این روزها رابطه روشنفکران با روزنامهها چگونه است؟
فاصلههایی که غرق ابهاماند.
میزگردی با حضور دکتر ناصر فکوهی و دکتر حسن نمکدوست
لیدا فخری- مهسا رمضانی
روزگاری نه چندان دور، روزنامهها پایگاه روشنفکران و روزنامهنگاری کاری روشنفکرانه بود، اما آنچه این روزها شاهد هستیم گسست ارتباط برخی گروههای مرجع از جمله نخبگان فرهنگی و روشنفکران با روزنامهها است،البته بسیارند صاحبنظرانی که با این تجربه زیسته ما، موافق نیستند و منتقد چنین قضاوتی هستند؛ همچون میهمانان ما در این میزگرد که معتقدند رابطه بین روشنفکران و رسانهها نه تنها کمرنگ نشده بلکه در شرایط رسانهای امروز حتی ریشههای محکمتری هم پیدا کرده است، همین اختلاف دیدگاه به چالش این میزگرد بدل شد.بر این باوریم اگر قرار باشد ارتباط سازنده و اثربخش بین روشنفکران و روزنامهها شکل گیرد باید این تعامل بر چهار ستون استوار شود؛ نخست، «مخاطبان» باید این تقاضای اجتماعی را داشته باشند، دوم، «رسانه» باید بستر لازم را برای حضور روشنفکران و مباحث روشنفکری فراهم کند، سوم، «روشنفکران» باید هم زبان رسانه را بدانند و هم زبان قدرت را بشناسند و چهارم «سیاستگذاران در ساختار قدرت» باید هم روشنفکران و هم تقاضاهای اجتماعی و هم جایگاه و مسئولیت رسانهها را به رسمیت بشناسند و سقف تسامح و تساهل را تا آنجا بالا برند که به انسداد گفتوگویی دچار نشویم. در این نشست دکتر ناصر فکوهی و دکتر حسن نمکدوست ما را همراهی کردند. فکوهی، استاد تمام گروه انسانشناسی دانشگاه تهران، خود از جمله آکادمیسینهای روشنفکری است که همواره ارتباط خود با روزنامهها را حفظ کرده است و دکتر حسن نمکدوست، از استادان روزنامهنگاری است که در خصوص حضور روشنفکران در روزنامهنگاری نوین، دارای پیشنهادهای قابلتأمل است.
با مرور تاریخ روزنامهنگاری میبینیم که بنیانگذار اغلب روزنامهها، افرادی روشنفکر بودند و در اغلب دورهها، روزنامه پایگاه روشنفکران بود. چرا اساساً چنین ارتباطی بین «روزنامهها» و «روشنفکران» شکل گرفت؟
دکتر ناصر فکوهی:
پیش از هر چیزی ابتدا باید بر مفهوم واژگانی که به کار میبریم، توافق کنیم، نخست باید مشخص کنیم که مقصود ما از «روشنفکر» و «مطبوعات» چیست؟ نظر من این است که باید استناد و استدلالهایمان در سطح جهانی باشد نه اینکه در اندیشه محلی و در خود فرو رفته باقی بمانیم. برای نمونه به نظرم واژه «رسانه» گویاتر از مطبوعات است و اشکال متفاوت و جدید انتقال مطبوعاتی و شبکهای را دربر میگیرد و روزنامه تنها یکی از اشکال رسانه (media) است.
اما، قصد داریم بحث را بر «روزنامهها» متمرکز کنیم چرا که ابزارهای رسانهای دیگر شاید با چالشهای امروز روزنامهها مواجه نباشند. بهعنوان مثال، به نظر میرسد امروزه یکی از چالشهای روزنامهها و کار روزنامهنگاری این است که ارتباط روشنفکران و نخبگان با روزنامهها کم شده است. علت کمرنگ شدن این رابطه را باید در تحولات عرصه مطبوعات و ظهور اشکال جدید رسانههای اجتماعی دید یا تحولاتی که در دنیای روشنفکری و احوالات روشنفکران ما رخ داده است؟
فکوهی:
اگر بخواهید بحث را بر «روزنامهها» محدود کنید در این صورت بین بحث شما و اتفاقی که در دنیا میافتد، گسست ایجاد میشود. چون امروزه تقریباً همه روزنامهها روی سیستم شبکه رفتهاند و اشکال دیجیتالی، تصویری و چند رسانهای بر سایر اشکال غلبه دارند. بنابراین اصولاً رابطه با روزنامه تغییرکرده است و امروزه مطالب روزنامه به صورتهای مختلفی منتشر میشود. از این جهت، امروزه کمتر کسی از Newspaper یا Paper در مفهومی که ۵۰ سال پیش صحبت میشد، حرف میزند.
وقتی از حضور کمرنگ روشنفکران حرف میزنیم باید ببینیم این را در چه چارچوبی بحث میکنیم؛ مثلاً مبنای ما کدام دوره است؟ و در چارچوب کدام یک از دولتها حرف میزنیم؟ این مؤلفهها مسأله را بسیار متفاوت میکند،اما در پاسخ به شما باید بگویم که معتقدم «روشنفکر» کسی است که از لحاظ فکری با سیستم اجتماعی درگیر و دغدغه آن را دارد و سرمایه فرهنگی نسبتاً بالاتری دارد تا بتواند در مورد مسائل اجتماعی، سیاسی و… صحبت کند و دقیقاً به همین دلایل در بسیاری موارد در برابر «قدرت» قرار میگیرد؛ حال، این روشنفکر میتواند روشنفکری دانشگاهی باشد، یا یک فعال سیاسی، یا یک کنشگر اجتماعی و…
در سطح جهان مرسوم است که یک دانشگاهی «روشنفکر» هم باشد؛ در این راستا میتوان به نوام چامسکی، میشل فوکو، ژاک دریدا، پیر بوردیو و… اشاره کرد؛ همه اینها هنگام اشتغال به کار دانشگاهی، روشنفکر هم بودند، چرا که در عرصه جهانی با تفکیک «روشنفکر دانشگاهی» و «روشنفکر غیردانشگاهی» چنانکه در کشور ما بر این تفکیک اصرار میشود، مواجه نیستیم. بهعنوان مثال کسی که دانشگاهی است در مقایسه با کسی که دانشگاهی نیست جایگاه بالاتری داشته باشد. کامو یا سارتر به دانشگاه نرفتند اما هیچ گاه کسی نمیگوید آنان شخصیت علمی پایینتری از مثلاً «رمون آرون »یا «پیر بوردیو» داشته یا حتی تأثیر کمتری داشتهاند.
بنابراین، از آنجایی که روشنفکران با مسائل اجتماع درگیر هستند، طبعاً از ابزاهایی بهره میگیرند که این اتصال به جامعه را برایشان میسر کند و چون روزنامهها چنین بستری را برایشان فراهم میکرد و اکنون هم فراهم میکند رد پای روشنفکران را همواره در روزنامهها شاهد هستیم.
