صد سال است پشت در مدرنیته درجا میزنیم
عظیم محمودآبادی
عوامل متعددی در شکلگیری جوامع دخیل هستند اما برای دوام یک جامعه همبستگی اجتماعی از اهمیت بسیار بالا و استثنایی برخوردار است؛ عاملی که هرچند از علل موجبه آن محسوب میشود اما در علل مبقیهاش نیز نقش بیبدیلی را ایفا میکند؛ نقشی که البته در بزنگاههای حساس، پررنگتر هم میشود.
ناصر فکوهی معتقد است که مولفههای همبستگی اجتماعی ثابت نیستند و در طول دوران دچار تحول میشوند.
به باور استاد انسانشناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، بیتوجهی به این تغییر مولفهها میتواند همبستگی اجتماعی را دچار آسیبهای جدی کند.
آیا فرمول مشخصی برای سنجش میزان همبستگی اجتماعی در یک جامعه وجود دارد؟ با چه فرمول و مکانیسمی میتوان میزان همبستگی اجتماعی در جامعه را تخمین زد؟
در جامعهشناسی کمّی برای سنجش میزان همبستگی اجتماعی، همچون بسیاری دیگر از سازوکارهای اجتماعی فرمولها و روشهای خاصی برای اندازهگیری وجود دارد. ما در انسانشناسی به این فرمولها باور مطلق نداریم به این دلیل ساده که جامعهشناسی و روشهای کمّی حتی در جوامع با ساختارهای عقلانی پیشرفته اغلب نمیتوانند به مثابه تنها روشهای مورد اعتماد باشند. حال وقتی به پهنههای فرهنگی و اجتماعی با میزان عقلانی شدن کمتری از لحاظ ساختارهای مدرنیته و مدنیت برسیم که خود حاصل استعمار و شهری شدنهای شتابزده است و به خصوص زمانی که در فرهنگی مثل فرهنگ جامعه ایران قرار بگیریم که رویکرد انسانها بنابر دادههای بسیار متفاوتی در سطح پهنه بهشدت متفاوتند و در یک رویکرد عام نیز افراد رابطهای بهشدت اسطورهای با واقعیت دارند به نظر من مطالعات انسانشناسی و کیفی هستند که میتوانند به ما کمک کنند تا میزان همبستگی را درک کنیم و نه فرمولهای حاضر و آمادهای که در همه جوامع قابل پیاده شدن باشند. با وجود این، یکی از نظامهای سنجش که به صورت کمّی و کیفی مورد اعتماد است و در حقیقت مجموعه بزرگی از شاخصهای تجمیع شده است که مورد پذیرش اغلب متخصصان علوم اجتماعی است، شاخص توسعه انسانی (HDI) سازمان ملل است که برای همه کشورها بر اساس دادههای مربوط به بیش از ٨٠ شاخص متفاوت اندازهگیری میشود و موقعیت عمومی توسعه را نشان میدهد. باید توجه داشت که اکثر مطالعات اجتماعی گویای آن هستند که همبستگی اجتماعی در یک جامعه با این شاخص خوانایی دارد. در سال ٢٠١۵ ایران در این شاخص، رده ۶٩ از میان ١٨٨ کشور را داشته است و این شاخص گویای بالا رفتن توسعه انسانی در ایران از ۵٧٢/٠ به ٧٧۴/٠ در حد فاصل سالهای ١٩٩٠ تا ٢٠١۵ (تقریبا از ١٣٧٠ تا ١٣٩۵) در یک دوره ٢۵ ساله بوده است. اما باید در نظر داشت که در ابتدای دوره ایران از جنگ تحمیلی بیرون آمده و شروع سرمایهگذاریهای بزرگ در توسعه را تجربه میکند. افزون بر این وقتی ردههای نخست این شاخص را در نظر میگیریم و کشورهایی را که بیشترین میزان از همبستگی اجتماعی در آنها دیده میشود، ارقام معنای بسیار بالایی مییابند چنانچه میبینیم نروژ در رده اول، آلمان در رده ۴، سوئد در رده ١۴، ژاپن در رده ١٧ و فنلاند در رده ٢٣ قرار میگیرند. اینجاست که میبینیم هر اندازه توسعه بالاتری وجود داشته باشد، شانس همبستگی اجتماعی نیز بالاتر است. هر چند ممکن است توسعه بیشتر شکل مادی داشته و در نتیجه ردهبالایی داشته باشد، ولی یک کشور به دلایل اجتماعی و فرهنگی شرایط مناسبی نداشته باشد که نمونه آن رده ١٠ امریکا در این ردهبندی است. در سال ٢٠١٧ در شاخص معتبر دیگری که به شاخص پیشرفت همبستگی (Social Progress Index) معروف است در بین ۵٠ کشور، ١٠ کشور اول به ترتیب عبارتند از دانمارک، فنلاند، نروژ، ایسلند، سوییس، کانادا، هلند، سوئد، استرالیا، نیوزیلند، در حالی که رده امریکا ١٨ است و در آخرین ردهها، مکزیک، کلمبیا و مالزی قرار دارند. این شاخص بیش از هرچیز گویای میزان توسعه پایدار و رابطه آن با رضایت شهروندان است که به تبع آن میزان همبستگی نیز بالا میرود. اما به هر رو باید در همه موارد با رویکردهای تحلیلی این وضعیتها را ارزیابی مجدد کرد که در مورد ایران نظرم را خواهم گفت.
