهیم دید ـ انگلیسى زبانان فلسفه تحلیلى را از اروپاى قارّهاى اقتباس کردهاند ومایکل دامت از شارحان آثار فرگه و هوسرل (۱۸۵۹ـ۱۹۳۸ Edmmund Husserl;) در کتابش به نام خاستگاههاى فلسفه تحلیلى نشان مىدهد که این تقسیمبندى نه کامل است و نه درست. او فلسفه تحلیلى را هم شاخهاى از فلسفه آلمانى مىداند که بیشتر در اتریش رواج پیدا کرده و بزرگانى همچون برنتانو(۱۸۳۸ـ ۱۹۱۷ Franz Brentano;)، ماینونگ و توادورسکى در تکمیل آن نقش داشتهاند. شاخه اتریشى فلسفه آلمانى در جهان انگلیسى زبان گسترش یافت یا به عبارت بهتر، انگلیسىزبانان با راسل یاد گرفتهاند که مىتوانند گرایش دیگرى از فلسفه پس از کانت ـ غیر از روایت هگلى آن را ـ به کار گیرند؛ روایتى که خود بعدها به یک سنّت و یک برنامه مطالعاتى ـ دانشگاهى تبدیل شد. دامت براى نشان دادن تفاوت این دو نظام، به استعارهاى متوسّل مىشود. او فلسفه فرگه و هوسرل را همچون دو رود «راین» و «دانوب» مىداند؛ دو رودى که با وجود سرچشمه ثابت، در جهتهاى متفاوتى پیش مىروند. یک رود ازفرگه به راسل، مور، کارناپ، نویرات، ویتگنشتاین، کواین و سپس به فیلسوفان آمریکایى مىرسد و دیگرى با کارهاى متأخّر هوسرل؛ هایدگر، آدورنو،هورکهایمر، مارکوزه و مرلوپونتى را از دل خود بیرون مىآورد. اما در حقیقت، تفاوت این دو فلسفه در سرچشمهها نیست، بلکه در جهت و رهیافتى است که دنبال مىکنند.
دامت در تمایز فلسفه تحلیلى از دیگر مکاتب فلسفى، مىگوید: آنچه موجب تمایز فلسفه تحلیلى، در صور۴۶ گوناگونش، از دیگر مکاتب مىشود این باور است که اولا، مىتوان از طریق تفسیرِ فلسفى زبان، به تفسیر فلسفى اندیشه نایل شد؛ و ثانیآ، تفسیر جامع تنها از این طریق به دست مىآید.۴۷ وى به درستى مىگوید: باید بسیارى از ریشههاى فلسفه تحلیلى را در سرزمینهاى آلمانى زبان پیدا کرد. ویژگى متمایزکننده فلسفه تحلیلى ـ به ادعاى او ـ تلاش در جهت تبیین فلسفىِ جامع اندیشه بر مبناى تبیینِ فلسفى زبان است. از نظر دامت، راسل و مور هر دو مهم بودهاند، اما حتى منبعى از منابع فلسفه تحلیلى هم نبودهاند. عملگرایى نیز صرفآ یک جریان فرعى بود که به جریان اصلى فلسفه تحلیلى سرازیر شد. وى معتقد است: منابع اصلى فلسفه تحلیلى، نوشتههاى فیلسوفانى بود که اغلب یا منحصرآ به زبان آلمانى مىنوشتند، ولى فشار و آزار حکومت نازى موجب فرار شمار زیادى از آنها به آن سوى اقیانوس اطلس شد.۴۸
از نظر دامت، فلسفه تحلیلى را بهتر است در بستر تاریخ عمومى فلسفه، طى قرون نوزدهم و بیستم، که دستخوش تغییرات عمدهاى نیز شده است، مورد ملاحظه قرار دهیم و از این نظر، اصطلاح «انگلیسى ـ آمریکایى» براى فلسفه تحلیلى، اسم بىمسمّایى است که اثرات زیانبارى داشته و موجب شده تا برخى با انتخاب این اسم بىمسمّا بر روى آثار خویش، عملا خود را از مطالعه خاستگاهها و منابع واقعى فلسفه تحلیلى که عمومآ به زبان آلمانى نوشته شده، بىنیاز ببینند. همچنین موجب نادیده انگاشتن سهم فلاسفه اسکاندیناوى و برخى علایق جدید در فلسفه تحلیلى شده که در کشورهایى مثل آلمان، ایتالیا و اسپانیا ظهور یافته است. بنابراین، اصطلاح مذکور بستر تاریخى ظهور این فلسفه را، که در پرتو آن بهتر است این فلسفه را «انگلیسى ـ اتریشى» بنامیم تا انگلیسى ـ آمریکایى، تحریف مىکند.۴۹
دامت اهمیت فرگه را به دلیل تألیف کتاب تحریر اندیشهها یا اندیشهنگارى،۵۰ که مغفول مانده بود، دوباره احیا کرد و موجب شد تا به نظر بعضىها، فرگه به عنوان «دکارتِ فلسفه معاصر» و آغازگر آن قلمداد شود و اثر مذکور نیز در مرکز نزاعها و مباحث فلسفى قرار گیرد.۵۱
به طور خلاصه، مىتوان گفت: ویژگى برجسته روایت دامت از خاستگاههاى فلسفه تحلیلى این است که اولا، برخلاف روایت مشهور، خاستگاه این فلسفه حوزه آلمانى است و نه انگلیسى زبان. ثانیآ، بنیانگذاران این نحله فلسفى نه راسل و مور، بلکه متفکران آلمانى تبارى همچون بُلتسانو، هوسرل، ماینونگ و به ویژهفرگه بودهاند که البته از نظر دامت، قدر و منزلت فرگه در طرح و ابداع نظریه چرخش زبانى به عنوان مبناى محورى فلسفه تحلیلى و نیز منطق ریاضى تا پیش از معرفى وى، مجهول و ناشناخته بوده است. ثالثآ، فلسفه تحلیلى و مکتب پدیدارشناسى نه تنها مخالف یکدیگر نیستند، بلکه خاستگاه یکسانى دارند و از اینرو، به حوزه آلمانى زبان و اروپایى قارّهاى برمىگردند.۵۲
فرگه؛ بنیانگذار فلسفه تحلیلى