چرا برای روشنفکران ارتباط با مردم از طریق «روزنامهها» اولویت دارد و این تعامل را کمتر از بسترهای دیگر چون «ساختار قدرت» یا «نظام دانشگاهی» دنبال میکنند؟
فکوهی: از آنجا که گفتمان سیاسی از جنس گفتمان روشنفکری و دانشگاهی نیست و هدف هر گفتمان سیاسی بازتولید خودش است در حالی که منطق روشنفکر اجتماعی یا دانشگاهی یا جامعهشناس، شناخت مکانیسمهای اجتماعی، ساز و کارهای اجتماعی و شناخت چگونگی بازتولید سیستمهای اجتماعی (و نه تلاش برای این بازتولید و حتی گاه برعکس مبارزه با آن) است و عموماً دیدگاه او یک دیدگاه انتقادی و ساختزدا است. بنابراین، از یک طرف، با یک دیدگاه کاملاً ساختارگرا مواجهایم که میخواهد خود را بازتولید کند و از طرف دیگر با دیدگاهی ساختارزدا که میخواهد ساز و کارها را نشان دهد؛ بنابراین به ناچار در مقابل «قدرت» قرار میگیرد نه اینکه خود این را بخواهد. چون اساساً اینها یک هدف را دنبال نمیکنند. از آنجا که روشنفکر به نوعی با قدرت سیاسی زاویه پیدا میکند طبعاً نمیتوانسته است از «قدرت» برای رابطه پیدا کردن با مردم استفاده کند. بنابراین، روشنفکران به صورت طبیعی باید با روزنامه ارتباط داشته باشند،چون تنها ابزاری است که آنها را به جامعه وصل میکند.
واقعیت این است که ما از طریق «دانشگاه» نمیتوانیم به صورت مستقیم با جامعه ارتباط برقرار کنیم، چون خود دانشگاه یک گفتمان و نهاد بسته است و اصولاً نوع مباحثی که در دانشگاه مطرح میشود، به «دخالت اجتماعی» منجر نمیشود. بنابراین به نظر من، روزنامه مکان و جایگاه طبیعی روشنفکران برای ارتباط، دخالت و تأثیرگذاری آنان در جامعه است. حال، کمرنگ شدن حضورشان در روزنامهها، بحثی جدی است که باید به آن پرداخت.
دکتر حسن نمکدوست:
با دکتر فکوهی موافق هستم که بهتر است به جای اینکه بحث را محدود به روزنامهها کنیم حضور روشنفکران در رسانهها را بررسی کنیم، چون بواقع امروزه نمیتوان روزنامه را از سایر رسانهها جدا کرد و مدعی شد که رفتارهای اختصاصی خود را دارد. کسی که در روزنامه مطلب مینویسد میتواند همان کسی باشد که در میزگردی در تلویزیون شرکت میکند یا میتواند کسی باشد که پاسخگوی سایتهای خبری یا خبرگزاریها است، از همه مهمتر خود میتواند یک سایت داشته باشد و فعال باشد. اساساً چندرسانهای بودن معنای روزنامهنگاری امروزی است؛ چه آن روزنامهنگار حرفهای و چه روشنفکر فعال در فضای رسانهای، میتوانند به سادگی مطالب و محتواهای مورد نظر خود را در فضای مجازی منتشر کنند.
در عین حال، با تسامح یک تمایز هم میان مفهوم کلی روشنفکر و مفهوم روشنفکری که در این بحث درباره آن صحبت میکنیم قائل میشوم. به زعم من، روشنفکری که مورد نظر شما است و قرار است در روزنامهها یا رسانههای خبری حضور داشته باشد، روشنفکری است که درگیر مسائل روز جامعه به معنای روزنامهنگارانه آن است چه بسیارند روشنفکرانی که موضوع و کانون توجهشان مباحث روز مورد نظر ما روزنامهنگاران نیست که هیچ ایرادی هم ندارد، اما وقتی ما از نسبت میان روزنامه و روشنفکر صحبت میکنیم، موضوعمان رویکرد روشنفکرانه به مباحث خبربنیان روز است.
تأکید ما بر «روزنامهها» از اینرو است که بر این باوریم یکی از دلایل کمرنگ شدن حضور روشنفکران در روزنامهها، همین ظهور رسانهها و شبکههای اجتماعی متعدد از جمله کانالهای تلگرامی یا صفحههای اینستاگرام یا سایتهای اختصاصی است که باعث کوچ روشنفکران از روزنامهها شده است. از این رو، میخواهیم این مسأله را بررسی کنیم که در شرایط چند رسانهای امروز، چطور میتوان رابطه بین «روشنفکران» و «روزنامهها» را پررنگتر کرد؟ و اساساً آیا چنین تعاملی را در روزنامهنگاری نوین باید هدف قرار داد؟
نمکدوست:
به نظر من، حضور روشنفکران در رسانهها کمرنگ نشده است. روشنفکران در رسانهها حضور دارند شاید حضورشان نمود ملموسی برای جامعه ندارد. علت آن هم به «انسداد گفت و گویی» جامعه روشنفکری از یک سو و حکومت از سوی دیگر بازمیگردد. گویی اساساً گفت و گویی میان این دو برقرار نیست. روشنفکران ما حرفهایی میزنند که گوشی شنوا در حکومت ندارد و از آن طرف، حکومت نیز صحبتهایی میکند که بازتاب روشنفکرانه پیدا نمیکند؛ در واقع نوعی عدم گفتوگو. من البته دلیل اصلی این امر یا درست بگویم این ضعف را خود ساختار قدرت میدانم. به این جهت که معتقدم، هر زمان و هر کجا که روشنفکران خواستند «دستور جلسه اجتماعی» ایجاد کنند یا درباره دستور جلسه اجتماعی بحثی دربیندازند با خطوط قرمز متعدد مواجه میشوند. بدتر از این، هر زمان روشنفکران ما به سراغ مسائل اجتماعی میروند و میخواهند با فراغ بال درباره آن صحبت کنند با انبوهی از اتهامها مواجه میشوند، اما گویی نوعی انسداد گفت و گویی میان روشنفکران ما هم جاری است و بر پیچیدگی مسأله میافزاید. گویی روشنفکران ما هم، خیلی اهل مدارا با روشنفکران مخالف نظر خود نیستند،این هم فرآیند خستهکنندهای است.
