معنویت هنرهای ایرانی اسلامی در آثار معاصران
گفتگوی بهاره بوذری با دکتر محمدعلی رجبی دوانی
*به نظر جنابعالی، با وجود منابع غنی دینی و عرفانی در تاریخ ادبیات فارسی، چرا هنرمندان معاصر ایران نمیتوانند به نحو شایسته از این منابع سرشار و الهامبخش بهره بگیرند؟ حلقه مفقوده کجاست؟
میدانیم که حرکت نشان حیات و زندگی است، آن هم با دو بال. این دو بال در بخشهای فرهنگی عبارت است از بال نظر و بال عمل که هر یک از آنها را کمتر اهمیت بدهیم یا اهمیت ندهیم، آن بخش هم بیفایده خواهد بود. ازجمله مشکلات ما این است که عدهای هنرمند داشتیم که این هنرمندان در طول تاریخ کار خود را انجام دادند، اگر شاعر بودند شعر گفتند، اگر معمار یا نقاش بودند کار خود را با معرفت علمی و هنری انجام دادند و شاهد آن، همین آثار بهجا مانده است که نشان میدهد آنها کارشان را بهخوبی انجام دادند. اما صاحبنظران جدید نظریاتشان دو صورت داشته، یا نظریاتی انتزاعی دادهاند (نه اینکه بگوییم چون انتزاعیست پس بد است)، یا غیر انتزاعی بوده اما در مبادی بحث میکردهاند که سبب شده رابطهای بین این مباحث و عملِ هنری وجود نداشته باشد، هر عمل تمدنی ازجمله آثار هنری باید پشتوانهای نظری داشته باشند. عدهای از نظریهپردازان خودشان دستاندرکار یکی از صور تمدنی بودند مثل ابنسینا و امثال او که در علم پزشکی و علوم دیگر آشنایی نزدیک داشتند و مباحث نظری را به گونهای مطرح میکردند که جنبه عملیاتی هم داشته باشد. به همین خاطر میبینیم که در علوم مختلف نظر آنهاست که مؤثر واقع شده، ازجمله آنها میتوان به هنر اشاره کرد که در آثاری که به جا مانده، مثلاً در خوشنویسی اگر میگوییم تفکرات دینیِ ما از همان روزگاران اول در آن مؤثر بوده، برای این بود که از امیرالمؤمنین علی (ع) و خاندانشان خط مینوشتند و قرآن کریم را استنساخ میکردند تا همه ائمه بزرگوار ما و همه شاگردان این بزرگواران خط چیزی بوده که جزو لاینفک تمدن بوده و بعد وقتی به زیبایینویسی توصیه میشده و قواعد زیبایینویسی را هم که مطرح کردند ناظر بر عمل خوشنویسی بود؛ از این رو خوشنویسی به عنوان دومین هنر عالم انسان مؤثر واقع شده است. در مورد شعر هم همینطور بوده است. حضرت علی(ع) خودشان شعر میگفتند و چون آشنایی با شعر وجود داشت، توصیههایی که در این زمینهها میشد و میبینیم که اولین صورتِ هنری در عالمِ اسلام شعر و بعد هم خوشنویسی بوده و قواعد روح آن نیز براساس تفکر قرآن کریم و درسهای ائمه معصومین(س) و حتی شخص پیامبر(ص) شکل گرفت.
