مقایسه تطبیقی اسطوره ضحاک با اساطیر ملل دیگر
مقایسه تطبیقی اساطیر
از آنجایی که اسطورهها با ناخودآگاه انسانها سر و کار داشته و از زوایای باورهای اصیل و طبیعی آنها در روزگارانی که هنوز علم و فلسفه بر دماغشان مسلط نشده بود، بر جوشیدهاند، ورای زبانها و مرزها و نژادها، گاه بن مایههای مشترک بسیاری دارند. از آنجا که انسانها، فارغ از ممیزههای ساخته تاریخ و گذر زمان، دارای طبیعت و نهادی مشترک هستند، در بامدادان تاریخ و فرهنگ خویش نیز آمال و باورهای نسبتاً مشترکی داشتهاند. با الهام از نظریه فروید، که دوران کهن زندگانی هر قومی را، دوران کودکی آنها می داند که به مرور زمان رشد کرده و به دورههای بعدی میانسالی و پختگی و پیری رسیدهاند، میتوان چنین پنداشت که این کودکان اقوام به فرض نداشتن ارتباط با هم و عدم یکسانی نژاد و تبارشان، هر کدام صبحگاهان، آفتاب را میدیدهاند که از افق در میآید. ابرها را میدیده اند که هر دم، چون بت عیار به شکلی بر آنها ظاهر میشود. دیدهاند که اگر باران آید، فراوانی میشود و … بر این اساس به باورهای مشترکی رسیدهاند که اکنون بنمایههای مشترک اساطیر ملل مینامیم.
مضامین اساطیر، بیزماناند و تغییر و تعدیل به فرهنگها مربوط میشوند، اما بنمایه اصلی اغلب اسطورهها یکسانند. چنین اسطورههایی که به ملل مختلف تعلق داشته اما بنمایههای مشترکی دارند، به نمایشنامهای میمانند که به محلهای دیگری برده باشیم و بازیگران محلی متناسب با فرهنگ خود و با لباسهای محلی آن را اجرا کنند[۱]. شگفت آنکه اسطورهها نه تنها از لحاظ محتوا، از لحاظ ساختار نیز به همدیگر نزدیکی بسیار دارند. لوی استراوس،اسطوره شناس ساختارگرای مشهور، با تجزیه کردن اساطیر به واحدهای کوچکتر اسطوراج و نشاندن آن واحدهای مجزا در کنار هم، تلاش میکند نشان دهد که اسطورههای فرهنگهای متفاوت، حتی بدون در نظر گرفتن محتوای آنها، ساختاری مشابه هم دارند. ایشان پرسشی را مطرح میکنند که به گمان در سطور بالا بدان پاسخ گفتیم. ایشان میپرسند: «این اسطورهها در راستای قوانین دقیق یا احتمالات نیستند، پس چرا تشابهات چشمگیری در میان اسطورههای فرهنگهای متفاوت به چشم میخورد؟[۲]»
اسطوره ضحاک و اساطیر هندی:
«ایندره» پهلوان خدای هندوایرانی، لقب وری ترهن Vritrahan (در اوستا، ورثراغن و در پهلوی ورهرام و در پارسی بهرام) یعنی «وریتره کش» یافته است. وریتره یعنی مخفی کننده و دزد. ایرانیان به ابرهایی که باران نمیدادند، وریتره میگفتند و این ابرها را اژدهاهایی میدانستند که آب باران را در بند کردهاند. ایندره با نیزه آتشین برق حملهور شده، آنها را سوراخ کرده و آبها را از بند میرهاند[۳]. فریدون نیز با غلبه بر ضحاک، دختران جمشید را که قابل مقایسه با ابراهای بارانزا و مظهر زندگی و زایندگی هستند و به اکراه تن به همسری ضحاک دادهاند، از بند میرهاند.
در اساطیر هندوان، اهریمن دیگری، موسوم به اهی Ahi – مار یا اژدها – نیز هست که در کوه مسکن دارد و دیوان را به کمک خود میطلبد. اهی، رعد سیاه، بوران و طوفان است که با هزاران پیچ و تاب از روی قله کوهی میپیچد و دیوار مانند به طرف بالا میرود. ایندره، این مار را نیز میکشد[۴]. این داستان نیز با اسطوره ضحاک ارتباطی تنگاتنگ دارد.