سؤال اساسى این است که میراث فرگه براى فلسفه تحلیلى چه بود که از نظر دامت، وى پدربزرگ۵۳ فلسفه تحلیلى است؟ دامت در پاسخ این سؤال مىگوید: سواى کتاب فلسفه ریاضى فرگه، که البته بسیار هم مهم است، فلسفه تحلیلى زمانى متولّد شد که «چرخش زبانى»۵۴ اتفاق افتاد.۵۵ و اولین مورد چرخش زبانى در کتاب فرگه به نام «مبانى ریاضیات» و در سال ۱۸۸۴ اتفاق افتاد. فرگه در کتاب مذکور، این سؤال کانتى را مطرح مىکند: «با قبول اینکه ما هیچ تصور یا شهودى از اعداد نداریم، آنها چگونه به ما داده مىشوند؟» پاسخ وى مبتنى بر اصل مشهورش به نام «اصل متن»۵۶ یا «اصالت متن» است که براساس آن، فقط در متن جمله است که «واژه» معنا مىیابد. بنابراین، پرسش مذکور به این پرسش ختم مىشود که چگونه مىتوانیم معانى جملات حاوى اصطلاحات اعداد را تعیین کنیم؟ به این پرسش معرفتشناسانه،۵۷ که در وراى آن یک پرسش هستىشناسانه۵۸ قرار دارد، باید از طریق پژوهشى زبانشناختى۵۹ پاسخ داد.۶۰
البته فرگه با پیشرفت فلسفهاش تأکید مىکند که اندیشهها۶۱ موضوع حقیقى بحثش را تشکیل مىدهند و در پژوهشهاى فلسفى و منطقى، زبان طبیعى۶۲ را بیشتر یک مانع مىداند تا یک راهنما.۶۳ از نظر فرگه، ساختار اندیشه باید در ساختار جمله بیانگر آن منعکس شود و هر جملهاى، اندیشهاى را بیان مىکند و سخن گفتن از ساختار اندیشه به معناى سخن گفتن از پیوند معنایى اجزاى جمله است و تجزیه جمله نیز متناظر با تجزیه اندیشه است. در نظر وى، هر عبارت صرفآ یک معنا۶۴ دارد، و چون معناى آن عینى۶۵ است، به وسیله دیگران قابل درک است و شرط صدق جمله، شرط صدق اندیشهاى را که به بیان آن مىپردازد، معیّن مىکند.۶۶
دامت معتقد است: در کتاب مبانى ریاضیات فرگه، نشانههایى از لزوم چرخش زبانى، که البته خود فرگه آنها را تشخیصنداده بود، به چشم مىخورند و به همین دلیل، وى پدربزرگ فلسفه تحلیلى و این همه مورد علاقه فیلسوفان تحلیلى بوده است. از نظر ایشان، در تاریخ فلسفه، فرگه اولین تفسیر معقول را درباره ماهیت و معانى جملات و کلمات تشکیلدهنده آنها ارائه داده است و آنها که تصور مىکنند با تحلیل معنایى زبان، به تحلیل اندیشهها کشیده شدهاند، راهى جز تکیه بر مبانى فرگه ندارند.۶۷
از نظر فرگه، اندیشهها همانند احساسات و صورتهاى ذهنى یا «ایدهها» نیستند؛ زیرا اندیشهها برخلاف ایدهها، عینى و قابل انتقال به دیگرانند، در حالى که ایدهها ذهنى و غیرقابل انتقال به دیگرانند. اندیشهها و معانى مقوّم آنها متعلّق به «قلمرو سوم»۶۸ هستند. آنها ذوات جاودانه و ثابتى هستند که وجودشان اسرارآمیز است. پیامد عملى این اصل هستىشناختى، مخالفت با «اصالت روانشناسى»۶۹ بود؛ زیرا اگر اندیشهها محتویات ذهنى نباشند، در آن صورت، نمىتوان آنها را براساس اعمال ذهنى و شخصى تحلیل کرد.۷۰
اندیشه چیزى است که به وسیله جمله بیان مىشود و به طور مطلق، صدق و کذب بر اندیشهها حمل مىشود. اندیشه نمىتواند در یک زمان صادق و در زمان دیگر، کاذب باشد، یا براى یک فاعل شناسا، صادق و براى دیگرى کاذب باشد، بلکه صرفآ یا صادق است و یا کاذب.۷۱ به عبارت دیگر، اندیشه یک امر دایمى است، نه موقّتى و چون مىتواند به وسیله اشخاص گوناگون و در موقعیتهاى متفاوت و به شیوههاى مختلف بیان شود، قابل قیاس با «معناى مثالى» هوسرلى است. البته اندیشهها بر خلاف ایدههاى هوسرلى، امورى عینىاند، ولى بر خلاف ساکنان عینى جهان فیزیکى، کاملا واقعى هم نیستند؛ یعنى نه موضوع و محل تغییرند و نه به طور علّى بر اشیاى دیگر تأثیر مىگذارند، بلکه آنها به «قلمرو سوم» تعلّق دارند که امرى کاملا اسرارآمیز۷۲ است؛ زیرا خود فرایند ذهنى فراچنگ۷۳ آوردن اندیشه، اسرارآمیزتر از هر چیز دیگرى است.۷۴
فرگه تنها راه دسترسى انسانها به اندیشهها را از طریق عبارات زبانى مىداند و معتقد است: براى فراچنگ آوردن اندیشهها، باید جملات را بفهمیم. از نظر وى، معناى هر عبارت همان شیوهاى است که مصداقش به ما مىدهد و مصداق کلمات یک جمله به همراه یکدیگر، ارزش صدق۷۵ آن را تعیین مىکند و براى اینکه بتوانیم اندیشه مربوط به جملهاى را فراچنگ آوریم، باید شرط صدق جمله را بفهمیم.۷۶ علاوه بر فرگه، اندیشمندانى دیگر نیز همچون بلتسانو، کهفرگه وى را «جدّ فلسفه تحلیلى» مىداند نیز در ظهور این فلسفه سهیم بودهاند؛ زیرا وى نیز همچون فرگه مخالف اصالت روانشناسى بود. ولى البته مخالفت ایشان غناى تحلیل معناشناختى۷۷ وى را نداشته است. از نظر دامت، راسل و مور نیز ممکن است عموهاى۷۸ فلسفه تحلیلى به شمار آیند.۷۹