اولاً شاعر میبایست کاری کند که زبان او زبان روحالقدس شود و به این جهت روشهایی را آموزش میدادند که برای هنرمندان اخلاق یا به قول عارفان «سلوک» عملی باشد. از طرف دیگر، در مورد خط فرمودند الخط الحَسَن یزید الحق وضحا (خط زیبا حقیقت را آشکارتر میکند) بر همین اساس سبب میشود که امیرالمؤمنین (ع) دستورات خوشنویسی و شعر را با برگرفت از حقیقت کلام الهی مطرح کنند. حضرت علی(ع) شبهای شعر درست کرده بودند، طعام میدادند و خودشان به بحثهایی که مطرح میشد ورود میکردند و پاسخهای عالمانهای میدادند که ای کاش این بحثها به جا میماند، اما تا این اندازه نوشتند که بحثهایی میشده و سؤالهایی از امیرالمؤمنین (ع) پرسیده شده است یعنی مستقیماً به هنر شعر و خوشنویسی دامن زده بودند اما بعدها این فاصله ایجاد شد، خصوصاً در مورد هنرهای دیگر چون سومین هنر دیگری که در عالم اسلام به وجود آمده که بسیار مهم بود، هنر نقاشی بود، البته هنر موسیقی برای خواندنِ قرآن کریم هم وجود داشت، اما عنوان هنر موسیقی را کسی به آن داده نمیشد و به عنوان هنر آوازی شناخته میشد، آن هم فقط برای خواندن قرآن کریم، پس قرائت قرآن به عنوان شعبهای از موسیقی که بنیاد موسیقیهای معنوی را هم پایهگذاری کرده است، در آنجا آغاز شده است. اما در مورد نقاشی بحثی وجود نداشته و اینطور نبوده است که از درونِ منابع اسلامی استفاده کنیم یا کسی در این زمینهحرفی زده باشد. تا ۲۰۰ سال بعد از ظهور اسلام که با مسائلی به وجود میآید و نیازهایی که پیدا میشود و مقدمات این بحثها آغاز میشود.
پس از این سه رشتهای که عرض کردم معماری مطرح میشود. در باب معماری هم توصیههایی در قرآن کریم شد و شخص پیامبر بزرگوار و امامان معصوم هم دستوراتی را درباره چگونگی ساخت خانهها و خصوصاً مساجد و معابد ابراز داشتند که سبب شد در معماری هم روشی با هویت اسلامی پیدا شود، همینطور بعدها برای مقدمات شهرسازی و بعدها این مباحث و پیدا شدن صورتهای هنری متناسب با آنها توسط حکمای مسلمان تدوین شد و زمینهساز حکمت هتر اسلامی شد.
پس از پیدا شدن بیتالحکمه که مأمون برپا کرد و فلسفه غربی آمد، بیشتر این مباحث تحت تأثیرِ فلسفه یونانی انجام شد و مباحث نظری عقلی و استدلالی جای مباحث معنوی و باطنی را گرفت. از آنجا به بعد ما با یکسری مباحث نظری به معنایی که امروز از آن یاد میکنیم، روبهرو شدیم. این مباحث نظری مورد اختلاف واقع شد چون آنها به دنبال مباحث اثباتی در فلسفه بودند و در مقابل آنها عرفا قرار داشتند که ایستادگی کردند.
از اینجا نوعی مباحث نظری را میبینیم که مورد حرف است، چراکه کار هنر با رد و اثبات درست نمیشود. در هنر موضوع رد و اثبات مطرح نیست که بخواهند چیزی را اثبات کنند. هنر در اساس خود بیان مکنونات قلبی هنرمند است، قلب هنرمند به سوی هر اندیشهای باشد، هنر هنرمند از آن ساحت سخن می گوید. هنرمند از خود قابلیت میسازد تا آن عطیه باطنی امکان ظهور یابد. آنگاه است که آن را به شعر یا هر صورت هنری دیگری بیان میکند. چنین نظری در مباحث فلسفی وجود ندارد و فاصله از اینجا آغاز میشود.
وقتی با تعاریف نادرست به سراغ موسیقی میروند، موسیقی هم از مسیر خودش منحرف شده و سبب میشود فقه در مقابل آن قیام کند، همین موسیقی که ما قبلاً در خواندنِ قرآن کریم استفاده میکردیم و در خاندانِ پیامبر (ص) هم رواج داشت حتی بین خانمها از بین میرود و بحث حرمت موسیقی مطرح میشود، در حالی که تا آن زمان این نوع مسائل نبوده است، مگر آنچه در دربارها از قبل وجود داشته و از روز اول مورد تحریم قرار گرفته است.