آیا به نظر شما در یک سال گذشته همبستگی اجتماعی در جامعه ما آسیب بیشتری دیده است؟ در این صورت چه علائم و نشانههایی برای آن وجود دارد؟
پیش از آنکه درباره یک سال خاص صحبت کنیم، باید بگوییم فراتر از گفتمانهای سیاسی ایدئولوژیک که همیشه از گذشته تصویری طلایی داده و موقعیت کنونی را در بدترین وضعیتش توصیف میکنند، موقعیت ایران را اگر به طور میانگین (چه زمانی و چه جغرافیایی) و در دورانی طولانی (مثلا ۵٠ ساله) در نظر بگیریم، باید بگوییم که ما وضعیت نسبتا بهتری پیدا کردهایم. تعداد و کیفیت دانشجویان با تمام مشکلات موجود بالاتر است، جوانان با استعدادتر و بیشتری در بازار کار و در سطح کشور به فعالیتهای مدنی و دولتی و غیره مشغول هستند، زنان بیشماری در همه نقاط کشور در عرصههای مختلف حضور دارند و… مقایسهای ساده میان فرضا تعداد گالریهای هنرهای تجسمی، تعداد نویسندگان، مترجمان، اساتید در همه رشتهها و غیره با نیم قرن پیش نشان میدهد که وضعیت نسبتا بهتر شده است. اما این یک روی سکه است و با کنار گذاشتن رویکردهای سیاه و سفید دیدن موقعیت باید گفت این سکه، روی دیگری هم دارد؛ اینکه با بهتر شدن وضعیت عمومی، میزان انتظارات و تقاضای اجتماعی برای آزادی بیان، فضای سیاسی مناسب، آزادی در سبک زندگی و غیره نیز بسیار بسیار بیشتر شده اما ما با پاسخ دادن و تامین این تقاضا بسیار از وضعیت قابل قبول فاصله داریم. از این رو این دو موقعیت در رابطه با هم معنا میدهند و نه به صورت مطلق. معنای این سخن آن است که ما باید دیفرانسیل و تفاوت میان تقاضای اجتماعی و موقعیت واقعی را در نظر بگیریم و نه صرفا یکی از این دو را. با این توضیح به نظر من در طول یک دوره بیست ساله دیفرانسیل نارضایتی و فروپاشی اجتماعی و همبستگی مدنی بهشدت افزایش یافته است و این را نتیجه مستقیم سیاستهای اعمال شده نئولیبرالی دولتهای مبتنی بر رانت خواری از آغاز دهه ١٣٧٠ در ایران میدانم؛ دولتهایی که در همراهی با خود تداوم فشارهای اجتماعی و مدیریت فرهنگی آمرانه و بدون درک تغییرات جامعه را داشته و نتیجه همان است که میبینیم یعنی وضعیت آنومی اجتماعی بسیار وخیم که در سال گذشته نیز به نظر من بدتر شده است و در حال حاضر نیز روند نزولی دارد، زیرا اولا موقعیت بینالمللی به دلایل متفاوت ما را در شرایط مشکلتری قرار داده، ثانیا سیاستهای داخلی اقتصادی همچنان بر پایه نئولیبرالیسم و گریز از سرمایهداری اجتماعی به سود سرمایهداری مالی و رانتخواری انجام میشود. ثالثا، سیاستهای فرهنگی همچنان آمرانه و بر اساس ممنوعیتهای غیرموثر قرار دارند که هر روز بر تعداد ناراضیان و فشار آنها میافزایند که نمونه بارز آن را میتوان در شبکههای اجتماعی مشاهده کرد. در این موقعیت اگر کسی انتظار بهبود داشته باشد یعنی هیچ چیز از مبانی علوم اقتصادی و اجتماعی و سیاسی نمیداند.