مقصود از حضور روشنفکر در روزنامه یک کنش مشخص روشنفکرانه در پرداختن به مسألهای مشخص، روزآمد و خبربنیان است. اینکه برای مثال ما در صفحههای تحت عنوان «اندیشه» در روزنامه به سراغ موضوعهایی برویم که روزآمد و خبربنیان نیستند، مشکل ما روزنامهنگاران است، برای مثال، اینکه کافهها چه نقشی در تحولات فکری قرون ۱۸ و ۱۹ در اروپا داشتند؛ بحثی بسیار جالب و روشنفکرانه میتواند باشد، اما گشودن این بحث در یک روزنامه ایرانی کار مناسبی نیست؛ زیرا حضور روشنفکر در روزنامه به تعبیر روزنامهنگارانه یعنی «تلاش برای نزدیک شدن و عمق بخشیدن به چند و چون یک مسأله مشخص اجتماعی روز». به این ترتیب، روشنفکران میتوانند به مسألهای که بحث درباره آن به یک دستور جلسه اجتماعی تبدیل شده است، بپردازند و صد البته جامعه ما به چنین بحثهایی فوقالعاده احتیاج دارد، اما متأسفانه چنان عرصه را برای چنین موضوعهایی تنگ کردهایم که لاجرم حضور روشنفکران را کمتر میبینیم یا کمتر حس میکنیم.
در شرایطی که روزنامهها با مسائل اقتصادی بسیار دست به گریبانند چنانکه گاهی «جلب مخاطب» به هر قیمتی، هدف صاحبان رسانه میشود. حال فکر میکنید چنین ساختاری، چقدر میتواند پذیرای بحثهای روشنفکرانه باشد؟ و از سوی دیگر، مخاطبان امروز روزنامهها چقدر احساس میکنند که به چنین مباحثی در روزنامهها نیاز دارند؟
نمکدوست:
تعدادی از روشنفکران و روزنامههای ما چنان خود را در طرح و بیان اینگونه موضوعها در محدودیت میبینند که یا اساساً به سراغ این موضوعها نمیروند یا اینکه لاجرم از کاربرد زبان صریح و روشن پرهیز میکنند، طوری که مخاطب نمیتواند با آنها ارتباط برقرار کند. فرض کنید اگر روشنفکری بخواهد نظرش را درباره ضرورت برقراری رابطه ایران و امریکا، در شرایط مفروض کنونی که با ترامپ و رفتار و ادبیاتش مواجه هستیم، بیان کند، باید آماده شنیدن انواع اتهامها باشد، اگر درباره سوریه بخواهد صحبت کند همینطور، اگر درباره برگزاری کنسرت یا ورود خانمها به استادیوم هم صحبت کند باز قصه همین است. بنابراین یا صحبت نمیکند یا به زبان کمتر قابل فهم برای عموم صحبت میکند. راه دور نرویم. خود شما که نگران حضور نداشتن روشنفکران در روزنامهها هستید آیا میتوانید بسیاری از مسائل را از زاویه روشنفکرانه بکاوید یا نگران پیامد آن خواهید بود؟ مطمئن هستم اگر نگویم صدها دستکم دهها مسأله اجتماعی روز وجود دارند که شما هم ترجیح میدهید درباره آنها سکوت اختیار کنید و دچار معضل نشوید.
این نکتهای که اشاره میکنید دور از واقعیت نیست…
نمکدوست:
البته راه دیگری هم هست و آن اینکه اساساً به سراغ موضوعهای روزنامهنگارانه نرویم و صفحهها را به موضوعهای روشنفکرانه اما غیرخبری اختصاص دهیم که به نظر من، کاری حرفهای نیست. در واقع چون نمیتوانیم درباره مسائل روز صحبت کنیم سراغ بحثهای تا حدودی ناملموس و به تعبیری انتزاعی میرویم و به آنها میپردازیم. تا اینجای مسأله طبیعی است و مشکلی نیست، اما باز این تقصیر ما روزنامهنگارها خواهد بود که چنان در طرح و بحث چنین مسائل ناملموسی غرق میشویم که اساساً موضوعهای غیرخبری را دستور کار رسانههای خبریمان میکنیم، مسائلی که ارتباط عمیق و وثیقی با زندگی روز جامعه برقرار نمیکنند و فقط مورد علاقه طرحکنندگان آنها است. باز تأکید میکنم هر کس حق دارد هر موضوعی را از هر جهت و به هر میزان و سطح و عمقی بیان کند، بحث من پرداختن به مسائل روز از منظر روشنفکری یا پرداختن به مسائل روشنفکری از پنجره مسائل روز است که کار ما روزنامهنگارها است. پس جسارتاً پرسش شما را اینطور تغییر میدهم که چرا کمتر شاهد بحثهای روشنفکرانهای در روزنامهها و رسانههای خبری هستیم که به صورت جدی مورد توجه جامعه قرار بگیرد و مردم به یکدیگر بگویند دیدی، چه بحثی در گرفت! خواندی، چه مواضع جالب توجهی بود! و…
این خطوط محدودکننده کم و بیش در همه دورهها و در همه جوامع بوده است اما باعث سکوت روشنفکران و گسستشان از روزنامهها نمیشد. پس شاید پای علتهای دیگری هم در میان باشد که امروزه «دخالت اجتماعی روشنفکران» کمتر به چشم میخورد؟
فکوهی:
من فکر میکنم بیشتر از اینکه بحث کمی باشد، کیفی است. از یکطرف، ما چندین هزار جامعهشناس داریم، از طرف دیگر به دلایل تاریخی، اجتماعی و… از کشورهایی هستیم که بیشترین مسألهاجتماعی را داریم. حال، این سؤال مطرح میشود که از این چند هزار جامعهشناس چند درصد حضور پررنگ و فعال دارند؟ میتوانم بگویم شاید زیر ۵ درصد.
در دنیا دو نگاه به جامعهشناسی وجود دارد؛ یک نگاه، نگاه دورکیمی بوده که بعدها بوردیو آن را ادامه میدهد. دورکیم معتقد بود رسالت جامعهشناس «دخالت اجتماعی» است و جامعهشناسی اگر نخواهد دخالت اجتماعی داشته باشد، ارزش کار شناختی و علمی خود را نیز از دست خواهد داد.
در مقابل این رویکرد، مکتب دیگری وجود دارد که میخواهد جامعهشناسی را به علومطبیعی نزدیک کند. قائلان به این مکتب معتقدند که جامعهشناسی نوعی شناخت ذاتی ایجاد میکند و نوشتن در روزنامه رسالت جامعهشناس نیست. روزنامهنگاران باید کتابهای جامعهشناسی را بخوانند و جامعه را تحلیل کنند. این گروه کاملاً در پی آن هستند که جامعهشناسی را در خدمت «قدرت» درآورند و بر این کار نام «کارکردگرایی» گذاشتهاند.
نولیبرالهای وطنی ما از نوعی «جامعهشناسی» دفاع میکنند که در خدمت سرمایهداری وابسته و رانتخوار باشد و هرکس با آنان موافق نباشد را «مارکسیست» مینامند ولو صدها بار از مارکسیسم انتقاد کرده باشد.