به هر ترتیب وقتی راجع به مباحث نظری صحبت میکنیم، به معنای مباحث عقلی و استنباطی است که این نوع مباحث نظری ذاتاً با ابداع و آفرینش اثر هنری در تضادی جدی قرار دارد زیرا هنرمند به دنبال رد و اثبات چیزی نیست، فقط با رنجی که در آموزش کار هنری میبرد، در خودش قابلیت ایجاد میکند و آن حقیقتی که بر دلش نشسته را بیان میکند، حالا فقط در اینجا این بحث مطرح است که هنرمند مانند بقیه مؤمنان مسلمان چه نوع تربیتی بشود که ظرف دینی و اسلامی باشد تا به قول شاعر: «از کوزه برون همان تراود که در اوست» و در این کوزه وجودِ او حقیقتی باشد که آن حقیقت هم از طریق عمل مؤمنانه و هم از طریق تفکر در مبادی دینی از فرهنگ قرآن و پیامبر و ائمه معصومین (ع) به وجود آمده باشد، حال وقتی که در ابزار کار هنری رنج برد و یاد گرفت، آن حقایق در این متجلی میشود. ما به این طریق «آداب معنوی» میگوییم یعنی طریقتی در این میان بوده که گم شده و ما یکسری بحثهای معرفتی و نظری داریم و یکسری کارهای عملی که هنرمندان در هر رشتهای باید در کار خودشان بلد باشند. در این میان واسطی بوده که حذف شده و آن هم آداب معنوی است، یعنی برای ظهور هر حقیقتی یکسری آداب وجود دارد که اگر این آداب رعایت نشود، آن حقیقت در این ظرف تجلی نمیکند یا این ظرف قابلیت تجلی آن را پیدا نمیکند.
*این آداب برای هنرمند باید از چه طریقی آموخته شود؟ خودش میتواند کسب کند یا باید از طریق راهنما و مرشدی آموخته شود؟
قدما و استادانِ معرفت ما از همان روش پیامبر بزرگوار و ائمهمان استفاده کردند و بسیاری از آنها را به صورت کتابچههایی به نام «فتوتنامه» نوشتهاند و بعضیها هم به صورت کتب اخلاقی، مثل کتاب «مُنیهُ المُرید» یا «معراج السعاده» و امثالهم که اینها روشهای آداب معنوی را میآموختند.
کسانی که این دستورات را انجام میدهند زمینه درک آن را پیدا میکنند. کسی که زمینه درک حقیقت را پیدا کرد در هر رشتهای که تلاش کند و ابزاری برای هنرش آماده کند، میتواند بفهمد با آن ابزار چگونه آن حقیقت را به پیدایی بیاورد و نشان دهد یا حتی میتواند برای آن حقیقت ابزارساز باشد. کما اینکه ما در نگارگری ایرانی بحث میکنیم که چطور شد نگارگران ما چنین ابزاری را برای نقاشی خود ابداع کردند و چرا با نقاشی غربی که آن سر دنیا کار میشد، متفاوت شد. بعد میبینیم که این نوع ابزار، ابزاری است که میتوانسته برای بیان این حقیقت مناسب باشد ولی آن ابزاری که در غرب بوده است برای حقیقت دیگری مناسب بوده که با این حقایق متفاوت است.
شخصی به نام «کامپین» در صدر دوره رنسانس میزیست، او میگوید ما میخواستیم از دوره مسیح بیرون بیاییم و دیگر اعتقادی به آموزههای مسیح نداشتیم و میخواستیم کاری کنیم که تحولات نفسانی خودمان را نشان بدهیم، میگوید که ما دیدیم رنگهایی که با آب کار میشد، برای بیان معنویت خوب بوده اس اما الان که میخواهیم انفعالات نفسانی خودمان را بیان کنیم، (از آنجا که نفس دائما در تحول است) بایستی با مادهای کار کنیم که در اختیار ما باشد. ابتدا آمدیم رنگهای مومی را ساختیم و دیدیم خوب نیست، بعد از آن، رنگ روغن را ساختیم و دیدیم که رنگ روغن تا چندین روز باقی میماند و میتوانیم هر تغییری دلمان خواست به وسیله آن انجام بدهیم، برای این کار مجبور بودیم قلموهای مخصوصی را هم بسازیم. سپس دیدیم که دیگر نمیشود این آثار نقاشی را روی دیوار کار کرد، چون دیوار از بین میرود و قلم خود را دارد، بعدها تابلوها را ساختیم، درواقع مانند آینهای در مقابل نفس خودمان این کار را انجام دادیم. در اینجا میبینیم که ابزار هم متناسب با تفکر جدید که حقیقت جدیدی بود ساخته میشود و از آن زمان، هنر جدیدی ظاهر میشود.