عوامل موثر در وقوع این مساله را چطور صورتبندی میکنید؟ به تعبیر دیگر چه مسائلی در کاهش همبستگی اجتماعی دخیل هستند و سهم هر کدام از این عوامل را چقدر میدانید؟ مثلا سیاستهایی که از سوی متولیان امور به کار میرود، نقش خود جامعه و نهادهای نسبتا مدنی، میزان آگاهی اجتماعی، نوع فعالیت رسانهها، وسعت یافتن شبکههای اجتماعی مجازی، نحوه مواجهه قدرتهای جهانی با کشور ما و نقض معاهدات بینالمللی و… هر کدام را چقدر در این مساله موثر میدانید؟
همه این عوامل موثر بودهاند اما من در آنها نوعی اولویتبندی میکنم. به نظرم بیشترین تاثیر و نقش منفی را باید در سیاستهای نادرست مسئولان جُست که سالها است متخصصان دلسوز نسبت به آنها هشدار میدهند اما گوش شنوایی در کار نیست. سالها است ما میگوییم یک کشور با ٨٠ درصد جمعیت شهری، با بیش از ده شهر میلیونی و صدها شهر بزرگ، با ۵ میلیون دانشجوی مشغول به تحصیل و میلیونها دانشجوی فارغالتحصیل، کشوری بهشدت جوان و نیازمند داشتن چشمانداز برای آینده شان، یک کشور با این همه تفاوتهای فرهنگی از هر نوعش و این همه سبکهای زندگی و سلایق متفاوت را نمیتوان مثل یک روستای ۵٠ خانواری اداره کرد. اما در همچنان بر روی همان پاشنه میچرخد و مسئولان از لحاظ اقتصادی یک سیاست رانتخواری و نولیبرالیسم را در یک کشور بهشدت ثروتمند پیش میبرند به صورتی که ما با ٨٠ میلیون جمعیت که رقم اندکی به نسبت پهنه سرزمینی و ثروتمندمان است، هنوز در تامین نیازهای اولیه (غذا و مسکن و بهداشت ارزان و فراوان) مساله داریم؛ از لحاظ سیاسی و فرهنگی نیز اصولا فکری نمیشود و گروهی معتقدند که سبک زندگی خود را میتوانند به همه تحمیل کنند و چون این امر ناممکن است، دایما گروهی از مردم را به سوی افزایش لایههای زندگی زیرزمینی میرانند، که البته تبعات بیشمار و آسیبهای اجتماعی بسیار زیادی دارد. این در آنچه مربوط به مسئولیت دولتها است.