هوسرل نیز با طرح یا ترویج مجدّد «حیث التفاقى»،۸۰ در بروز این فلسفه نقش مهمى داشته است.۸۱ از جمله نکات مورد اشتراک فرگه و هوسرل این بود که همچنانکه فرگه معتقد بود همه عبارات معتبر جمله در تعیین ارزش صدق آن نقش دارند، هوسرل نیز معتقد بود: نه تنها واژههاى مفرد،۸۲ بلکه همه عبارات معنادار در تعیین ارزش صدق جمله نقش دارند.۸۳
به طور کلى، فرگه دو کار مهم کرد: نخست اینکه با ابداع منطق جدید، ابزارى براى تحلیل فلسفى به وجود آورد و تحلیل منطقى وى از طریق تحلیل زبان طبیعى الهام گرفته از آثار مور و ویتگنشتاین به فلسفه زبان ارتقا یافت. همچنین وى به خاطر انتقال مفاهیم علمى و پرهیز از کژتابىهاى زبان طبیعى، از ریاضیات به منطق کشیده شد و چرخش زبانى کرد؛ یعنى از طریق کاوش در ساختارهاى زبانى، به انجام پژوهشهاى فلسفى پرداخت.۸۴
از نظر دامت، فرگه جدّ فلسفه تحلیلى بود، ولى تا پیش از معرفى وى، صرفآ به عنوان منبعى فکرى براى راسل و ویتگنشتاین (۱۸۸۹ـ۱۹۵۱ Ludwing Wittgenstein;)85 قلمداد مىشد، در حالى که وى یک منبع پژوهشى براى فلسفه تحلیلى است و بسیارى از دلمشغولىهاى او هماکنون دلمشغولىهاى زندهاى هستند.۸۶
به نظر مىرسد آثار فرگه به دلیل اختراع یک زبان نمادین (رمزى)، و جهشى که به منطق موروث از ارسطو داده، سرآغاز فلسفه معاصر است.۸۷ اهمیت بنیادىفرگه در این است که با انحلال تفکر در یک پدیدار تاریخى و خودبنیادانگار، مخالف و معتقد است: «نوع بشر ذخیره و گنجینهاى از افکار را دارد که متعلّق به همه است و از نسلى به نسل دیگر منتقل مىشود.» از نظر فرگه، «یک قضیه وقتى که من به آن فکر نمىکنم از حقیقى بودن نمىافتد؛ چنانکه اگر من چشمم را در برابر خورشید ببندم، خورشید نابود نمىشود.» بنابراین، مىتوان گفت: واقعانگارى (رئالیسم) فرگه به بحث ادراک عالم خارج نظر ندارد، بلکه درباره این مطلب است که یک عالَم واقعى از اندیشهها و قضایا وجود دارد که از جریان پیدایش و سیر تمثّلات فردى و شخصى مستقل است که فرگه آنها را در علوم ریاضى، فیزیک و تاریخ کشف مىکند.۸۸
نتیجهگیرى
دامت بر این باور است که فرگه از نظر تاریخى، نخستین فیلسوفى بود که تفسیرى معقول از ماهیت اندیشه و ساختار دورنى آن ارائه داد و تفسیر وى مبتنى بر توازى اندیشه و زبان بود. البته ـ همچنانکه خود فرگه نیز اعلام مىکند ـ وى فىنفسه به اندیشه علاقهمند بود، نه زبان؛ ولى تنها راه تحلیل اندیشه را تحلیل صور گوناگون عبارات نمادین و زبانشناختى مىدانست، و وقتى فیلسوفان تحلیلى از این راهبرد وى استقبال کردند، چرخش زبانى اتفاق افتاد و سپس اصل بنیادین فلسفه تحلیلى، که تنها راه وصول به تحلیل اندیشهها را از طریق تحلیل زبان مىداند، گزیرناپذیر شد و فلسفه اندیشه با فلسفه زبان و به صورت گستردهتر با نظریه معنا یکسان انگاشته شد.۸۹ از نظر فرگه، ما انسانها صرفآ از طریق زبان به اندیشه خود دسترسى داریم.۹۰
همچنین او معتقد است: فلسفه تحلیلى و مکتب پدیدارشناسى خاستگاهى یکسان دارند و فرگه و هوسرل به عنوان بانیان این دو نحله فلسفى، با وجود داشتن برخى علایق متفاوت، رویکردهاى یکسانى به مسائل دارند. بنابراین، چنین نیست که این دو مکتب کاملا در نقطه مقابل هم باشند و بلکه حتى حیث التفاتىهوسرل نیز در ظهور فلسفه تحلیلى نقش داشته است؛۹۱زیرا این هر دو مابعدالطبیعه را به عنوان «گفتار»۹۲ نقد کردهاند و در نتیجه، به نوعى نقّادى زبان پرداختهاند. به بیان دیگر، در فلسفه سنّتى، پرسش شناسایى، یعنى نسبت میان تفکر و اشیا، در مرکز اشتغال فلسفى قرار داشت. اما اکنون با ظهور تفکر فرگه ونیچه در یک «گشت زبانى»۹۳ قرار داریم که در آن، مسئله زبان و دلالت مطرح است و معنا به جاى مسئله رسمى و سنّتى شناسایى قرار مىگیرد.۹۴
کانت از طریق برنتانو بر تکوین پدیدارشناسى هوسرل و رهیافت منطقى فرگه اثر گذاشت؛ زیرا برنتانو تحت تأثیر تمایزى که کانت میان شرایط روانشناسانه ذهنى مربوط به اندیشیدن و محتواى عینى اندیشه نهاده، معتقد بود: روانشناسى، برخلاف ادعاى ناتورالیستها و اثباتگرایان، محدود به حدود تجربى نیست. در نتیجه هوسرل تحت تأثیر روانشناسى توصیفى (فلسفى) برنتانو، به ایجاد بنیانى متّکى بر رهیافت اصالت روانشناسانه براى علم حساب برآمد و فرگه نیز با دفاع از تمایز مورد اشاره برنتانو، میان کنش ذهنى اندیشیدن و محتواى عینى اندیشه تمایز نهاد.