آیا روشنفکران ما چنانکه باید با زبان ژورنالیستی آشنا هستند؟ فکر نمیکنید اگر این شناخت بیشتر باشد از بسیاری از این پیچوتابهای محدودکننده میتوان عبور کرد؟
نمکدوست:
خیلی از روشنفکرانی که ما فکر میکنیم میتوانند در رسانهها حضور داشته باشند، زبان رسانه را بلد نیستند.
فکوهی:
اصلاً سواد تحلیل اجتماعی را ندارند چه برسد به زبان.
نمکدوست:
ما خیلی وقتها چنین تصور میکنیم که کسب مهارتهای ارتباطی امری فیالبداهه و خودبهخودی است. در حالی که چنین نیست. برای مثال گمان میکنیم چون یک جامعهشناس خوب، یک پزشک خوب، یک مهندس خوب یا یک بازرگان خوب هستیم، پس حتماً ارتباطگر خوبی هم هستیم در حالی که به هیچ وجه اینطور نیست. متأسفانه ما در نظام آموزشیمان ارتباط برقرار کردن و انواع شیوههای آن را آموزش نمیدهیم و نمیآموزیم و این بدون تردید یکی از ضعفهای آموزشی ما است که باید برای آن چارهای بیندیشیم. به همین خاطر هم هست که نه فقط فارغالتحصیل دبیرستان ما بلکه تعداد قابل ملاحظهای از فارغالتحصیلان مقطع دکتری هم نمیتوانند یک مقاله مناسب روزنامه بنویسند. بنابراین، یکی از موانع جدی حضور نداشتن روشنفکران در فضای رسانههای خبریمان همین «ندانستن زبان رسانه و مهارتهای ارتباطی لازم» برای آن است.
فکوهی:
برای حضور در روزنامه اولاً باید بتوان تحلیل اجتماعی داشت و ثانیاً باید قلم و زبانی داشت که اکثر روشنفکران ما ندارند. همچنین هزینههایی را باید پرداخت که آنان کمتر میخواهند پرداخت کنند. اما اینکه شما احساس میکنید این حضور بیش از اندازه کمرنگ شده، شاید به این خاطر است که تداوم را نمیبینید.
دلیل آن چیست؟ چون خود شما از روشنفکرانی هستید که ارتباطتان با جامعه از طریق روزنامهها تداوم داشته است…
فکوهی: من شخصاً در ۲۰ سال اخیر هیچ موضوع تابویی برای مطرح کردن نداشتهام و هرگز در این زمینه با مشکلی روبهرو نشدهام؛ از آسیبهای بسیار سخت همچون پورنوگرافی و جنایات محلی در ایران گرفته تا مسائل قومی و حساس سیاسی نظیر برجام و… من همواره ناچار بوده و هستم که روی «زبان» فشار بیاورم. یعنی از ابزار «زبان» به یک صورت بسیار استراتژیک استفاده کنم. بنابراین، اگر شما یکسری اصول را رعایت کنید میتوانید در خصوص هر موضوعی حرف بزنید؛ به تعبیری روشنفکران باید زبانِ «رسانه»، زبانِ «مردم» و زبانِ «قدرت» را بلد باشند اما خیلی از روشنفکرانی که از قضا نسبت به سیستم هم دلسوز هستند و میخواهند دخالت کنند در طول زمان از این قضیه فرسوده میشوند. این همه تمرکز بر «زبان» برای پیرایش و تلطیف و پرداخت کردنش، فرسایش دهنده و وقتگیر است. برای اینکه شما دائم باید دقت کنید که جملات به گونهای باشد که کسی نتواند از آن سوءاستفاده کند. هر چند تقریباً همیشه همینطور میشود و سخنان و جملات شما را طوری که میخواهند کنار هم میچینند تا نتیجه خود را بگیرند.
مرکز مطالعات ملی فرانسه (CNRS) چند سال پیش، تحقیقی انجام داد که آیا «جامعهشناسان علمی» بهتر هستند یا «جامعهشناسان مداخلهگر»؟ به این نتیجه رسیدند که قویترین جامعهشناسان در میدان آکادمی، اتفاقاً «جامعهشناسان مداخلهگر» هستند و برای آن کلی استدلال هم ارائه شد. تحلیل شده بود که چرا فردی مثل بوردیو که بیشترین مداخله را دارد با شاخصهای خود آکادمی هم بالاترین جایگاه را دارا است و آن کسانی که هیچ مداخلهای نمیکنند با شاخصهای خود آکادمی جایگاه پایینتری دارند.
بنابراین، اینکه میفرمایید گسستی بین روشنفکران و روزنامهها ایجاد شده به این خاطر است که فرسوده میشوند. یک کنشگر اجتماعی ساعتها باید به این فکر کند که این حرفش را چگونه برای روزنامهها بگوید و بنویسد که سوءتفاهم ایجاد نشود.
یعنی اگر همان کنشگر اجتماعی یا روشنفکر بخواهد در دانشگاه سخنرانی کند این فشارها بر او نیست؟
فکوهی:
در محافل دانشگاهی کمتر است. اینکه میگویم راجع به همه چیز صحبت کردهام به این معنا نیست که در مورد همه چیز «در هر جایی» خواستهام صحبت کردهام!
البته گذشته همیشه برایمان نوستالژیک و طلایی است به همین خاطر هم وقتی حضور اجتماعی روشنفکران امروز را مثلاً با دهه چهل که درخشانترین دوره روشنفکری ایران بوده، مقایسه میکنیم به نظرمان میرسد که اکنون حضورها و ارتباط روشنفکران با جامعه کمتر شده است.
یعنی به واقع، روشنفکران در آن دوره بازتاب بیشتری نداشتند؟!
فکوهی:
بازتاب آنها بر اثر «انباشت تاریخی» در حافظه شما پررنگ میشود. من اصلاً فکر نمیکنم حضور روشنفکران در اجتماع و در روزنامهها رشد منفی داشته است؛ اتفاقاً، معتقدم، جامعه ما در حال پیشرفت است. دموکراسی ایرانی با آزمون و خطا پیش میرود، همچون همه موارد تاریخی دیگر. من به جوانان بسیار امیدوارم. در یک مقایسه نسبی و منطقی با در نظر گرفتن همه دادهها و نه به صورت نقطهای و تقلیلیافته و موردی، جوانان امروز، از ما در دورهای که جوان بودیم بسیار بهتر و باسوادتر هستند و این باوجود محدودیتهایشان اتفاق افتاده است. در کنار افزایش سرمایه اجتماعی و فرهنگی تقاضای اجتماعی نیز دائماً در حال افزایش است. مردم عادی میخواهند راجع به هر چیزی، همه چیز را بدانند و روشنفکران و دانشگاهیان تا عمق مسائل پیش روند، اما وقتی چنین اتفاقی رخ نمیدهد نارضایتی پیش میآید. یا حتی برای شما بهعنوان روزنامهنگار این شبهه ایجاد میشود که حضور اجتماعی روشنفکران کمتر شده است.