در عالم اسلام هم همین اتفاقات رخ داده است. در معماری و دیگر هنرها هم چنین مسائلی را میبینیم که برای تجلی حقیقت اسلام ابزارسازی کردهاند، زیرا هنرمند میدانست که چه کاری میخواهد بکند و حقیقت در هنر چیست. از زمانی که بحث فقهی درباره هنرها آغاز شد، هنر به موضوع بحث و جدل تبدیل شد. یکی گفت حلال است و دیگری گفت حرام است و بحثهای مختلفی رخ داد که متأسفانه هنوز هم برای بعضیها ادامه دارد؛ در حالی که هنرمندان مسلمان با قلب پاک خود، نسبت وجودی خودشان را با عالم و آدم عرضه میکنند.
*شما چقدر موافق این بحث و گفتوگو درباره حلال و حرام بودن هنر و امور هنری هستید؟ آیا اساسا میشود در حوزه هنر چنین خطکشیهایی را مطرح کرد؟
حلیت و حرمت یا حلال و حرام بودن در زمان پیامبر در مورد نقاشی و مجسمهسازی بود. آن زمان چون هرچه باقی مانده بود ارث و میراث کفر به حساب میآمد باید حرام میشد چراکه چیزی نبود که بتواند حقیقتی را که قرآن کریم آورده مطرح کند و صورت ظاهر این هنرها مورد پرستش قرار میگرفت. اما وقتی از این مراحل گذشتیم و صورت تمدنی دینی در عالم اسلام پیدا شد و هنرمندانِ ما صورتهایی از انواع این هنرها ارائه دادند که میتوانست مبیّن حقایق قرآنی باشد، بحث حلت و حرمت دیگر مطرح نیست.
در دوره جدید که هنر تعریف دیگری پیدا کرد و وارد حوزه رسانه شد و رسانه به عنوان یکی از مایحتاج اساسیِ فرهنگِ اسلامی دانسته شد و همه بر آن تأکید کردند، فقها هم گفتند که الان رسانه جزو ملزومات زندگی ظاهری و معنوی شده است.
کسانی که استعداد هنری داشته باشند، میخواهند با ابزار هنر حقایق را بیان کنند. وقتی آن رابطه را برقرار کردند، هنر ایشان هنری خواهد بود جزو تکالیف روحانیشان یعنی بر آنها تکلیف میشود. اینجاست که بحث حرمت در کار نمیآید.
*با توجه به معیارهایی که در مورد هنر اسلامی فرمودید اگر بخواهیم نگاهی به هنر معاصر ایران داشته باشیم آیا آثاری که شامل این تعاریف بشوند پرتعداد هستند؟
بله. در دهههای اخیر، در شعر از این دست آثار فراوان داشتیم و در موسیقی، هنر نقاشی و گرافیک هم آثار بسیار خوبی پیدا شده است و حتی در نگارگری ایرانی هم آثاری پیدا شد که به این مباحث دعوت میکرد.
*اگر بخواهیم رویکردی انتقادی داشته باشیم، به نظر میرسد ادبیات عرفانی ما نگاه معنوی و لطیفی به دین دارد و از این رو هم برای هنرمند و هم برای مخاطب جذاب است ولی خوانشهای اخیری که از دین در نظامِ حاکم وجود دارد، بیشتر دستچین شده، فیلتر شده، سفارشی و مصادره به مطلوب است که سبب شده در مقابل افرادی که شما فرمودید رویکردِ معنوی و دینی به هنر دارند، دستهای هم باشند که کاملاً از دین دور شدهاند، در حالیکه اگر نگاه عرفانیتری به دین وجود داشت شاید این تضاد شدت فعلی وجود نداشت. آیا چنین دیدگاهی را قبول دارید؟ برای کاهش این تضاد چه باید کرد؟
اولاً هنر تا جایی که هنر هست تابع دستور نیست، اصولاً ما به هنری که تابع دستور باشد هنر نمیگوییم و واژه دیگری داریم که میگوییم «هنرواره»؛ هنرواره اثری است که از ابزار هنری استفاده میکند، اما حقیقتاً هنر نیست. ما خیلی هنرواره داریم، ببینید خیلیها در قالب غزل موضوعی غیر معنوی را بیان میکنند، به نظر شما غزل در فرهنگ ما برای چه درست شد؟ هر قالب شعری که پیدا شد برای بیان وجهی از حقیقت بوده است. به طور نمونه، غزل مغازله و گفتوگوی عاشقانهای است بین قلب و محبوب قلبی او که البته خداوند بوده است و عالیترین آنها مانند غزلیات حافظ، مولانا و دیگر بزرگان است. حال میپرسیم مگر این قالب را شاعرانی نگرفتند و در آن اهوای نفسانیشان را گفتند و الان هم عدهای میگویند؟ به همین ترتیب مسائل دیگر هم پیش رفت.