البته پس از آنکه فرگه مذهب اصالت روانشناسى حاکم بر کتاب فلسفه حساب هوسرل را رد کرد که در آن هوسرل درصدد تبیین مفاهیم ریاضى با شروع از قوانین روانشناسى تجربى برآمد، هوسرل نیز تحت تأثیر ایشان، ردّ مذهب اصالت روانشناسى و شکّاکیت ناشى از آن را تمهیدى براى فکر یک منطق محض دانست.۹۵
ناگفته نماند که دامت منکر سهم و نقش فیلسوفان انگلیسى مثل راسل و مور در بسط و ترویج فلسفه تحلیلى نیست، ولى معتقد است: علىرغم تصور رایج، این دو تن منبع فلسفه تحلیلى نبودهاند؛ زیرا منابع اصیل این فلسفه به امثال بُلتسانو، فرگه، ماینونگ و هوسرل برمىگردد که جملگى در حوزه آلمانى زبان بودند؛ اما فرار اندیشمندان ممالک آلمانى زبان از سلطه نازیسم هیتلرى و مهاجرت آنها به آن سوى اقیانوس اطلس، موجب بسط و ترویج این فلسفه در بریتانیا و آمریکا شد.
قابل ذکر است که امروزه فلسفه تحلیلى نه تنها در ایالات متحده، بلکه در سراسر عالم انگلیسى زبان، مثل انگلستان، کانادا، استرالیا و زلاندنو، روش غالب فلسفهورزى است و در آلمان، فرانسه، ایتالیا و سراسر آمریکاى لاتین نیز رو به گسترش است.۹۶
اما درباره تعریف «فلسفه تحلیلى»، شاید روزگارى آسانترین توصیف این بود که بگوییم : این فلسفه عمدتآ با تحلیل معنا سروکار دارد؛ ولى امروزه فیلسوفان تحلیلى قبول ندارند که تحلیل مفهومى، قلب فلسفه تحلیلى است؛ زیرا امکان چنین فعالیتى به دو دلیل ممکن نیست : (۱) ابطال تمایز تحلیلى و ترکیبى از سوى کواین و (۲) دیدگاه ویتگنشتاین مبنى بر اینکه بسیارى از مفاهیم مبهم و معمّابرانگیز فلسفى فاقد معنایند و تنها کاربردهاى متعددى دارند که صرفآ با «تشابه خانوادگى»۹۷ به هم پیوستهاند.۹۸
شایان ذکر است که راه تعامل فلسفه تحلیلى با دیگر علوم کاملا بسته نیست و فیلسوفان تحلیلى اینک به برخى از حوزههاى پژوهشى عطف توجه کردهاند که فیلسوفان تحلیلى نسل گذشته از آنها غفلت ورزیدهاند که از جمله آنها علومشناختى، فلسفه زیستشناسى و فلسفه اقتصاد است. همچنین در میان فیلسوفان تحلیلى جدید، علاقه به تاریخ فلسفه نیز احیا شده و بر خلاف فیلسوفان تحلیلى سنّتى، که تاریخ فلسفه را حداکثر «تاریخ اشتباهات» مىدانستند، امروزه نوعى پیوستگى میان فلسفه تحلیلى و فلسفه سنّتى احیا شده و تقابل شدیدى که بر اساس آن فیلسوفان تحلیلى به نوعى «گسست انقلابى»۹۹ میان فلسفه تحلیلى و سنّت فلسفى قایل بودهاند، از بین رفته و پیوستگى تاریخى میان این دو بیشتر احساس مىشود. علاوه براین، به نظر مىرسد که فلسفه ذهن و فلسفه اجتماعى نیز در تحقیقات فلسفى آینده، نقش محورىترى پیدا خواهد کرد و این تصور که مطالعه زبان مىتواند جایگزین مطالعه ذهن شود، در حال تبدیل شدن به این تصور است که مطالعه زبان در واقع، شاخهاى از فلسفه ذهن است و مفهوم کلیدى در فلسفه ذهن، مفهوم «حیث التفاتى» است که به عنوان وصفى از ذهن، موجب مىشود تا ذهن به سوى اشیا و اوضاعى در جهان، که مستقل از آنند، معطوف شود.۱۰۰
منابع
ـ استرول، اورام، فلسفه تحلیلى در قرن بیستم، ترجمه فریدون فاطمى، تهران، مرکز، ۱۳۸۴، چ دوم.
ـ بابایى، پرویز، فرهنگ اصطلاحات فلسفه، تهران، نگاه، ۱۳۸۶، چ دوم.