منفیترین دخالت سیاستگذاران در سانسور نیست، معتقدم بالاترین ضرر را از دخالت دولت برای «تصدیگری» میبینیم. همه جای دنیا ممکن است دولت روزنامه داشته باشد و معمولاً هم اینطور نیست که چون روزنامه دولت است، فقط از دولت دفاع کند. هدف از تصدیگری دولت، در دست گرفتن تمام سیستمهای مختلف مطبوعات است چون در دست داشتن آنان را ضمانت بیشتری برای پایداری خود میداند که تصوری کاملاً غلط است. و از آن بدتر رانتخوار کردن و وابسته کردن نامحسوس رسانهها که بزرگترین خطای استراتژیک است. این مثل آن است که ما تمام اندامها و سازوکارهای هشدار دهنده در بدنمان (مثل احساس درد) را از بین ببریم و خودمان را در معرض همه خطرات بیرونی و درونی علیه کالبدمان قرار دهیم.
تصدیگری دولت برای رسانهها باید از بین برود. دخالت نکردن دولت به این معنا نیست که دولت حمایت نکند. اتفاقاً باید روزنامهها را حمایت کند چون منابع این کشور دست دولت است و تا اطلاع ثانوی نمیتوان منابع را به کس دیگری سپرد، چون بورژوازی نداریم که بخواهیم منابع را دستش دهیم. بنابراین، منابع دست دولت است اما دولت باید در نقش ستادی و حمایتگر عمل کند بدون دخالت.
گاهی «انبوه و غوغا» جای «اندیشه» مینشیند و روزنامهنگاری ما را چنان سلبریتیزه میکند که «چهرهها» به جای «کنشگرها» برجسته میشوند و «فرهنگ پاپ» به جای «فرهنگ اصیل» بر صدر مینشیند و قدر میبیند. این آسیبی که بر فضای رسانهای ما سایه انداخته، چقدر رابطه روشنفکران با روزنامهها را تحتالشعاع قرار داده است؟
فکوهی:
به نظر من، روشنفکران بیشتر از مشکلاتی عذاب میکشند که در سیستم دانشگاهی وجود دارد. همه جای دنیا گفتمان سیاسی میخواهد خود را بازتولید کند. بنابراین فشارهای سیاسی و سیاستگذاریها آنقدر ما را عذاب نمیدهد که وقتی میبینیم یک روشنفکر به ظاهر «مستقل» و غیر دولتی که ادعای ضد سیستم بودن هم دارد اما تمام وجودش وابسته به رانتهایی است که دریافت میکند، به شما حمله میکند و برای این کار از همه اشکال پوپولیسم حتی خطرناکترین آنها مثل ملیگرایی شوونیستی استفاده میکند. مشکل ما «لمپنیسم روشنفکرانه» یا «اوباشیگری روشنفکرانه» است. این فشار را من از ناحیه قدرت یا سیاستگذاران نمیبینم، نه اینکه بگویم اصلاً تقصیری ندارند، اما فقط از ناحیه سیاست نیست.
نمکدوست: نکته دیگر، نوعی «خستگی اجتماعی» است. متأسفانه گویی ما در یک فرایند یا بهتر بگویم چرخه باطل خستگی اجتماعی قرار داریم. یکی از مصادیق آن را توضیح میدهم: هر ساله چند دههزار نفر ایران را برای همیشه به مقصد کانادا، ایالات متحده یا کشورهای اروپایی ترک میکنند. جمع کثیری از این افراد، همان روشنفکران هستند. همه میدانیم که کانادا و استرالیا و امریکا اتباع کشورهای دیگر را با دقت تمام سوا میکنند. شما یا باید از دانش و تخصص سطح بالایی برخوردار باشید یا اینکه ثروت قابل قبولی داشته باشید، وگرنه شما را نمیپذیرند. دلیل رفتن آدمهایی از این دست چیست؟ فرایندهایی که آنان را خسته و نسبت به آینده نومید کرده است. وضع درباره روشنفکرهایی که میمانند چگونه است؟ آنان هم دچار انواع فرایندهای خستهکننده باطل هستند. شما به کرات از زبان آنان میشنوید که سالها است بر در بسته میکوبند. این حس، واقعی است. اگر روشنفکری مدام احساس کند که صدایش ناشنیده باقی میماند حق بدهید که باید خسته و نومید شود.
یک نکته را هم اضافه کنم. رسانهها و تعامل با آنها در گذشته معنایی در ذهن روشنفکران داشتند که اکنون این معنا تا حدودی تغییر کرده است. حدود ۱۰۰ سال پیش مفهوم علم ارتباطات چیزی شبیه علم بلاغت یا فن سخنوری و علم خوب صحبت کردن بود. آن زمان کاربرد ادبیات و داشتن زبان فاخر، ویژگی متمایز محتواهای روشنفکرانه مطبوعاتی بود؛ قلمهایی که به اصطلاح از آنها خون میچکید و بسیاری گمان میکردند که مهمترین محصول روزنامهنگارانه، نوشتن مقاله، آن هم از نوع آتشین آن، است. زمانه تغییر کرد و این درک از روزنامهنگاری جای خودش را به اهمیت واقعی خبر و گزارش داد. در واقع بر اساس آموزههای ما مهمترین عنصر روزنامهنگارانه، «خبر» است که بقیه تولیدات ما در بستر آن متولد میشوند. از این نگاه، «گزارش» و «مصاحبه» بعد از خبر اهمیت مییابند. دست بر قضا «مقاله» در جایگاه بعدی قرار میگیرد. چرا؟ چون «مقاله» بیان دیدگاه و داعیه آقای الف درباره یک موضوع است و آقای الف الزاماً میتواند آدم مهمی نباشد یا اینکه دیدگاهش دیدگاه مهمی نباشد. در عین حال که اساساً بیان داعیه خود، کار دشواری نیست، ولی به میدان رفتن و اخذ دیدگاه افراد مختلف و بیان دقیق، درست، منصفانه، متوازن و بیطرفانه آنها کار بسیار دشواری است، آن هم به گونهای که حضور شما به هیچ وجه به مخاطب تحمیل نشود. در مقاله، شما نه تنها نیازی به پنهان کردن خود ندارید بلکه بارها خودتان را به مخاطب معرفی میکنید، اما برای مثال در «گزارش» شما همه تلاشتان را میکنید که مخاطب «موضوع» را ببیند و دست بر قضا «شما» را نبیند. به همین خاطر هم هست که آموزگاران ما تأکید میکنند اگر کسی مطلبی از شما خواند و گفت چه قلمی، چهقدر با قدرت گفته یا نوشته است یعنی شما در مقام یک روزنامهنگار شکست خوردهاید. شما وقتی پیروز هستید که مخاطب بگوید عجب موضوعی، چه بحثی، چه اطلاعات مهم و جالبی!