در مقایسه با این، مسئولیت در رده دوم، به مردم مربوط میشود، البته در میزانی بسیار کمتر. اما به هر رو این یک واقعیت است. برخی از مردم ما و البته نه خوشبختانه همه آنها، فاقد رویکردهای مدنی و پختگی کافی برای درک شرایط موجود داخلی و خارجی کشور هستند و همین باعث میشود اغلب به جای رسیدن به راهحلهای واقعی و تصمیمگیریهای درست، تن به خیالپروری، خود بزرگ بینیهای بیربط یا احساس حقارتهای بیجا بدهند و به جای عقلانیت به سراغ اسطورههای قدیم و جدید بروند. البته حتی در مورد مردم نیز به نظر من مسئولیت ما دانشگاهیان، روشنفکران و نخبگان به طور کلی بیشتر است. دلیل این امر آن است که ما از موقعیتهای بیشتری برای دسترسی به اطلاعات و ابزارهای بیشتری برای تحلیل این اطلاعات برخوردارهستیم. امروز میبینیم گاهی در بین برخی از مردم کوچه و بازار در جنایتکارانی مثل ترامپ، بولتون، هسپل (رییس جدید سیا) یا پمپئو (رییس پیشین و وزیر امور خارجه جدید امریکا) و حتی در سیاستمدار فاسد و جنایتکاری مثل نتانیاهو که تقریبا همه آنها در کشورهای خودشان نیز بهشدت منفور هستند و زیر طیف بزرگی از اتهامات از فساد اقتصادی تا فساد جنسی و تمایل به جنگ طلبی برای منافع شخصی هستند، نوعی راهحل میبینند. برخی از مردم کوچه و بازار در چنین شخصیتهایی برای خودشان اسطورهای درست میکنند که مثلا اینها میتوانند در همکاری با ایرانیان مخالف حاکمیت، آیندهای بهتر برای ایران بسازند و البته روشن است که میتوان این باورها را به حساب نادانی و عدم شناخت آنها از ایران و جهان و تاریخ این کشور و مناسبات بینالمللی گذاشت. اما وقتی میبینیم برخی از دانشگاهیان و روشنفکران ما هم در همین حد بحث میکنند و سطح تحلیلیشان در همین باورها متوقف میشود، این یعنی عمق فاجعه. حتی متاسفانه وقتی به گروهی از دانشجویان میرسیم و بعضی از حرکات آنها را مشاهده میکنیم از این هم ناامیدتر میشویم که چطور ذهنیتهای خلاقی که باید منتقد و عقلانی باشند، اینقدر کلیشهای و سطحی هستند. بدینترتیب گاه شاید این به ذهن برسد که بگوییم متاسفانه معنای این روندها آن است که با هر حاکمیتی و با هر سیاستی وضعیت ما بهشدت شکننده است و باید دهها سال کار کنیم تا شاید امیدی به بهبود آن داشته باشم.
و در نهایت در آخرین رده در ایجاد وضعیت کنونی، من موقعیت ژئوپولتیک و دخالت بیرونی را میگذارم. دلیل این بحث من آن نیست که دخالتهای بیرونی کم بودهاند درست به عکس در طول ۴٠ سالی که از انقلاب میگذرد همواره ما شاهد تلاشهایی برای این دخالتها بودهایم و در سی سالی هم که به انقلاب منتهی شد، باز هم ما این دخالتها را در بالاترین میزان یعنی در حد تغییر رژیم و کودتا داشتهایم. مساله این نیست که دخالتهای بیرونی از سوی قدرتهای بزرگ کم بوده یا تاثیر نداشتهاند اما وضعیت ما در سالهای اخیر به این دلیل به سوی حاد شدن نرفته است که دخالتها همیشه و از هر زمان بیشتر در دوره جنگ انجام میشد. ولی همه میدانیم که انسجام و همبستگی اجتماعی مردم ما در آن زمان بسیار بالاتر از امروز بود. حال چه باید نتیجه گرفت؟ این نتیجه احمقانه و مورد پسند امریکا و اسراییل را که باید جنگی دیگر آغاز شود تا ما به انسجام برسیم؟ هرگز! زیرا این جنگ برای ما یعنی تخریب ٣٠ سال تلاش و کوشش همه مردم ایران برای ساختن گروهی از دستاوردها که هر چند برخی اندیشه متحجر، تندرو و رادیکال میخواهد آنها را بیارزش نشان دهد ولی با اندکی عقلانیت میتوان به سهولت ارزش این دستاوردها را شناخت. اینکه باید دستاوردهای بسیار بیشتری میداشتیم یا باید داشته باشیم بحثی دیگر است که من صد در صد با آن موافق هستم و هر روز برای آن تلاش میکنم. اما درس تاریخ آن است که هرگز با تخریب گذشته نمیتوان آینده بهتر ساخت. نقد گذشته با تخریب گذشته متفاوت است. این چیزی است که ما از مدرنیته درک نکردهایم و برای همین، صد سال است پشت در مدرنیته درجا میزنیم.
