مارتا نوسبام و روایتی غیرنسبی گرایانه از اخلاق فضیلت ارسطویی
م. اعتمادی نیا
اخلاق مبتنی بر فضیلت از رشدی فزاینده در روزگار معاصر برخوردار است که این به نوبه خود ناشی از ناخرسندی عمومی از نظریههای متداول در فلسفه اخلاق جدید است.
بسیاری بر این عقیدهاند که ارتباط نظریههای رایج با تجربههای واقعی و محسوس بشر مخدوش است. این ارتباط مخدوش که یا ناظر به اخلاق وظیفه کانتی و یا ناشی از نتیجهگروی اخلاقی است، بسیاری از فیلسوفان اخلاق را به وجود نقصی در رویکرد این نظریهها به پرسشهای بنیادین اخلاقی آگاه کرده است.
در بین نظریههای بدیلی که از این میان سربرآورده، اخلاق فضیلت از نقشی برجسته برخوردار است و از آنجا که ارسطو بزرگترین مدافع کهن اخلاق مبتنی بر مفهوم فضیلت به شمار می رود، توجه به آثار ارسطو دراینباره رونق یافته است.
به نظر میرسد که ارسطو به نحوی جذاب در نظریه اخلاقی خود، دقت نظر را با واقعیت، و قوت نظری را با حساسیت به اوضاع و احوال واقعی انسان و انتخابهای متنوع و متغییر ناظر به این اوضاع و احوال در آمیخته است.
اما در پی مقایسه نظریه اخلاقی ارسطو با نظریههای امروزین اخلاق فضیلت، افتراق مهم و قابل توجهی رخ مینماید. نزد بسیاری از مدافعان امروزین اخلاق مبتنی بر فضیلت، رجوع به فضائل با رجوع به نسبیتگروی(Relativism) همافق است؛ نظرگاهی که بر اساس آن، تنها سنجه شایسته برای ارزیابی خیر اخلاقی، سنجهای محلی(local) است که از دل سنتها و آداب هر گروه و جامعهای که پرسشهایی درباره خیراخلاقی از خود میپرسد، سربرمیآورد.
این رویکرد که از سوی نویسندگانی چون السدر مکاینتایر، برنارد ویلیامز و فیلیپا فوت(در عین اختلافات دیگر آنها در حوزه اخلاق) اتخاذ شده است، به جای تجویز هنجاری معین برای عموم انسانها که از پشتوانه توجیهی عقلانی برخوردار است، بر روی هنجارهایی تکیه میکند که هم در خاستگاه و هم در کاربرد محلیاند.
موضع این فیلسوفان هرجا که به نسبیتگروی ارتباط پیدا میکند، مبهم و پیچیده است. هیچ تأیید صریح و روشنی در قبال نسبیتگروی ندارند اما همگی اتفاق نظر دارند که اخلاقشناسی(Ethics) در معنای درستش، هیچ نوع هنجار فرافرهنگی(transcultural) که بر اساس دلایل معتبر برای همه انسان قابل توجیه باشد را در اختیار ما قرار نمیدهد. آنان براین عقیدهاند که روش مبتنی بر فضیلت ارسطو در اخلاق، در نهایت ما را به موضع نسبیتگروی سوق خواهد داد.
بر این اساس، کسانی که به نقد عقلانی سنتهای محلی گرایش دارند و در پی تبیینی روشن از نظریه پیشرفت اخلاقی هستند، اخلاق مبتنی بر فضیلت را چندان قابل توجه نخواهند یافت. به این ترتیب، فیلسوفان اخلاقی که میخواهند منتقد سنتهای اجتماعی، مذهبی و تاریخیای از قبیل نوع رفتار با زنان، بردهداری، تساهل مذهبی، تبعضنژادی و … باشند، میبایست به یکی از دو جریان اخلاق وظیفه و یا اخلاق نتیجه تعلق خاطر داشته باشند، اما بنا به روایت فلیسوفان اخلاق فضیلت امروزی از نظرگاه اخلاقی ارسطو، نمیتوانند این کار را با رویکردی ارسطویی انجام دهند.