نکته آخر که بسیار مهم است اینکه در سالهای اخیر، مفاهیم کلاسیک رشته ما مثلاً اینکه متن چیست، تولیدکننده متن کیست، مخاطب چه کسی است، رسانه چیست، معنا از کجاست، پیام از کجا و… تغییر کردهاند. یک زمانی یک روشنفکر الزام داشت برای در میان گذاشتن بحث خود با جامعه از روزنامهها استفاده کند اما امروز دیگر چنین الزامی وجود ندارد و هر کس با داشتن یک کانال یا یک سایت میتواند آرای خود را منتشر کند.
اتفاقاً بحث ما هم، همین است که با وجود این همه رسانه و شبکههای اجتماعی، «روزنامهها» چگونه میتوانند مرجعیت خود را برای نخبگان فرهنگی جامعه حفظ کنند؟
نمکدوست:
وقتی بهطور خاص درباره روزنامه صحبت میکنید باید یک واقعیت را بپذیرید و آن اینکه روزنامهها در سطح قابل ملاحظهای جنگ در عرصه خبر را به رسانههای آنلاین و پخش مستقیم باختهاند. البته هنوز هستند روزنامههایی که به مدد خبرهای اختصاصیشان در زمین خبر بازی میکنند اما این قاعده نیست، بلکه یک استثنا است.
به همین خاطر ما عرصههای دیگری را برای حفظ موقعیت روزنامهها و مطبوعات پیشنهاد میکنیم. اتخاذ «رویکرد تحلیلی» یکی از این راهحلها است. این همان ساحتی است که میتواند به کار بحث شما در این میزگرد هم بیاید. یعنی حضور روشنفکران در روزنامهها برای تحلیل مسائل روزآمد خبری که میتواند بسیار جذاب و پرمخاطب باشد. بهرهگیری از شیوهها و ژانرهای مغفول در روزنامهنگاری هم میتوانند کمک حال خوبی باشند. برای مثال پرداختن به «روزنامهنگاری تحقیقی» که هدفش آشکار کردن فرآیندها و روندهای پنهان مسألهساز برای جامعه است. روزنامهنگاری روایی، روزنامهنگاری تولیدی اصیل که به آن «اسلو ژورنالیزم» میگویند و نقطه مقابل کپیکاری و تولید فلهای (چورنالیسم) است از راهکارهای دیگر است. دست بر قضا روشنفکرها خیلی خوب میتوانند به این نوع تولیدها کمک یا در آن مشارکت کنند.
از همه اینها گذشته، ما باید متوجه یک تغییر پارادایم بخصوص در کار روزنامهنگاری مطبوعاتی باشیم و آن اینکه اگر تا پیش از این روزنامهنگاران، مشاهدهکننده و گزارشکننده رویدادها بودند، اکنون باید مشارکتکننده و مداخلهگر در رویدادها باشند. در جامعه صدها مسأله اجتماعی وجود دارد که نباید فقط به بیانشان بسنده کرد، بلکه روزنامهنگارها میتوانند در شرایطی به حل آن مسائل نیز کمک کنند. در این منظر، مسئولیت اجتماعی روزنامهنگاران اهمیت بسیاری پیدا میکند و ساز و کارهای این تغییر پارادایم هم موضوعهای بسیار مهمی میشوند که میتوان سر فرصت درباره آنها صحبت کرد. اینجا هم باز حضور روشنفکرانه میتواند بسیار کمککننده باشد. البته میدانید که خود روزنامهنگاری در ذات خود یک «کار روشنفکرانه» است.
«روزنامهنگاری تحلیلی» در حالی بهعنوان راهحل پیشنهاد میشود که شبکههای اجتماعی چون تلگرام و توئیتر ذائقه مخاطبان را تغییر دادهاند و مخاطب امروز به مختصر و کوتاه خواندن عادت کرده است. حال چطور میشود به دست چنین مخاطبی «روزنامه تحلیلی» داد؟
نمکدوست:
هنوز زود است با قاطعیت بگوییم مخاطب ما عادت کرده است به خواندن مطالب کوتاه و دیگر مطالب بلند نمیخواند. چنین چیزی نیست. هنوز هم مطالب بلند خوانده میشوند و مستندهای خبری دیده و شنیده میشوند به شرط آنکه به نیاز تحلیلی مخاطب پاسخ دهند. شاید در متنهای کوتاه ما بتوانیم به چهار پرسش چه کسی، چه زمانی، کجا و چه چیزی پاسخ بدهیم، اما پاسخ دادن به پرسشهای چرا و چگونه، بخصوص وقتی موضوع دارای لایههای متعدد و پیچیدگیهای گوناگون است، به فضا و زمان کافی احتیاج دارد.
نظر قاطع شما مبنی بر اینکه مخاطب به کوتاه و مختصر خواندن عادت کرده است به این معنا است که انسانها از یافتن پاسخهای «چرا» و «چگونه» دست شستهاند، در حالی که چنین نیست. اتفاقاً حضور روشنفکرانه در مطبوعات و رسانههای خبری عمدتاً برای پاسخ دادن به دو پرسش «چرایی» و «چگونگی» است. مسأله این است که آیا ما موضوعهایی را که برای جامعه مهم هستند انتخاب میکنیم که به چرایی و چگونگیشان پاسخ بدهیم یا خیر. به نظر من اگر در انتخاب موضوعها دقت کنیم و نیازهای واقعی مردم را مد نظر قرار دهیم بحث در چند و چونشان کماکان میتواند بسیار جذاب باشد.
نکته اینجا است که متأسفانه بهدلیل انواع محدودیتها کمتر به سراغ موضوعهای مهم جامعه میرویم و باز متأسفانه تعداد روشنفکران و رسانههایی که سرشان برای بحث درباره این موضوع درد کند کافی نیست. درباره عدم مدارای حکومت درباره این موضوعها هم که در همان اول بحث صحبت کردم و نیازی به تکرارشان نیست. به همین چند هفته گذشته نگاه کنید؛ اتفاقی که در اقلیم کردستان عراق افتاد، بحث ترامپ و کنگره امریکا، اینکه چرا اروپا یکپارچه به طرز بیسابقهای به مخالفت با تصمیم ترامپ پرداخت و خیلی موضوعهای دیگر، چنانکه باید در رسانههای خبری ما از منظر «چرا» و «چگونه» بررسی نشد. بیشتر بحثها کلیشهای و درباره «چه کسی» و «چه چیزی» بود. اگر روزنامههای ما به صورت عمیق به این موضوعها بپردازند حتماً شمار قابل ملاحظهای مخاطب، بحث آنان را پیگیری میکنند. خوب، صد البته بحث درباره چراییها و چگونگیها نیازمند یک فضای آزاد و بدون دغدغه است، کما اینکه نیازمند متخصصانی است که بتوانند درباره موضوع بهدقت صحبت کنند.