آیا مولفههای همبستگی اجتماعی در طول زمان تغییر میکنند یا همچنان ثابت هستند؟ برای نمونه تفاوتهای مشهودی که بین سبک زندگی در جامعه در حال تشدید شدن است به نظر میرسد تا حد قابل توجهی بر میزان همبستگی اجتماعی تاثیر گذاشته است. البته اگر اساسا مقوله سبک زندگی را از جمله مولفههای موثر در همبستگی اجتماعی بتوانیم قلمداد کنیم. نظر شما چیست؟
بدون شک چنین است یعنی مولفههای همبستگی اجتماعی با گذشت زمان یا تغییر وضعیت زندگی ما، با تغییر فناوریها و سبکهای زندگی، با دگرگون شدن روابط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی دایما در حال تغییر هستند. اما میتوانیم از گروهی از عوامل ثابت یا نسبتا ثابت که به همبستگی اجتماعی کمک میکنند به مثابه اصول این همبستگی نام ببریم و سپس ببینیم با تحولات مزبور چگونه این عوامل تغییر میکنند. از مهمترین مولفههای ثابت همبستگی اجتماعی این است که هر جامعهای و همه کنشگران آن باید بدانند که نمیتوانند هویتی از آن خود داشته باشند مگر آنکه هویتهای دیگر را به رسمیت شمرده و برای همه در چارچوب قوانین و شؤون اجتماعی احترام قائل باشند. «خود» معنایی ندارد مگر آنکه بتوان با «دیگری» مبادله فرهنگی و اجتماعی داشته باشد. در مبادلات اجتماعی، گفتوگوها، داد و ستدها، ارتباطات میان خود و دیگری است که هر دو آنها ساخته میشوند؛ به معنای دیگر ما با نفی «دیگری» یا بهتر بگوییم «دیگری»ها بیشتر از آنکه از به وجود آمدن آن «دیگری» جلوگیری کنیم – و گاه آن را تقویت میکنیم- امکان ایجاد هویت خود را از میان میبریم. اگر تنها همین اصل اساسی را درک کنیم خواهیم فهمید که دیگری دیگر زیستن، تفاوت و اختلاف در چارچوبهای حفظ هنجارهای اجتماعی همان اندازه برای یک زندگی مطلوب لازم است که داشتن راه، روشها و سبکهای خاص زندگی برای خود.
حال اینکه بپرسیم آیا شاخصهای انسجام تغییر میکند یا نه، باید گفت بدون شک همینطور است به این دلیل که همهچیز در زندگی ما به صورت فردی و گروهی تغییر میکند. چه کسی را میشناسید که خودش و دوستان و نزدیکانش امروز درست مثل ده یا بیست سال پیش زندگی کنند؟ حال بیاییم رابطه یک نسل با نسل پیشین یا چند نسل پیشتر را بررسی کنیم. زمانهایی که تغییر میکنند، مکانهایی که تغییر میکنند، همهچیز را به سوی تحول میبرند. آیا میتوان ادعا کرد امروز که ما در یک جامعه ٨٠ در صد شهری زندگی میکنیم همان وضعیتی را داریم که شصت سال پیش در یک جامعه ٨٠ درصد روستایی؟ آیا زندگی در یک شهر چند میلیونی میتواند به همان صورتی باشد که زندگی در یک روستای دویست یا سیصد نفره؟ اگر دست از خیالبافیهای بیهوده برداریم پاسخ این پرسشها بدیهی است. بنابراین باید در هر زمان و مکان و موقعیتی، همه دادههای آنها را گرد آورد و بر آن اساس شاخصهایی برای انسجام اجتماعی تعریف کرد. سادهترین راه اینکه انتخابهایمان درست است یا نه، این است که ببینیم آیا اکثریت – و تا چه حد از اکثریت جامعه- از وضعیت موجود راضیاند و تا چه اندازه نسبت به آینده چشماندازهای روشن دارند؟ اینها را لازم نیست از مردم بپرسیم؛ اینکه چقدر آدمها به محله، شهر و کشور خود وفادارند و آن را ترک نمیکنند؟ اینکه چقدر به هم و به مسوولان اعتماد دارند؟ اینکه چقدر در فکر ساختن خانواده، آوردن فرزند و اندیشیدن به آینده اقتصادی، اجتماعی و سیاسی کشور هستند، نشان میدهد که سطح اعتماد اجتماعی در کجا قرار دارد. وقتی در کشوری با هزاران سال پیشینه تمدنی میبینیم که سادهترین مسائل مثل سبک و سیاق زندگی خصوصی مردم، یا هویتهای قومی و محلی و ویژگیهای این و آن گروه اجتماعی بر اساس زور تعیین شده و آمرین حرف اول و آخر را در روابط میان کنشگران میزنند، تردید نداشته باشیم وضعیت انسجام اجتماعیمان بسیار نامطلوب است.