اما این نتیجهگیری تا آنجا که به ارسطو ارتباط دارد، بسیار عجیب و غریب است. به عبارت دیگر، روایتی که از نظرگاه اخلاقی ارسطو در نظریههای معاصر اخلاق فضیلت ارائه شده، ناقص و غیرواقعی است. حقیقت آن است که ارسطو در عین حال که مدافع نظریه اخلاق مبتنی بر فضیلت است، به روایتی عینی از خیر بشری و شکوفایی اخلاقی انسان باور دارد.
روایت ارسطو از آنجا که صرفاً متکی به دلایل مأخوذ از آداب و سنن محلی نیست، عینی خواهد بود. او دراینباره به دلایلی متمسک میشود که آداب و سنن هر گروه خاص، وجاهت خود را از آنها کسب میکند. علاوه بر این، یکی از علاقهمندیهای بارز ارسطو، نقد سنتهای اخلاقی ناعادلانه و سرکوبگر شهر و دیار خود است که با شکوفایی اخلاق انسانها در تضاد و ناسازگاری به سر میبرد و اتفاقاً روایت ارسطو از فضائل، ابزاری است که بارها از آن برای نقد سنتهای محلی بهره میجوید.
پرسش اساسی در این میان آن است که آیا اشکال مختلف زندگی مؤید عینیتاند یا منکر آن؟ بدیهی است که عینیت تاکنون از سوی نسبیگروان، ایدهآلیستها و مدافعان مکتب اصالت تحقیقپذیری(verificationism) مورد هجمه قرار گرفته است و نسبیگروان در این میان این کار را با استناد به شیوه های مختلف زندگی به انجام میرسانند، اما در این میان، خانم مارتا نوسبام(Martha Nussbaum)، فیلسوف و ارسطوپژوه بلندآوازه آمریکایی در سدد نفی این ملازمه است. وی در این باره اَشکالی از زندگی را ترسیم میکند که مستقل از انسانها معنادار است و بر این اساس، موضع ارسطو را در اخلاق فضیلت، مبتنی بر عینیتگروی(objectivism) میداند.
نسبیگروان بر این عقیدهاند که نه تنها اَشکال خاصی از توصیههای اخلاقی با فضائلی متغیر و متفاوت در طور تاریخ بشر مرتبط بوده است، بلکه فضایی که با عنوان سپهر و قلمرو فضیلت(sphere of virtue) از آن یاد میشود و همچنین نحوه تمایز این فضا از سایر فضاهای رفتار آدمی نیز همانند برخی توصیههای اخلاقی خاص، در طی زمان و مکان دستخوش تغییرات جدی بوده است و بنابراین فهرست ارسطو از فضائل (که ترسیمگر سپهر فضیلت از منظر اوست) نیز به رغم ادعاهای او مبنی بر عینیت و جهانی بودن آنها، صرفا نشأت گرفته از تلقی جامعه معاصر او از نخبگی اخلاقی و رفتاری است.
اما مارتانوسبام معتقد است: اگر به شیوهای که ارسطو بر اساس آن به احصای این فضایل دست یافته، توجه بیشتری معطوف داریم، درمییابیم که نظریه نسبی بودن فضائل در نگاه ارسطو با چالشی جدی روبرو است. نخستین نکته دراینباره آن است که بسیاریی از فضائل و علیالخصوص رذائل در آثار ارسطو بینام هستند و وی در بسیاری از موارد به جهت تبیین واضحتر و آسانتر روایت خود از اخلاق مبتنی بر فضیلت، به دلخواه نامی به آنها اختصاص میدهد و حتی در برخی موارد اینگونه نامگذاریهای جدید چندان مقصود وی از مفاهیم و رفتارهایی که در پی بیان آنهاست را برآورده نمیکند. طبیعی است که اگر فهرست فضائل ارسطو برآمده از آداب و سنن شناخته شده اجتماع معاصر وی باشد، نباید با چنین وضعیتی روبرو شویم، چه آنکه علیالقاعده اینگونه فضائل و رذائل عناوین خاص خود را در اجتماع دارند.