صفحات تحلیلی همچون «صفحات اندیشه» که میتواند جای تحلیل روشنفکران و نخبگان فرهنگی و اجتماعی باشد، امروزه کم تعدادترین و کم حجمترین صفحات در روزنامهها است. (و بسیارند روزنامههایی که اصلاً به چنین صفحاتی احساس نیاز نمیکنند!) از سوی دیگر، از همین صفحات محدود هم انتظار بر این است که طبق الگوهای تلگرامی و… مطالب کوتاه و مختصر فراهم کنند پس عملاً تحلیلی اتفاق نمیافتد…
نمکدوست:
تحلیل یک مسأله اجتماعی در ۲۰۰ یا ۵۰۰ کلمه که اساساً «روزنامهنگاری تحلیلی» نیست و این اشتباه روزنامهها است. این صحبت من را هم نباید در دفاع از مطولنویسی و پرحرفی قلمداد کرد. ما باید به قول معلمهای مقالهنویسی توپر و تا حد امکان موجز صحبت کنیم. پرحرفی و بیجهت طولانینویسی شیوه موردپسند
روزنامهنگاران نیست. اما هر بحثی، حجم و زمان مناسب خود را میطلبد. روزنامهنگاری تحلیلی هم پیرو همین قاعده است. یک مثال میزنم؛ بحثهای آقای عادل فردوسیپور درباره بعضی موضوعها گاهی بیشتر از یک ساعت طول میکشد و علاقهمندان با دقت آن را پیگیری میکنند. چرا؟ چون ایشان در پی یافتن «چراییها» و «چگونگیها» در آن موضوع است و همین شیوه، قصه را برای مخاطب شیرین میکند. شما بحثی جدی، دقیق، عمیق و آزاد و بدون واهمه را درباره چراییها و چگونگیهای رابطه ایران و امریکا راه بیندازید، قول میدهم مردم حوصله خواندنش را حسابی خواهند داشت. فقط هم بحث سیاسی مورد نظر من نیست. شما بحث جدی درباره سفیدبالکها، پل طبقاتی صدر، کمبود آب، ریزگردها، اتومبیلهای تکسرنشین، حجاب خانمها، حضانت فرزندان، نحوه ارتقای استادان، حقوق معلمان، بیکاری جوانها و… مطرح کنید، آنوقت ببینید خوانده و دیده و شنیده میشوند یا نه. مخاطب باید ببیند که بحث او، مسأله او، معضل او دقیق و عمیق در رسانه بیان میشود، آن وقت، آن را با وجود طولانی بودن بهحق دنبال میکند. اگر روشنفکران ما در بحثهای روزنامهنگارانه خود به این مباحث بپردازند، آن وقت حضورشان بیشتر و مؤثرتر به چشم خواهد آمد. اما وقتی روشنفکران درباره مسائل «غیر روزنامهنگارانه» در روزنامهها حاضر میشوند، حضورشان چنان که باید بازتاب نمییابد.
فکوهی:
مشکل ما این است که میخواهیم با یک تفکر محلی، جهان را بفهمیم. بر اساس آمارهایی که ارائه میشود، ظرفیت ما در روزنامهنگاری، به نسبت دهه ۴۰، شاید ۱۰ برابر شده است اما این بدان معنا نیست که «ظرفیت فکری» ما نیز ۱۰ برابر شده است. در دهه چهل شاید ۱۰ روزنامه در میآمد؛ ۴ روزنامه و دو سه مجله بود اما امروز ظاهراً ۱۳۰ روزنامه و مجله فقط در تهران داریم. مسأله کمیت نیست، کیفیت است. ما بهدلیل پول نفت خودمان را با موجی از مشکلات گرفتار کردهایم و داریم غرق میشویم. این همه تولید انبوه و به قول شما «انبوه و غوغا» ما را با بیمحتوایی و بیاثری مواجه کرده است. روزنامه، سینما، دانشگاه، صنعت، پزشکی، مدیریت و… بخشی از آسیبهایی که متوجهشان است از همین تولید انبوهی است که بواسطه پول نفت اتفاق افتاده است و مدیریت نمیشود و سر از بیکیفیتی در میآورد؛ چون ما ظرفیت این همه کتاب، این همه دانشجو، این همه روزنامه، این همه صفحات روشنفکری، این همه فیلم را نداریم و در همهمه تولید، خودشان، خودشان را خفه خواهند کرد.
به نظر من، ما ظرفیت چهار یا پنج روزنامه ملی، یک یا دو روزنامه محلی را داریم. واقعیت این است که پیشرفت باید بتدریج رخ دهد، دانشجوها، روزنامهنگارها، استادان و… همه بتدریج باید بالا بیایند و رشد کنند اما وقتی صد تا روزنامه داریم باید به یک شکلی آنها را پر کنیم. اکنون همین مشکل را در مورد مجلات علمی-پژوهشی داریم. من حداقل ۱۰ سال است که سردبیر مجلههای علمی-پژوهشی در دانشگاه تهران و سایر مؤسسات علمی بوده و هستم اما همیشه میگویم این مجلات مشکلات علمی و جدی بسیار زیادی دارند و ما راه درازی برای رسیدن به استانداردهای جهانی داریم.
کمرنگ شدن ارتباط روشنفکران با روزنامهها را چقدر میتوان به این برداشت ناصواب اهالی دانشگاه مرتبط دانست که «فعالیت روشنفکرانه روزنامهنگارانه» را با کار بازاری، غیرعلمی و سطحی، همداستان میپندارند؟
نمکدوست:
متأسفانه برخی از استادان دانشگاه و صاحبنظران، حضور همکارانشان را در رسانههای خبری برنمیتابند؛ گویی نوشتن و مصاحبه کردن در روزنامه، یا حضور در برنامههای رادیویی و تلویزیونی، رفتاری سطح پایین است. در یکی از همایش های سالانه «رسانه و سلامت روان» من با تعدادی از سردبیران صفحههای پزشکی و سلامت صحبت کردم و آنها توضیح دادند یکی از دلایل کمرنگ بودن حضور روانپزشکان در رسانهها همین تلقی است و اینکه اگر روانپزشکی در رسانهها فعال باشد تعدادی از همکارانش به او «انگ» کم سوادی یا رفتاری بازاری را میزنند. اما پرداختن به دلایل این امر، موضوع بحث اکنون ما نیست.
فکوهی:
کاملاً درست است. بارها به خود من نقد شده است که چرا اینقدر در رسانهها حضور دارم. با اینکه من اکنون «استاد تمام» هستم اما باز به من توصیه میشود که بر کارهای دانشگاهی و مقالات دانشگاهی متمرکز شوم و حضورم را در روزنامهها کمتر کنم.