در حال حاضر کدام مولفهها در نسبت با همبستگی اجتماعی مورد تغییر یا تردید قرار گرفتهاند و جای خود را به چه مولفههای جدیدی دادهاند؟
بسیاری از مولفهها تغییر کردهاند و البته نخستین آنها مولفه سبک زندگی است؛ دهها سال است که چند گروه با سبک زندگی خاصی که حتی در میان خود و فرزندانشان لزوما رایج نیست – ولی تظاهر میکنند چنین است – تمایل دارند این سبک زندگی را در خصوصیترین روندهای حیات مردم به آنها تحمیل کنند. این گروهها مایلند برای همه از جمله پدر و مادرها تعیین کنند که چطور باید فرزندانشان را تربیت کنند. مایلند به هر کسی بگویند در زندگی روزمرهاش چه باید بکند و چه نکند و این ربطی به مسائل دینی، اخلاقی و سیاسی ندارد. این صرفا یک باور ناآگاهانه است که از نظامهای غیردینی ریشه گرفته و با رویکردی آمرانه تلاش میشود که به یک پهنه فرهنگی و اجتماعی که نه میتواند آن را بپذیرد و نه پذیرفته است تحمیل شود. نتیجه آن هم این است که هزینههای بسیار زیادی را برای همه به وجود آورده است؛ . شکل گرفتن دروغگویی، ریا، ظاهرسازی و به وجود آمدن یک زندگی زیرزمینی در کنار زندگی ظاهری افراد.
مولفه دیگر به رسمیت شناختن تغییرات جامعه و ایجاد حقوقی است که این تغییرات در قالب تقاضاهای جدید اجتماعی ایجاد کردهاند. جامعه ایران امروز بهشدت به اجتماعی شدن زنان رسیده است. این جامعه بهشدت جوان و تحصیلکرده است و این وضعیت تقاضاهایی ایجاد میکند مثل تقاضا برای شکوفایی اقتصادی تا زنان بتوانند وارد بازار کار شوند و اینکه جوانان بتوانند شغلی یافته و خانوادهای تشکیل دهند. باسواد و تحصیلکرده بودن، تقاضای آزادی و برخورداری از محصولات فرهنگی، داشتن عرصه برای خلاقیت را بالا میبرد. ما نمیتوانیم در کشوری که شاید امروز نزدیک به ده میلیون تحصیلکرده دانشگاهی در ردههای مختلف دارد که بخش بزرگی از جمعیت فعال آن را تشکیل میدهند، به گونهای برخورد کنیم که گویی با افرادی نادان و نوسواد سروکار داریم.
مولفه سوم در میان تعداد زیادی مولفه دیگر، نیز بحث اقتصاد است. ما یک کشور ثروتمند هستیم؛ میلیاردها دلار ثروت نفتی و گازی و منابع طبیعی و زمینهای حاصلخیز و موقعیتهای گردشگری و ژئوپولتیک و غیره داریم، نیروی جوان و تحصیلکردهای داریم که در ایران هستند و بسیاری دیگر در خارج هستند، اما هنوز کاملا جذب سیستمهای غیرایرانی نشده و آماده کار و کوشش در کشور هستند. ما باید با پیش گرفتن یک سیاست اقتصادی انسانمحور و نه پولمحور و با کاهش شدید فقر و تلاش برای مهار آن بتوانیم به نیازهای اقتصادی این گروههای بزرگ پاسخ دهیم در غیر این صورت باید خود را برای تنشهایی بزرگ و بزرگتر آماده کنیم که به سود هیچ کسی نخواهد بود.
منبع: روزنامه اعتماد ۱۴ تیر۱۳۹۷