هر یک از این قالبهای شعری این توانایی را دارند که بتوانند حقایقی را بیان کنند. برخی از شاعران مانند سنایی به دلایلی روحیهشان طوری است که قالبهای شعری قدیم را برای گفتوگو با نفس امارهشان بهکار میگیرند.
دیدیم که وقتی شعر نو ساخته شد چه اتفاقی افتاد، آیا این شعرِ نو برای این ساخته شد که بتوانند مانند حافظ از رابطه با حقیقت عالم بگویند؟ مشخص است که از روز اول برای این ساخته نشد، البته بعدها کسانی مانند سهراب که حال و احوالی داشتند، آمدند و نکات دیگری هم گفتند، اما به طور کلی، امروز ما با احوال مختلفی روبهرو هستیم. شعرایی داریم که این شعرا در همان قالبهای قدیم به لحاظ مفهومی و صوری اشعار بسیار عالیای میسرایند.
مشکل این است که بعضی از مسئولان ما به این چیزها توجه نکردند و آنجایی که باید از هنرهای اصیل حمایت کنند، درست حمایت نکردند. ما در رشته نقاشی و هنرهای تجسمی به طور کلی میبینیم که اتفاقات بزرگی از همین دست رخ داده است. از قالبهای قدیم که تعالی یافته بود مانند نقاشی و نگارگری ایرانی بهره گرفتند و جلوهای از عالم بهشت را در ساختار نقاشیها به وجود آوردند که بشود با آن حرفهای معنوی زد و میشد این کار ادامه پیدا کند ولی این تجربیات را هرگز حمایت نکردند و در مقابل به هنرهای غربی آنچنان که بود و هنوز هم هست میدان دادند.
اخیرا دیدیم که در حراج آثار هنری تجسمی اثری ۱۰ تا ۱۴ میلیارد تومان خریداری شد که سرتاپا غربی بود، اما با همه اینها، هنرمندانِ اصیل ما آن میراثها را نگاه داشتند و در قالبهای نو و با روشی نو حقایق امروز را بیان میکنند اما نادیده گرفته میشوند. متأسفانه به این هنرمندان آنطور که باید اهمیت نمیدهند و هنرجوی جوان هم وقتی این ماجرا را میبیند فکر میکند که حتماً مسیر هنر غربی درست است.
وقتی پرسپکتیو را حذف میکنیم و جنبه مادی را از آن درمیآوریم این ظرف برای بیان خیلی از معانی عالی آماده میشود، خب ما چرا باید آن را از دست بدهیم؟ جهان در حال حرکت به این سو است و خیلیها به سمت هنرهای تصویری ما آمدهاند اما در ایران این کار را نمیکنیم. منظور من با مسئولان است که از اینها حمایت کنند ولی نمیکنند و جوانترها هم نگاه میکنند که وقتی برای چند کار که هیچ هویتی ندارد کف میزنند و پول میدهند به تدریج به آن طرف گرایش پیدا میکنند.
میراث قدیم ما میراثی است که در فرهنگ دینی پرورده شده است چون در هر حکومتی که آمده هنوز دین حاکم بوده است. حتی ناصرالدین شاه قاجار با خدماتی که کرده و هنری که داشته مثل همان شعری که برای امام حسین(ع) سروده و خیلی کارهای دیگر نشان میدهد که تا همین اواخر هنوز سایه دین و معنویت حاکم بوده است. چیزهایی که میتوانست به عنوان دستاورد برای ما باقی بماند تا استفاده کنیم و اگر قرار است به آنها صورت نوین بدهیم صورت نوین در لوای همان حقیقت دینی و معنوی باشد یعنی همان چیزی که حافظ و مولانا ساختهاند، اما با جلوه جدید.