فارغ از اینکه، «اهی» میتواند خود شکلی از «اژی» پاره نخست واژه اژی دهاک باشد، مار وارگی او نیز با ضحاک ماردوش پیوند دارد، ضحاکی که به باور اسطوره، هنوز هم در کوه دماوند مسکن دارد. مادر ایندره گاوی بوده است، فریدون را نیز گاو پر مایه شیر میدهد[۵]. خدای درجه دوم، تریته آپتیه، tritaāptya سومین برادری است که آگنی āgni از آب آفریده است. طبق روایتی این سه برادر در بیابانی میرفتند که تشنه شدند. به چاهی رسیدند و تریته از چاه آب کشیده، به برادران داد. اما برادران برای اینکه دارایی او را مالک شوند، او را در چاه انداختند و چرخ گردونهای بر در چاه نهادند و رفتند. در پی نیایشی، خدایان او را از چاه نجات دادند[۶]. این ماجرا یادآور داستان گرفتار شدن یوسف (ع) به دست برادران در چاه است که ،بن مایههای مشترکشان را به راحتی میتوان لمس کرد. بر اساس ملحقات شاهنامه، فریدون نیز دو برادر به نامهای «کیانوش» و «برمایه» داشت. این دو برادر به هنگام برگشتن به ایران، آنگاه که فریدون خفته بود، با غلبه رشک و حسد، سنگی گران به سویش غلطاندند ،تا مگر او را از بین ببرند. اما فریدون بیدار شده و به افسون آن سنگ را متوقف کرد. همین داستان با چنین بنمایهای، بین فرزندان فریدون، سلم و تور و ایرج نیز جاری میشود که البته دراین داستان دو برادر بزرگتر، سومی یعنی ایرج را میکشند.
«داسه» نیز در وداها اژدهایی سه سر است که ویشوروپه Višvarupa نیز نامیده شده است. شریتا، پهلوان هندی این اژدها را که درست با اژیدهاک اوستایی سه سر و شش چشم مطابقت دارد، نابود میکند[۷].
اسطوره ضحاک و اساطیر غربی
همانگونه که فریدون، پهلوان نامبردار اسطورهای ایران اژدهای سه کله سه پوزه شش چشم را میکشد، هراکلس، پهلوان یونانی نیز، پتیارهای سه سر، به نام گریونئووس geryoneusرا از پای در میآورد. در حقیقت «گریونئووس» همتای یونانی داهاکای ایرانی و داسه هندی است. بر این اساس این اسطوره، ریشه و پیدایشش، به روزگاران هندو ایرانی بر میگردد[۸].
روکرت، شاعر و نقاد آلمانی میگوید: «چه فرقی بین فردوسی و هومر هست؟ جز اینکه محتویات شاهنامه از حیث مواد اندکی پستتر از کتاب هومر و از حیث روح کمی برتر از آن است[۹].» به حق باید اعتراف کرد که شاهنامه اگر از حیث روح بالاتر است، از حیث مواد نیز دست کمی از کتاب هومر ندارد. در ایلیاد هومر، هلن زن منلاس، برادر پادشاه یونان، به وسیله پاریس پسر پریام، پادشاه تروا فریفته و دزدیده میشود. سران و قابل یونان، به گرد آگاممنون پادشاه خود جمع گشته، بعد از جنگی ده ساله هلن را آزاد کرده و زنان زیادی را به اسارت میگیرند. گرچه در اوستا فریدون ایزد ارت را ستوده و از او میخواهد این کامیابی را به او بدهد که بر ضحاک غلبه کند و دو زنش شهرناز و ارنواز را «که برای توالد و تناسل دارای بهترین بدن هستند برباید» (ارت یشت/ ۳۳ و ۳۴)،و در داستان ضحاک در شاهنامه نیز خواهران جمشید، در پی غلبه فریدون بر ضحاک رهایی مییابند، اما به خاطر داشته باشیم که اگر زن یونانی به خاطر بوالهوسی، فریفته شاهزاده تروا گشته و به شوهر خود پشت کرده و کشور خود را درگیر جنگی ده ساله کرده است، دختران جمشید به اکراه همسری ضحاک را پذیرفتهاند. اینجا انگیزه جنگ نیز بسی بالاتر از جنگ یونان با ترواست. ملتی برای مبارزه با بیدادی که هزار سال برسرشان سایه افکنده است، به پا میخیزند، چالش میکنند و خود را از زیر چنین یوغی که هزار سال پرورده شده، رهایی میدهند.
