پاره ای تأملات فلسفی پیرامون روانشناسی و روانکاوی
بیژن عبدالکریمی
تأمل اول:
برخی از رشتههای علمیـپژوهشی همچون روانشناسی و روانکاوی، گاه میتوانند به فن یا تکنیکی تبدیل شوند که نظرشان بیشتر معطوف به بازار و بازاریابی است، بهخصوص که در روزگار ما ساختارهای سیاسی و اجتماعی با بحرانهای بسیاری روبرواند و قدرتهای سیاسی و اجتماعی میکوشند ریشه همه مشکلات را به احوالات شخصی، روحی و روانشناختی افراد بازگردانند (!) و وانمود مینمایند که راهحل مسائل و بحرانهای اجتماعی و ساختاری را باید در تغییر نگرش افراد به زندگی و توصیههای روانشناختی در خصوص نیل به نگاه مثبت و سرشار از امید فرد جستوجو کرد(!). اینجاست که روانشناسی و روانکاوی میتواند وسیلهای در خدمت قدرتهای سیاسی و اجتماعی و ابزاری بسیار نیرومند در جهت سرکوب «خودآگاهی تاریخی و اجتماعی» قرار گیرد.
روزگار ما روزگاری است که، علیرغم بسط و گسترش روزافزون و شدّت و سرعت گرفتن فوقالعاده تولید «اطلاعات و آگاهی» در آن، بیش از هر دوره دیگری «خودآگاهی» سرکوب میشود و روانشناسان و روانکاوان اصیل به خوبی از این حقایق آگاهاند که درک فردگرایانه از نحوه هستی انسان و عدم توجه به پیوندهای هستی انسانی با نهادها و مناسبات اجتماعی تا چه اندازه از واقعیت انسان دور و بیگانه است و بسیاری از معضلات حیات فردی و روانی فرد را باید در ساختارها و مناسبات حیات اجتماعی ریشهیابی کرد. این دسته از روانشناسان و روانکاوان اصیل باید به نحوی جدی بر این پرسش بیندیشند: اساساً در ساختارهایی که پیوسته و مستمراً نابسامانی و ناهنجاری تولید میکنند چگونه میتوان از فرد انتظار داشت که صرفاً با تغییر نگرش خویش بر این نابسامانیها و ناهنجاریها غلبه نماید؟
تأمل دوم:
روانشناسی و روانکاوی، مثل هر علم دیگری، آنجا که قرار است مستقل از بازار و مناسبات غیرعلمی، وجهی علمی داشته باشد نیازمند نوعی «تأمل بر مبانی خویش» است. دانشمندی که بر کلیات (Generalities)، یعنی بر اصول و مبادی تصوری و تصدیقی علم خویش، یعنی بر اصول موضوعه(Axioms) و تعاریف (Definitions) رشته علمی و پژوهشی خود تأمل و رویکردی انتقادی ندارد در مرتبه دانشجویی و تقلیدی رشته علمی خود باقی مانده، هنوز نتوانسته است به سطوح بالا، تخصصی و اجتهادی در رشته علمی خویش نایل گردد.
یکی از جامعهشناسان اظهار میداشت سوسیولوژی (جامعهشناسی) بدون فلسفه اجتماعی و فلسفه علوم اجتماعی تا سر حد سوسیومتری (جامعهسنجی) تنزل مییابد. این سخن به این معناست که اگر در علم جامعهشناسی، فلسفه اجتماعی و فلسفه علوم اجتماعی وجود نداشته باشد یا اگر این علم از فلسفه اجتماعی و فلسفه علوم اجتماعی منفک شودــ امری که از اساس امکانناپذیر استــ جامعهشناسی تا سرحد جامعهسنجی، یعنی مشتی پرسشنامه، آمار، اعداد و ارقام تنزل میکند. به خاطر آوریم که همه بنیانگذاران و سردمداران علم جامعهشناسی، فیلسوف اجتماعی و فیلسوف علوم اجتماعی نیز بودهاند. جامعهشناسی بدون فلسفه اجتماعی و بدون فلسفه علوم اجتماعی جامعهشناسی نیست و به پارهای تکنیکهای جمعآوری اطلاعات تبدیل میشود. اما وقتی قرار است این اطلاعات و دادهها آنالیز شده به آگاهی اجتماعی و جامعهشناختی تبدیل شود نیازمند فلسفه اجتماعی و فلسفه علوم اجتماعی هستیم.