ـ پایا، على، فلسفه تحلیلى: مسائل و چشماندازها، تهران، طرح نو، ۱۳۸۲.
ـ حیدرى، مهدى، نسبىنگرى در فلسفه کواین و دامت، پایاننامه کارشناسى ارشد، رشته فلسفه، تهران، دانشگاه علّامه طباطبائى، ۱۳۸۵.
ـ خرّمشاهى، بهاءالدین، پوزیتیویسم منطقى، تهران، علمى و فرهنگى، ۱۳۶۱.
ـ دانلان، ک. س.، «فلسفه تحلیلى و فلسفه زبان»، ترجمه شاپور اعتماد و مراد فرهادپور، ارغنون ۷و ۸ (پاییز و زمستان ۱۳۷۴)، ص ۳۹ـ۶۷.
ـ رضوى، مسعود، آفاق فلسفه (گفتوگوهایى با دکتر مهدى حائرى یزدى)، تهران، فرزان، ۱۳۷۹.
ـ سرل، جان آر.، فلسفه تحلیلى، ترجمه محمّد سعیدىمهر، از کتاب: نگرشهاى نوین در فلسفه، قم، دانشگاه قم / طه، ۱۳۸۰.
ـ «شکّاکیتهاى فلسفى و قطعیتهاى دینى» (گفتوگو با مایکل دامت)، روزنامه انتخاب، ۱۴ آبان ۱۳۸۱.
ـ علىآبادى، یوسف ص، «زبان حقیقت و حقیقت زبان»، ارغنون ۷و ۸ (پاییز و زمستان ۱۳۷۴)، ص ۱ـ۳۸.
ـ فرگه، گوتلوب، «اندیشه»، ترجمه محمود یوسف ثانى، ارغنون ۷و ۸ (پاییز و زمستان، ۱۳۷۴)، ص ۸۷ـ۱۱۲.
ـ لاکوست، ژان، فلسفه در قرن بیستم، ترجمه رضا داورى اردکانى، تهران، سمت، ۱۳۸۴، چ سوم.
ـ موحد، ضیاء، «گوتلوب فرگه و تحلیل منطقى زبان»، ارغنون ۷و ۸ (پاییز و زمستان ۱۳۷۴)، ص ۶۹ـ۸۴.
ـ هادسون، ویلیام دانالد، لودویک ویتگنشتاین، ترجمه مصطفى ملکیان، تهران، گروس، ۱۳۷۸.
ـ هاک، سوزان، فلسفه منطق، ترجمه سید محمّدعلى حجتى، تهران، طه، ۱۳۸۲.
ـ هوسرل، ادموند، ایده پدیدهشناسى، هوسرل، ترجمه عبدالکریم رشیدیان، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، ۱۳۷۲.
– Dummett, Michael, Origins of Analytical Philosophy, Cambridge, Mass: Duckworth, 1994.
– —– , Origins of Analytical Philosophy, Harvard University Press / Cambridge, Massachusetts, 1998.
– —– , Philosophy of Language, Cambridge, Karen Green Polity, 2001.
– —– , Truth and other Enigmas, London, Duckworth, 1987.
– James Fieser & Bradley Dowden, editors, “The Internet Encyclopedia of Philosophy”, WWW.iep.utm.
– Taylor, Barry M. (ed), Michael Dummett: Contributions to Philosophy, Dordrecht, Nijhoff, 1987.
1 دانشیار دانشگاه علّامه طباطبائى. تاریخ دریافت: ۱۰/۶/۸۷ ـ تاریخ پذیرش: ۱۰/۹/۸۷.
۲ عضو هیئت علمى دانشگاه شهید چمران اهواز.
۱ ـ این مقاله برگرفته از رساله دکترى نگارنده است که با راهنمایى استاد دکتر حسین کلباسى اشترى در دانشگاهعلّامه طباطبائى به انجام رسیده است.
۲ . Continental.
3 ـ اورام استرول، فلسفه تحلیلى در قرن بیستم، ترجمه فریدون فاطمى (تهران، مرکز، ۱۳۸۴)، چ دوم، ص ۸.
۴ ـ مسعود رضوى، آفاق فلسفه (گفتوگوهایى با دکتر مهدى حائرى یزدى) (تهران، فرزان، ۱۳۷۹)، ص۱۱۷ـ۱۱۸.
۵ ـ على پایا، فلسفه تحلیلى: مسائل و چشماندازها (تهران، طرح نو، ۱۳۸۲)، ص ۵۰ / اورام استرول، فلسفهتحلیلى در قرن بیستم، ص ۷ـ۹.
۶. Michael Dummett, Origins of Analytical Philosophy (Harvard University Press / Cambridge,Massachusetts, 1998), p. 4.
7 . Michael Dummett, Truth and other Enigmas (London, Duckworth, 1987).
8 ـ على پایا، فلسفه تحلیلى، ص ۲۴.
۹ ـ ک. س. دانلان «فلسفه تحلیلى و فلسفه زبان»، ترجمه شاپور اعتماد و مراد فرهادپور، ارغنون ۷و ۸ (پاییز وزمستان ۱۳۷۴)، ص ۳۹.
۱۰ ـ على پایا، فلسفه تحلیلى، ص ۲۶ـ۲۷.
۱۱ ـ همان، ص ۷۵.
۱۲ . Michael Dummett, Origins of Analytical Philosophy (Cambridge, Mass: Duckworth, 1994), pp.X, X1, 1, 4-6.
13 ـ جان آر. سرل، فلسفه تحلیلى، ترجمه محمّد سعیدىمهر، از کتاب: نگرشهاى نوین در فلسفه (قم، دانشگاهقم / طه، ۱۳۸۰)، ص ۲۱۳.
۱۴ ـ (۱۸۷۳ـ ۱۹۸۵George Edward Moor;) کتاب مشهور وى Principia Ethicaیا اصول(مبانى)اخلاقاست.