به عنوان نمونه، آقای چلیپا تابلویی تحت عنوان موشهای سکهخوار کشیده و میگوید: زمانی که مردم به خاطر انقلاب جان میدادند، عدهای در فکر زراندوزی بودند. خب این تابلو دینی است و نباید بگوییم که سیاسی است و به درد عالم دین نمیخورد. در نظر بگیرید که امام حسین(ع) علیه همین خلافها قیام کردند و هنرمند انقلاب هم اینگونه نگاه میکند. حال اگر یک اثر هر دو جنبه دعوت به سمت حقایق و دعوت به مبارزه علیه فساد را با هم داشت هنری بسیار متعالی میشود.
*یعنی اگر یک هنر این دو جنبه را نداشته باشد از نظر فرهنگِ انقلاب اسلامی مورد تأیید نیست؟
هنر در انتظار تأیید این و آن نمینشیند اما اگر هنری را جستوجو میکنیم که شاخصههای انقلاب اسلامی را داشته باشد باید هر دو صورت «تولی و تبری» در آن دیده شود یعنی باید همزمان اعلام مبارزه با فساد و ظلم را بیان کند و هم دعوت به نیکیها و پاکیها کند.
*ارزیابی شما از مخاطب امروز چیست؟ به نظرتان اگر این آثار با معیارهایی که فرمودید تولید شوند، در جامعه چقدر از آنها استقبال میشود؟ به نظر شما آیا این آثار برطبق سلیقه مخاطب امروز خواهد بود؟
یکی از خطاهایی که شد این بود که جلوی ترویج هنرهای انقلابی را گرفتند. در گذشته، تابلوهای بسیار خوبی کار میشد. مثلا نمایشگاهی قبل از پیروزی انقلاب در حسینیه ارشاد برگزار شد و صف چند کیلومتری برای بازدید آن تشکیل شد. عده زیادی هم در این رابطه مقاله نوشتند، پس از پیروزی انقلاب هم بازدیدکنندگان بسیار زیاد برای دیدن آثار انقلابی میآمدند در حالی که اصلاً سابقه نداشت برای دیدن تابلو این تعداد جمعیت بیایند. مردم دوست داشتند که این آثار را بسیار ببینند یا تصویرهایی از این تابلوها را داشته باشند، خیلی از مردم نسبت به این موضوعات عشق داشتند پس ما اینها را چاپ کردیم، پوستر چاپ شدهاش ارزان بود، مردم میخریدند و قاب میکردند، خانهها از این آثار پر شده بود. اما جلوی این کار گرفته شد. مردم این آثار را میخواهند اما به دلیل نداشتن پول، خریدار آن نیستند، عکس آن را میخرند و قاب میکنند و در منزل خود میزنند. این نشان میدهد که مخاطب میخواهد، اما ما چه کنیم؟
در مورد شعر و موسیقی هم همینطور است، شعرهایی خوبی که داریم به مخاطب عرضخ نمیکنیم یا اگر این کار را کردیم به نحو نامطلوب آن را تحویل مردم میدهیم. مخاطب برای پذیرش حرفهای فطری بسیار آماده است، حکمتِ هنر اسلامی یعنی بازگشت به فطرت. اگر هنر، فطری بشود و اضافههای آن را دور بریزیم و خودمان را با خالق هستی یگانه کنیم و پردهها را کنار بزنیم، هنری که میآفرینیم هنری است که از زبان خدا گفته میشود، هر چه از زبان خدا باشد بر جانها مینشیند که جانها متعلق به خداست، غیر از این باشد نخواهد شد.