اما باید توجه داشت خود فلسفه اجتماعی و فلسفه علوم اجتماعی نیز بدون تفکر فلسفی و فلسفه محض پا در هوا هستند. اگر فردی در حوزه علوم انسانیای همچون جامعهشناسی فعالیت و پژوهش میکند اما با فلسفه اجتماعی و فلسفه علوم اجتماعی آشنا نباشد در واقع از فهمی عوامانه و تقلیدی از رشته علمیاش برخوردار است و به درکی علمی، اصیل و اجتهادی در رشته علمیاش نایل نشده است. از سوی دیگر، خود فلسفه اجتماعی و فلسفه علوم اجتماعی نیز مبتنی بر فلسفه و تفکر فلسفی است.
این منطق در خصوص روانشناسی و روانکاوی نیز صادق است. علوم روانشناسی و روانکاوی بدون انسانشناسی فلسفی، یعنی بدون تأملی فلسفی در خصوص سرشت انسانــ و نه پژوهشی تجربی در باره اوصاف ویــ و بدون فلسفه علم روانشناسی، یعنی بدون تأمل فلسفی بر کلیات و اصول و مبادی تصوری و تصدیقی (آکسیومها و تعاریفِ) علوم روانشناسی و روانکاوی، نمیتوانند روانشناسی و روانکاوی در معنای راستین و اصیل کلمه باشند. برای مثال، حوزه مطالعاتی دو علم روانشناسی و روانکاوی را روان آدمی دانستهاند. لذا هر دو علم مبتنی بر تصوری است که از معنا و مفهوم «روان» وجود دارد. اما این که براستی روان چیست، پرسشی فلسفی است و تلاش برای یافتن پاسخ این پرسش در خود حوزه علوم روانشناسی و روانکاوی امکانپذیر نیست و این دو علم تعریف مفهوم روان را مفروض میگیرند. روانشناسی و روانکاوی خود را دو علم تجربی دانسته، داعیهدار استفادهازروشهایعلمیوآزمونپذیرتجربی در شناخت، تبیین و گاهی پیشبینی رفتارهای آدمیان هستند،اما خود این پرسش که آیا اساساً روشهایعلمیوآزمونپذیرتجربی در شناخت و تبیین روان انسان امکانپذیر است یا نه، مسألهای است که در خارج از حوزههای این دو علم و در حوزه پژوهشی فلسفی قرار دارد. چالش بر سر وجود یا عدم وجود «ناخودآگاه»، مترتب دانستن یا ندانستن پدیدارهایروانیبرتحریکاتیاختههایعصبی و نیز مناقشه میان رویکردهای زیستشناختی، رفتارگرایانه، شناختی، روانکاوانه و پدیدارشناختی در حوزه علم روانشناسی و… جملگی چالشهای فلسفی و خارج از محدودههای روشهای تجربی و آزمونپذیر در دو حوزه روانشناسی و روانکاوی هستند.
تأمل سوم:
فلسفه و تفکر فلسفی میتواند افقهای تازهای برای همه علوم از جمله روانشناسی و روانکاوی بگشاید. تأمل فلسفی بر اصول و مبادی یک علم میتواند منجر به تحولات و حتی انقلابهایی پارادایمیک (Paradigmic) در معنای راستین کلمه شود. برای مثال، تأمل فلسفی بر هر یک از پرسشهایی که در تأمل دوم بدانها اشاره شد میتواند سبب کشف افقهایی تازه و ظهور پارادایمهایی جدید برای دو علم روانشناسی و روانکاوی گردد.
منبع: http://siavoushan.com/
> > > >