۱۵ ـ اورام استرول، فلسفه تحلیلى در قرن بیستم، ص ۷ـ۸.
۱۶ ـ همان، ص ۳۰.
۱۷ ـ جان آر. سلر، فلسفه تحلیلى، ص ۲۱۵ـ۲۱۷.
۱۸ ـ reductionism به این معناست که غایت تحلیل فلسفى این است که نشان دهد معرفت تجربى بر دادههاىتجربى یا همان دادههاى حسّى مصطلح مبتنى است و در نهایت نیز به این دادهها قابل تحویل است. (جانآر. سرل، فلسفه تحلیلى، ص ۲۱۹.)
۱۹ ـ Phenomenalism یا اصالت ظاهر: منظور از آن تحویلگرایى یا بازگرداندن قضایاى مربوط به واقعیتتجربى به قضایایى درباره دادههاى حسّى است. (همان، ص ۲۱۹) پدیدارشناسى حوزهاى فلسفهاى استکه هوسرل آن را تأسیس کرد و غایت آن این است که تجربه خودآگاهى فردى را به اصالت اصلىاش وصفکند. (ژان لاکوست، فلسفه در قرنبیستم، ترجمه رضاداورىاردکانى«تهران، سمت،۱۳۸۴»،چسوم،ص۲۳۵.)
۲۰ ـ جان آر. سرل، فلسفه تحلیلى، ص ۲۱۹.
۲۱ ـ على پایا، فلسفه تحلیلى، ص ۶۵.
۲۲ . Michael Dummett, Philosophy of Language (Cambridge, Karen Green Polity, 2001), pp. Xi, iX.
23 . Ibid, pp. 69-70.
24 . Anglo-American.
25 . Anglo-Austrian.
26 . Michael Dummett, Origins of Analytical Philosophy.این قسمت در پشت جلد سومین چاپ کتاب خاستگاههاى فلسفه تحلیلى دامت، که در سال ۱۹۹۸ از سوىدانشگاه هاروارد و کمبریج ماسوچوست منتشر شده، آمده است.
۲۷ . Ibid, pp. 4-5.
28 . tatot.
29 . “The Internet Encyclopedia of Philosophy, Editors: James Fieser & Bradley Dowden,www.iep.utm. edu. pp. 1-3 / Barry M. Taylor (ed), Michael Dummett: Contributions toPhilosophy (Dordrecht, Nijhoff, 1987), p. VII.
30 ـ اورم استرول، فلسفه تحلیلى در قرن بیستم، ص ۱۱۶ـ۱۱۷.
۳۱ . Michael Dummett, Origins of Analytical Philosophy, p. 194.
32 . Philosophy of Language.
33 . The Logical Basis of Metaphysics.
34 . Frege: Philosophy of Mathematics.
35 . The seas of Language.
36 . Frege and other Philosophers.
37 . Truth and other Enigmas.
38 . The Interpretation of Forege¨s Philosophy.
39 . Elements of Intuitionism.
40. Ibid, p. 3.
41 ـ فیلسوف، ریاضیدان، منطقى و مصلح اجتماعى انگلیسى. وى متولّد ولز بود و آثار فراوانى دارد که از جملهآنهاست: مبانى ریاضیات با همکارى وایتهد، اصول ریاضیات، مسائل فلسفه، علم ما به جهان خارج،تحلیل ذهن، منطق و معرفت، پژوهشى درباره معنا و حقیقت. از جمله شیوههاى وى «اتمیسم منطقى» بهمعناى تجزیه و تحلیل منطقى قضایا و جملات و بازگرداندن آنها به معنایى بنیادین و تقسیمناپذیر بود. وىبا آنکه عملا منکر خدا بود، ولى وجود او را از نظر منطقى محال نمىشمرد و در مجموع، از لحاظ نظرى،لاادرى و عملا بىاعتقاد بود. (بهاءالدین خرّمشاهى، پوزیتیویسم منطقى «تهران، علمى و فرهنگى، ۱۳۶۱»،ص ۱۲۸ـ۱۲۹.)
۴۲ ـ Vienna Circle: محفل وین، شامل تجمّع گروهى از اثباتگرایان منطقى مثل شلیک و کارناپ بود که از سال(۱۹۲۰ـ۱۹۳۰) در دانشگاه وین جلسه تشکیل مىدادند و مهمترین عقیدهشان «اصل تحقیقپذیرى» بود کهبراساس آن، معناى یک قضیه همان روش تحقیقپذیرى آن است و عبارات اثباتناپذیر بىمعنایند.(بهاءالدین خرّمشاهى، پوزیتیویسم منطقى، ص ۳ـ۷ / سوزان هاک، فلسفه منطق، ترجمه سید محمّدعلىحجتى «تهران، طه، ۱۳۸۲»، ص ۳۵۱.) از نظر اثباتگرایان، فلسفه باید ادعاى نیل به شناخت را جز از طریقاثبات تجربى و علمى کنار گذارد و فقط به تبیین حدود و روشهاى علم بپردازد؛ یعنى شناخت فقط دردرون مرزهاى علم قرار دارد. (پرویز بابایى، فرهنگ اصطلاحات فلسفه، «تهران، نگاه، ۱۳۸۶»، چ دوم، ص۳۴۷.)
۴۳ ـ Pragmatists: پیروان مذهب اصالت عمل یا مصلحتگرایى که معتقدند: حقیقت یک گزاره بر حسب نتایجعملى آن تعیین مىشود، یا معناى یک کلمه بر اساس نتایج تجربى و عملى آن جستوجو مىشود؛ مثلا،ایمان به دین و خداوند، اگرچه هیچگونه گواهى علمى و عقلى در اثبات آن نباشد، به مصلحت انسان است وبدون آن، تمامى امیدها و آرزوهاى او فرو مىریزد. ویلیام جیمز آمریکایى بزرگترین نماینده این مکتببوده است. (پرویز بابایى، فرهنگ اصطلاحات فلسفى، ص ۳۵۱ / سوزان هاک، فلسفه منطق، ص ۳۵۵.)
