حقیقت در هنر
نوئل کرول
ترجمه انشالله رحمتى
مسأله حقیقت هنری، ابتدا با اندیشمندان دوره باستان، مطرح میشود. افلاطون، در جمهوری استدلال میکند که هنرهای زیبا و شعر، نمیتوانند حقایق را منتقل کنند، زیرا امکان دسترسی به مُثُل را برای نوع بشر، فراهم نمیسازند.
همانطور که یک آینه فقط میتواند بازتابی از موجودات جزئی که خود بازتابهایی از مُثُلاند، به دست دهد، نقاشی و شعر نیز فقط به چیزی در حد تصاویر رنگ باختهای از مُثُُل افلاطونی، در مرحله سوم دوری از حقیقت، منجر میشوند.
?ارسطو، در مقابل، از شعر به عنوان وسیلهای برای کسب معرفت کلی درباره سیرهای محتمل وقایع بشری، دفاع کرد. برای مثال، در زمانی که دو فرد مصمم انعطافپذیر، که هر یک به صحت رأی خویش متقاعد شدهاند، بر سر موضوعات اصلی/ مربوط به اصل، اختلاف نظر دارند، سیر محتمل امور را میتوان از آنتیگونه آموخت.
?هر چند معمولاً از این موضوع با عنوان «حقیقت هنری» تعبیر شده است، به بیان دقیقتر دغدغهای است مربوط به معرفت و پرسش از اینکه آیا میتوان از آثار هنری، معرفت ـ یا حتی به بیان کلیتر، ارزش معرفتی ـ به دست آورد. البته، حقیقت نیز در اینجا موضوعیّت مییابد، زیرا حقیقت یکی از معیارهای معرفت است. افلاطون معتقد بود که شاعرانی، مانند هومر، هیچ معرفتی برای تعلیم دادن، ندارند و به همین دلیل نباید آنان را مربیّان یونانیان دانست. از سوی دیگر، ارسطو استدلال میکرد که شعر، به ویژه تراژدی، شبیه به فلسفه است، زیرا شعر، انتقالدهنده حقایق کلی در باب زندگی است، یعنی انتقالدهنده کلیاتی است در باب آنچه در سیر وقایع بشر ضروری یا محتمل است.
در بخشی عمده از تاریخ مغرب زمین، این دیدگاه که هنر به معرفت، یاری میرساند، سیطره داشته است و امّا با پیشرفتهای عظیم علم مدرن و فلسفههای تجربی ملازم با آن، چنان به نظر میرسید که گویی هنر، اگر اصولاً چیزی از باب معرفت برای عرضه داشته باشد، چیز چندانی نیست. در حقیقت فیلسوفان پوزیتیویست هنر را فعالیتی که اولاً و بالذات غیرمعرفتی است، دانستند.
دو گونه استدلال، با هدف مناقشه در صلاحیّتهای معرفتی هنر، اقامه شده است.
?گروه نخست از این استدلالها را میتوان استدلالهای معرفتی۳ خواند. در آنها استدلال میشود که آثار هنری، نمیتوانند مخاطبان را آموزش دهند، زیرا آنچه آثار هنری باید عرضه کنند، معرفت به معنای دقیق کلمه، نیست. هنر، از جهات مختلف، به لحاظ معرفتی، ناقص است.
?گروه دوم از استدلالها را میتوان استدلالهای زیباییشناسانه خواند. دعوی آنان این است که حتی اگر قرنهای قرن در فرهنگ غربی و سایر فرهنگها، هنر از بابت همین خدمتش به عنوان منبع معرفت، محترم(و محتشم) بوده است، صحیح نیست که چنین خدمتی/وظیفهای از آثار هنری انتظار داشته باشیم.
استدلالهای معرفتی
استدلالهای معرفتی بر ضد دعاوی معرفتبخشانه هنر عبارتند از:
استدلالِ پیشپا افتادگی۱،
استدلالِ نبودِ شواهد۲و
استدلالِ نبودِ دلیل۳.
استدلال پیشپا افتادگی، به دقت نظر میکند در انواع نظریاتی که بر طبق آنها آثار هنری از بابت تعلیم دادن مخاطبان خویش، تقبیح شدهاند.
اینها، غالباً توضیح واضحاتی است از قبیل «جنایت بیمکافات نمیماند»، «تعصبورزی نسبت به نخستین برداشتها، ممکن است گمراهکننده باشد».
مخالفان معتقدند، اگر اینها را معرفت بدانیم، نمیتوان گفت این چیزی است که آن را از رمانهایی چون جنایت و مکافات یا غرور و تعصب، آموختهایم. بلکه برای فهم این قبیل رمانها، احتمالاً باید پیشاپیش روایتی از این مباحث پیشپا افتاده، در چنته معرفتی خویش…
منبع: کانال دوستان حکمت و معرفت
@Doostanehekmatmarefa
> > > >