متأسفانه برخی از همکاران ما بدون کمترین اطلاعی از تاریخ جامعهشناسی حکم صادر میکنند که نباید در روزنامهها نوشت. وقتی از آنها میخواهیم که استنادهای علمی به تاریخ جامعهشناسی بدهند نه در گذشته موردی دارند و نه از حال. اما هم از گذشته کسانی مثل رابرت اِزرا پارک، ریمون آرون و پیر بوردیو را داریم و در حال کسانی چون استیگلیتز و کروگمن را داریم که علاوه بر اینکه چهرهای دانشگاهی هستند روزنامهنگاران معروفی هم هستند و رسالت اجتماعی خود را در کنار رسالت دانشگاهی ایفا میکردند.
این تصور اسطورهای که جامعهشناس باید در خانهاش بنشیند و به دور از غوغا سرش را در کتابها فرو کند هیچ استنادی در تاریخ جامعهشناسی ندارد؛ نه دورکیم، نه مارسل موس، نه لوی استروس، نه برگس، نه پارک، نه باتلر، نه سعید و هیچکدام چنین برداشتی از جامعهشناسی و کار دانشگاهی نداشتند و ندارند.
دانشگاهیان ما بر نگارش مقالات ISI و نوشتن برای نشریات خارجی متمرکز شدهاند در حالی که همین سال گذشته دو مقاله در معتبرترین مجلات انسانشناسی جهان داشتهام، اما اصراری به این کار ندارم و وقت زیادی هم برای آن نمیگذارم، چرا که دانشجویانم و کارم در ایران برایم اهمیت بسیار بیشتری دارد؛ بهدلیل اینکه علوماجتماعی جهان به من نیازی ندارد. علوماجتماعی جهان ۱۰ هزار نفر بهتر از من دارد. اما این جامعه، شاید به امثال من نیازی ولو کوچک داشته باشد، چرا که اینجا هزاران روشنفکر و دانشگاهی نداریم که بیایند در روزنامهها راجع به مسائل روز جامعه ایران روشنگری کنند. بسیاری از افراد تاب «انتقادهایی» که در مطبوعات و در سایر محافل علیهشان مطرح میشود را ندارند. وقتی کسی مشروعیت میدان خود را داشته باشد میتواند خیلی از ساختارشکنیها را در جهت بهبود شرایط انجام دهد؛ چون دارای اقتدار است. مشکل چنین کسانی نیستند. مشکل ما، استادان جوانی هستند که گرایش به «محافظهکاری دانشگاهی» دارند چون تاب اینگونه حملات و فشارها را ندارند.
نیم نگاه
دکتر ناصر فکوهی
از آنجا که روشنفکر به نوعی با قدرت سیاسی زاویه پیدا میکند طبعاً نمیتوانسته است برای رابطه پیدا کردن با مردم از «قدرت» استفاده کند. روشنفکران از طریق دانشگاه نیز نمیتوانند به صورت مستقیم با جامعه ارتباط برقرار کنند. چون خود دانشگاه یک گفتمان و نهاد بسته است و اصولاً نوع مباحثی که در دانشگاه مطرح میشود، به دخالت اجتماعی منجر نمیشود. بنابراین روزنامه مکان و جایگاه طبیعی روشنفکران برای ارتباط، دخالت و تأثیرگذاری آنان در جامعه است.
من همواره ناچار بوده و هستم که روی «زبان» فشار بیاورم. یعنی از ابزار «زبان» به یک صورت بسیار استراتژیک استفاده کنم. روشنفکران باید زبانِ «رسانه»، زبانِ «مردم» و زبانِ «قدرت» را بلد باشند اما خیلی از روشنفکرانی که از قضا نسبت به سیستم هم دلسوز هستند و میخواهند دخالت کنند در طول زمان از این قضیه فرسوده میشوند. این همه تمرکز بر «زبان» برای پیرایش و تلطیف و پرداخت کردنش، فرسایش دهنده و وقتگیر است. برای اینکه شما دائم باید دقت کنید که جملات به گونهای باشد که کسی نتواند از آن سوءاستفاده کند.
من اصلاً فکر نمیکنم حضور روشنفکران در اجتماع و در روزنامهها رشد منفی داشته است؛ اتفاقاً، معتقدم جامعه ما در حال پیشرفت است. دموکراسی ایرانی با آزمون و خطا پیش میرود. در کنار افزایش سرمایه اجتماعی و فرهنگی تقاضای اجتماعی نیز دائماً در حال افزایش است. مردم میخواهند راجع به هر چیزی، همه چیز را بدانند و روشنفکران و دانشگاهیان تا عمق مسائل پیش روند اما وقتی چنین اتفاقی رخ نمیدهد نارضایتی پیش میآید. یا حتی برای شما بهعنوان روزنامهنگار این شبهه ایجاد میشود که حضور روشنفکران کمتر شده است.
دکتر حسن نمکدوست
باید یک واقعیت را بپذیرید و آن اینکه روزنامهها در سطح قابل ملاحظهای جنگ در عرصه خبر را به رسانههای آنلاین و پخش مستقیم باختهاند. به همین خاطر ما عرصههای دیگری را برای حفظ موقعیت روزنامهها و مطبوعات پیشنهاد میکنیم. اتخاذ «رویکرد تحلیلی» یعنی حضور روشنفکران در روزنامهها برای تحلیل مسائل روزآمد خبری یکی از این راهحلها است.
حضور روشنفکر در روزنامه به تعبیر روزنامهنگارانه یعنی «تلاش برای نزدیک شدن و عمق بخشیدن به چند و چون یک مسأله مشخص اجتماعی روز» و جامعه ما به چنین بحثهایی فوقالعاده احتیاج دارد، اما متأسفانه چنان عرصه را برای چنین موضوعهایی تنگ کردهایم که لاجرم حضور روشنفکران را کمتر میبینیم یا کمتر حس میکنیم.
یکی از موانع جدی حضور نداشتن روشنفکران در فضای رسانههای خبریمان «ندانستن زبان رسانه و مهارتهای ارتباطی لازم» برای آن است. ما تصور میکنیم که کسب مهارتهای ارتباطی امری بالبداهه و خودبهخودی است. در حالی که چنین نیست. برای مثال گمان میکنیم چون یک جامعهشناس خوب، یک پزشک خوب، یک مهندس خوب یا یک بازرگان خوب هستیم، پس حتماً ارتباط گر خوبی هم هستیم در حالی که به هیچ وجه اینطور نیست. متأسفانه ما در نظام آموزشیمان ارتباط برقرار کردن و انواع شیوههای آن را آموزش نمیدهیم و نمیآموزیم به همین خاطر هم هست که تعداد قابل ملاحظهای از فارغالتحصیلان مقطع دکتری نمیتوانند یک مقاله مناسب برای روزنامه بنویسند.
منبع: کانال تلگرامی انسان شناسی