چرا گوته میگوید «حافظ شاعر شاعرانِ همیشه تاریخ و شاعر همه عالم است». گوته استاد بزرگ و نابغه غرب است. اما میگوید حافظ شاعر همیشه تاریخ است و خود حافظ هم میگوید که شعر من را ملائک در بهشت میخواندند و تا آخر هم حافظ خواهد بود، این چه شعری است که زمان و مکان ندارد و مخاطب آن هم مخاطب زمانی نیست؟
ما باید حافظ زمان خودمان باشیم، حافظی باشیم که آن وجه از مبارزه علیه طاغوت زمان را هم داشته باشیم، چه کسی چنین هنری را نخواهد پذیرفت؟ همه عالم مستعد شنیدن این پیام هستند که رنجها و دردهایشان را بگویند و به ایشان بگویند که دردتان از چیست تا تسکینی بر دل آنها باشد و آنها را به طرف مبارزه برای رفع این وضع اسفبار سوق بدهد. از طرفی به آنها گفته شود که شما رابطهتان را با حق از دست دادهاید؟ وقتی از این دو حقایق گفته شود، کدام انسانی است که با فطرت خود به این سمت روی نکند؟
به نظرم به همین دلیل است که به شدت جلوگیری میکنند که ما نمایشگاههایمان را در خارج از کشور دایر کنیم. حتی الان که مجازی شده است. اما از طرف دیگر، هنرمندان بیش از صد کشور به ما آثار میدهند.
اگر کار بر منوال صحیحی باشد، آثار انقلاب اسلامی مخاطب خودش را دارد و نمایشگاهها هرگز هم بیمخاطب نبوده است. اما روشها به چه صورت است و ما چطور عمل میکنیم؟ آثار نقاشی انقلابی از جانب ثروتمندان خریداری ندارد، دولت هم که خریداری نمیکند. نقاشی میگفت: «خانههای ما تبدیل به موزه شده است چون مدام کار میکنیم و در خانه نگهداری میکنیم، آن هم با این قیمتهای سرسامآور رنگ و… که دهها برابر شده است.» به هر حال، کسانی که باید به وظایفشان عمل کنند، نهتنها این کار را نمیکنند بلکه برخورد مخالف هم دارند.
* به عنوان پرسش آخر، آیا به نظر شما تمام غزلهای حافظ عرفانی هستند؟ چون عاشقانه های عیان و عارفانههای نهان در شعر حافظ بسیار است و از برخی توصیفات ابیاتش صرفا معشوق زمینی را میتوان برداشت کرد.
البته تشخیص این موضوع مشکل است و این اشکال هم به زبان قرآن بازمیگردد. قرآن کریم همه مثالهایش زمینی است، اصلاً قرآن مثال آسمانی ندارد، زیرا مخاطب نمیتواند ادراکی از عوالم نامحسوس داشته باشد. مثلاً قرآن کریم تصویر بهشت و حتی جهنم را با مصداقهای دنیوی بیان میکند و از حوریان بهشتی و نعماتی مشابه همین دنیا سخن گفته است و همین مسئله سبب میشود که ناآگاهان به حقیقت قرآن، این تمثیلات را مسخره کنند.
در ادبیات هم همین طور است. جامی، شبستری و سایر شاعران عارف را ببینید. اساسا زبان بشر، زبان خلقی است. تمام اینها برای ما نماد است، نمادهای معنوی و عرفانی برای درک معانی پنهان بهکار گرفته میشود ولی در بسیاری از فرهنگهای امروز متأسفانه چنین صبغهای نیست. وقتی دوست را به Girl friend ترجمه میکنند مشخص است که چه میشود و از آن چه درمیآید. اساسا برای آنها قابل ترجمه نبوده و باید با تفسیری زمینی برایشان ترجمه شود اما ما که میدانیم وقتی شاعر ما میگوید زلف، رخ، لب، چشم و … همه اینها چه معانیای دارد.
ادبیات عرفانی ما هم ادبیات خاصی است که شناخت لازم دارد. از همان زمانها هم این صحبتها و کجفهمیها بوده است. حتی یک بار به شاه شجاع خبر دادند که حافظ شعری گفته و زیر همه اعتقادات زده است. همان شعری که گفته بود «گر مسلمانی ازین است که حافظ دارد / آه اگر از پس امروز بود فردایی». اینجا رندی حافظ را میبینیم که فورا یک بیت قبل از آن میآورد: « این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت/ بر در میکدهای با دف و نی ترسایی»
ادبیات ما بهواقع عرفانی و معنوی است، البته منظورم این عرفانهای جدید نیست که امروز هر درویشی برای خودش محفلی دارد و ادعای عرفان میکند. به نظرم آن ادبیات و تغزلها واقعا عرفان ناب و معنویت خالص بوده است؛ تماماً مغازله با حق.