ارسطو در اخلاق نیکوماخوسی(Nicomachean Ethics) به شیوهای بسیار ساده و روشن (که سادگی و وضوح آن اغلب از چشم پژوهشگران دور مانده) قلمرو تجارب انسانی را به حیطههای مختلفی تقسیم میکند که در زندگی هر کس کم و بیش میتوان آنها را ردیابی نمود. انسانها معمولاً در هر یک از این قلمروها دست به انتخابها و اعمالی میزنند متفاوت از دیگران. هر بخش در این کتاب با توضیح این قلمروها و سپس تشریح فضایل و رذایل ناظر به آن سامان مییابد. ارسطو هر بار این پرسش را مطرح میکند که انتخاب و واکنش درست و ناقص در هر یک از این قلمروها کدام است؟ وی در هر مورد، انتخابها و واکنشهای درستِ محتمل را برمیرسد و از آن میان، از برخی شاخصههای واقعی که در نهایت به تعریفی کامل از فضیلتی خاص میانجامد، دفاع میکند. مثلا درباب تجارب ناظر به آسیبهای مهم زندگی به ویژه مرگ از فضیلت شجاعت و در باب تجارب مرتبط با مدیریت ثروت شخصی (جایی که به دیگران ارتباط دارد) از فضیلتبخشش(generosity) دفاع میکند.
در باب فهرستی که ارسطو در اینباره در اخلاق نیکوماخوسی ارائه می دهد، سخنهای فراوانی میتوان گفت(مثلا اینکه چه تعداد از این فضائل به مشهورات فرهنگی جامعه معاصر ارسطو وابسته است) اما نکتهای که نوسبام بر آن پای میفشرد، توجه و دقتنظری است که ارسطو از قِبَل آن رویکرد عمومی خود درباره فضائل را تشریح میکند.
او در ابتدا ویژگیهای حیطهای از تجارب و انتخابهای فراگیر و همهجایی انسانها را برمیشمرد و سپس به نام فضیلتی (که هنوز تعریف نشده) اشاره میکند که حاکی از شایستهترین انتخاب در این حیطه از تجارب انسانی است.
برخلاف ادعای نسبیگروان نمیتوان تصور کرد که جامعهای خاص از حیطه تجاربی که ارسطو درباره مرگ، امیال جسمانی، ثروت، حقیقتگویی، نوعدوستی، لذت و تفریح از آنها سخن میگوید، فارغ باشد. بنابراین، یک فرد مادامی که به عنوان یک انسان به حیات خود ادامه میدهد نمیتواند از انتخابها و پرسشهای متناظر با این تجارب فراغت حاصل کند و این به معنای آن است که رفتار فرد در هر مورد، خواه ناخواه در حوزه فضائل ارسطویی میتواند مطرح شود.
البته این امکان وجود دارد که افراد درباره شیوه مقتضیِ رفتار در هر مورد، اختلاف نظر داشته باشند اما به هر روی چنانکه ارسطو تجارب انسانی را طبقهبندی کرده است، درباره مسألهای واحد و شاخصههای ترجیحی و رقابتی فضیلتی مشترک سخن میگویند.
به این ترتیب، مرجع هر یک از فضائل در نظرگاه ارسطو، حیطهای از تجارب مشترک انسانی است که نوسبام به آنها لقب «تجارب پایه» (grounding experiences) میدهد. این تجاربِ پایه در نظرگاه وی، مبنای متقن غیرنسبی بودن فضائل در نظریه اخلاقی ارسطو است.
بنابراین نباید ارسطو را به نسبیتگروی در حوزه فضائل اخلاقی متهم کرد. او به وضوح میان ابتنای نظریه اخلاقیاش بر فضایل و دفاع از عینیت و تجردِ(singleness) خیر بشری تعارضی نمیبیند. در واقع، ارسطو بر آن است که این دو رویکرد متقابلاً از یکدیگر پشتیبانی میکنند.
نوسبام مترصد آن است تا نشان دهد که راهحل ارسطو برای برقراری ارتباط میان فضایل اخلاقی و عینیتگروی اخلاقی و نیز برقراری ارتباط میان فضایل اخلاقی و نقد هنجارهای رایج در اجتماعی خاص، راه حلی در خور تأمل است.
منبع: http://www.etemadinia.ir/2016/04/11 > > > >