۴۴ . Ibid, p. VIII.
45 ـ مهدى حیدرى، نسبىنگرى در فلسفه کواین و دامت، پایاننامه کارشناسى ارشد، رشته فلسفه، تهران،دانشگاه علّامه طباطبائى، ۱۳۸۵، ص ۱۲۰ و ۱۵۵ـ۱۵۶.
۴۶ . manifestations.
47. Michael Dummett, Origins of Analytical Philosophy, p. 4.
48 . Ibid, p. ix.
49 . Ibid, p. 1.
50 ـBegriffsschrift ؛ این اثر به نامهاى «مفهومنگارى» و «اندیشه نگاشت» نیز مطرح است.
۵۱ ـ ژان لاکوست، فلسفه در قرن بیستم، ص ۲۷ـ۲۸.
۵۲ . Michael Dummett, Origins of Analytical Philosophy, pp. ix-6.
53 . Grand Father.
54 ـThe Linguistic Turn ؛ بر اساس این اصل، مسائل فلسفى به مسائل زبانى تبدیل مىشوند.
۵۵ . Michael Dummett, Origins of Analytical Philosophy, p. 22.
56 ـ بر اساس این اصل، که یکى از اصول مشهور فرگه است، تنها در متن جمله است که ویژگىهاى منطقىکلمهها و عبارتها نشان داده مىشوند. به عبارت دیگر، تنها در متن یک جمله است که کلمهها معنا یامصداق دارند. (ضیاء موحد، «گوتلوب فرگه و تحلیل منطقى زبان»، ارغنون ۷و ۸ (پاییز و زمستان ۱۳۷۴)،ص ۵ و ۱۳.)
۵۷ . epistemological enquiry.
58 . ontological.
59 . linguistic investigation.
60 . Michael Dummett, Origins of Analytical Philosophy, pp. 4-5.
61 ـ منظور فرگه از «اندیشه» (Der Gedanke)، معناى یک جمله کامل است، بدون توجه به صدق و کذب آنجمله یا تصدیق و تکذیب آن. به عبارت دیگر، اندیشه چیزى است که مسئله صدق درباره آن مطرح است وبه همین دلیل، آنچه کاذب است به اندازه آنچه صادق است، جزو اندیشهها محسوب مىشود. از نظر فرگه،«اندیشه» عینى (نه وابسته به اذهان دیگر)، کشف کردنى (نه ابداعى)، ابدى و قابل انتقال به دیگران است.فقط جملات خبرى و آن جملات استفهامى که با «آرى» یا «نه» پاسخ داده مىشوند، قابل تصدیق وتکذیبند و در نتیجه، دربردارنده اندیشهاى هستند. (گوتلوب فرگه، «اندیشه»، ارغنون ۸و ۷ (پاییز و زمستان،۱۳۷۴)، ص ۸۷ـ۹۲.)
۶۲ . ordinary language.
63 . Michael Dummett, Origins of Analytical Philosophy, pp. 11-13.
64 ـ Sense: معادل واژه آلمانى «Sinn» است که معادل اصلح در فارسى براى آن «خبر» یا «محتواى خبر» است؛زیرا هم واژه مذکور و هم خبر، جهت را در خود مستمر دارند؛ یعنى از شىء یا واقعهاى صادر شده و بهسوى ادراک کسى که آن را درمىیابد، جریان پیدا مىکند. (یوسف ص. علىآبادى، «زبان حقیقت و حقیقتزبان»، ارغنون ۷و ۸ «پاییز و زمستان ۱۳۷۴»، ص ۲۸.» اما براى تمییز آن از meaningبه ترتیب براى این دوواژه، از معادلهاى «معنا» (براى sense) و «معنى» (براى meaning) استفاده کردهایم.
۶۵ . objective.
66 . Michael Dummett, Origins of Analytical Philosophy, p. 19.
67 . Ibid, p. 14.
68 ـ third realm: فرگه معتقد است: sense (محتوا یا معناى) اندیشه، نه بخشى از جهان زمانى و مکانى است ونه در درون اذهان افراد موجود است، بلکه متعلّق به «قلمرو سوم» یا جهان بىزمانى است که همه ما به آندسترسى داریم و شاید بتوان آن را «نهاد اجتماعى» زبان نامید. البته دامت از این قلمرو به نام تحقیرآمیز«اسطورهشناسى وجودى» نام مىبرد که از هر امرى اسرارآمیزتر است و مهمترین نقش خویش را حل اینکار ناتمام فرگه مىداند. (Michael Dummett, Origins of Analytical Philosophy, pp. 26-33.). به عبارتدیگر، اندیشههاى متعلّق به «قلمرو سوم» برخلاف ایدهها، از نوع اشیاى جهان خارجند، ولى بسان ایدهها باحواس ادراک نمىشوند. اما برخلاف اشیاى خارجى نیز نیازمند دارندهاى نیستند تا متعلّق محتواى آگاهىاو باشند، بلکه درست مثل سیارهاى هستند که پیش از آنکه کسى آن را ببیند، وجود داشته است. (گوتلوبفرگه، «اندیشه»، ترجمه محمّد یوسفثانى، ارغنون ۷و ۸ (پاییز و زمستان ۱۳۷۴)، ص ۱۰۳.)
۶۹ ـ psycologism: روانشناسىگرایى؛ به این معنا که منطق را از مطالعه فرایندهاى ذهنى شخصى مىفهمیم. بهعبارت دیگر، «اصالت روانشناسى به معناى تحویلپذیر بودن مفاهیم و مفروضات یک حوزه معیّن (نظیردین، شناختشناسى و سیاست) به مفاهیم، توصیفات و تبیینهاى روانشناسانه است. (على پایا، فلسفهتحلیلى: مسائل و چشماندازها، پاورقى ص ۵۲.)
۷۰ . Michael Dummett, Origins of Analytical Philosophy, p. 28.
71 . Ibid, p. 59.
72 . mysterious.
73 ـ to grasp: از نظر فرگه، اندیشه به دلیل عینى بودن، وجود مستقلى از اذهان دارد و بنابراین، ابداع کردنى نیست، بلکه کشف کردنى است و به اصطلاح فرگه، اندیشه را فراچنگ مىآوریم. به عبارت دیگر، آنگونه کهیک ستاره را مىبینیم، یک اندیشه را نمىبینیم، بلکه اندیشه را فراچنگ مىآوریم و براى فراچنگ آوردن آنهم به قوّه اندیشیدن احتیاج داریم. (گوتلوب فرگه، «اندیشه»، ترجمه محمود یوسفثانى، ارغنون ۷و ۸، ص۸۷ـ۹۷.)
۷۴ . Michael Dummett, Origins of Analytical Philosophy, pp. 23-24.
75 ـ truth-value. شایان ذکر است که منظور از «صدق»، مطابقت معناى جمله با چیز دیگرى نیست؛ زیرا در اینصورت، مسئله صدق به تسلسل مىانجامد و مسئله صدق فقط ناشى از جمله است؛ یعنى صدق به عنوانصفت کلام، مراد است، نه صفت متکلّم. وظیفه منطق نیز کشف قوانین صدق است، نه قوانین صادق دانستنچیزها یا قوانین اندیشیدن. (گوتلوب فرگه، «اندیشه»، ارغنون ۷و ۸، ص ۸۸ـ۹۰ و ۱۱۱.)
۷۶ . Michael Dummett, Origins of Analytical Philosophy, pp. 62-63 & 121.
77 ـ semantic: معناشناسى (سمانتیک) به معناى مطالعه روابط میان علایم است و آنچه این علایم بر آن دلالتدارند و از آن حکایت مىکنند.
۷۸ ـ uncles؛ دایىها.
۷۹ . Michael Dummett, Origins of Analytical Philosophy, p. 171.
80 ـ intentionality: قصدّیت؛ یعنى هر حالت ذهنى معطوف به چیزى است و آگاهى همیشه آگاهى دربارهچیزهاست. این نظریه را هوسرل از استادش برنتانو اقتباس کرد. به نظر برنتانو، «ویژگى اعمال قصدى ایناست که وجود اعیان براى آنها الزامى نیست و عین متعلّق یک عمل قصدى مىتواند موجودى وابسته بهذهن باشد؛ نظیر یک پرى دریایى، یا چیزى فیزیکى یا چیزى ممتنع» (ادموند هوسرل، ایده پدیدهشناسى،هوسرل، ترجمه عبدالکریم رشیدیان «تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، ۱۳۷۲»، ص ۷ـ۸.)
۸۱ . Michael Dummett, Origins of Analytical Philosophy, p. 28.
82 ـ singular terms: کلمات جزئى.
۸۳ . Michael Dummett, Origins of Analytical Philosophy, p. 42.
84 ـ جان آر. سرل، فلسفه تحلیلى، ص ۲۱۳.
۸۵ ـ وى داراى دو دوره متفاوت است که مهمترین محصول دوره اول حیات وى، رساله منطقى ـ فلسفىتراکتاتوسِ است که اندیشه محورى آن این است: «مرزهاى عالم ما را مرزهاى زبانمان تعیین مىکند.» بهعبارت دیگر، بر اساس «نظریه تصویرى» وى، که در رساله مذکور پرورده شده، مبناى زبان چیزى است کهزبان حاکى از آن است یا ـ در یک کلمه ـ محکى زبان یک نام به معناى یک شىء است و آن شىء معناى ناممذکور است. اما مهمترین اثر دوره دوم حیات وى، پژوهشهاى فلسفى است که اندیشه محورى آن ایناست که معناى یک واژه یا جمله همان کاربردى است که آن واژه یا جمله در عرف دارد. (ویلیام دانالدهادسون، لودویک ویتگنشتاین، ترجمه مصطفى ملکیان «تهران، گروس، ۱۳۷۸»، ص ۲۲ و ۵۹ / على پایا،فلسفه تحلیلى: مسائل و چشماندازها، ص ۲۵.)
۸۶ ـ «شکّاکیتهاى فلسفى و قطعیتهاى دینى» (گفتوگو با مایکل دامت)، روزنامه انتخاب، ۱۴ آبان ۱۳۸۱.
۸۷ ـ ژان لاکوست، فلسفه در قرن بیستم، ص ۲۳.
۸۸ ـ همان، ص ۳۱.
۸۹ ـ همان، ص ۱۲۸.
۹۰ ـ همان، ص ۱۲۱.
۹۱ ـ همان، ص ۲۸.
۹۲ ـdiscourse ؛ بیان.
۹۳ ـ linguistic turn؛ چرخش زبانى.
۹۴ ـ ژان لاکوست، فلسفه در قرن بیستم، ص ۲۳ـ۲۴.
۹۵ ـ على پایا، فلسفه تحلیلى، ص ۲۶ و ۷۹.
۹۶ ـ جان آر. سرل، فلسفه تحلیلى، ص ۲۱۲.
۹۷ . family resemblance.
98 ـ همان، ص ۲۱۲ و ۲۳۲ـ۲۳۳.
۹۹ . revolutionary break.
100 ـ همان، ص ۲۳۴ و ۲۵۲ـ۲۵۳.
منبع: http://marefatfalsafi.nashriyat.ir/node/2340
معرفت فلسفی ۲۰/تابستان ۸۷؛ سال پنجم، شماره چهارم، تابستان ۱۳۸۷، ۲۶۵ـ ۲۴۳ > > > >