اسطوره ضحاک را با تیتانها (رب النوعها)ی یونانی نیز رابطهای هست. ضحاک کسی است که به تحریک ابلیس، شب هنگام پدر را به هلاکت می رساند. کرونوس یکی از ربالنوعهای یونان نیز در مرحلهای کارکرد شخصیت ضحاک را ایفا میکند. او با داس یا زوبینی که گایا، مادرش برایش تدارک دیده بود، شب هنگام به پدر خویش حملهور شده و او را قطعه قطعه میکند[۱۰]. پدر کشی در اساطیر یونان موضوعی مکرر است. اما آنچه کاراکتر کرونوس را به ضحاک نزدیکتر میکند، بیدادگری و ستم پیشگی اوست که بعد از غلبه بر پدر و تکیه زدن بر اریکه قدرت در پیش میگیرد. او در دوران فرمانروایی خود شب، تیرگی (موروس moros)، ظلمت و مرگ را زاد. شب، فریب و ناپرهیزگاری و کهولت و ستیزهجویی را پدید آورد. این موجودات نیز به نوبه خود، اندوه، فراموشی و گرسنگی، بیماری، جنگ، قتل، مبارزات، کشتارها، نزاعها و دروغ و بیدادگری را آفریدند[۱۱]. این عبارات، قابل مقایسه با ابیاتی هستند که فردوسی، برای آغاز فرمانروایی ضحاک آورده است:
چو ضحاک شد بر جهان شهریار، سراسر زمانه بدو گشت باز؛ نهان گشت کردار فرزانگان؛ هنر خوار شد جادویی ارجمند؛ شده بر بدی دست دیوان دراز؛ . |
برو سالیان انجمن شد هزار. برآمد برین روزگاران، دراز. پراکنده شد کام دیوانگان. نهان راستی؛ آشکارا گزند. به نیکی نرفتی سخن، جز به راز. . |
(شاهنامه، جلد اول، ص ۵۱)
طرفه اینکه، همانگونه که ضحاک گرفتار اضطرابی جانفرساست و آلامش جز به کشتن انسانها ، که مغز سرشان خوراکی برای مارهایش هست، آرام نمیگیرد و برای جلوگیری از مکافاتی که به دست فریدون خواهد پرداخت، خواب راحتی ندارد، و خوابگزاران او را از پاد افرهی که خواهد دید آگاهانیده بودند، کرونوس نیز از سوی فرزندانش احساس امنیت نمیکند.
او «هر یک از فرزندانش را به محض زاده شدن میبلعید، چون بنا به پیشگویی سروش غیبی میترسید که فرزندان جای او را بگیرند. او با برادران بزرگتر خود هم پیمان شده بود که هیچ زادگانی را آزاد مگذارد[۱۲]» اما در برابر تقدیر، تدبیر کارساز نیست. زئوس که کارکردی همچون فریدون دارد، از مادر خویش رئا زاده میشود. رئا مانند فرانک اسطوره ایران فرزند را از مرگ میرهاند. او به راهنمایی والدین خویش (اورانوس وگایا) فرزند خود را در ناحیه کرت، در غاری به دنیا میآورد و گایا که ربهالنوع زمین است، پرورش زئوس را بر عهده میگیرد. همانگونه که گاو پرمایه فریدون را میپرورد. شگفت اینکه گاو اسطوره ایرانی را با گایا، ربه النوع اسطوره یونانی پیوندی هست. گایا ربه النوع زمین است و از آن گاه خود زمین منظور میشود. گاو نیز در باورهای مهری «نماد گیتی و آفرینش پست خاکی و آبی است. مهر که با دشنهای آخته در دست، بر پشت نر گاوی نشسته و میخواهد او را پی کند، در پی رهایی آفرینش از بند خاک و آب است و میخواهد گیتی را به مینو برساند[۱۳].» بدین روی در پرورش پنهانی و نیز در پرورنده این دوشخصیت یونانی و ایرانی یعنی زئوس و فریدون نیز پیوندی آشکار است. آخر کار، زئوس بر کرونوس غلبه کرد و کرونوس از آسمان به ژرفای گیهان افتاد و در آنجا در منطقهای زیر زمین و در زیر دریای سترون زنجیری شد[۱۴]. همانگونه که ضحاک مغلوب فریدون شد و در غاری در کوه دماوند در بند گشت.
در برخی از متون یونانی، دایه زئوس که به شیر او پرورده شد، بزی بوده است. این بز چنان برای زئوس گرامی بوده، که بعد از مرگ بز از پوست آن سپری برای خود ساخته بود و آن را مظهر قدرت خود میدانست. بخصوص قدرت این سپر در جنگ زئوس با تیتانها بر او معلوم گشت[۱۵]. فریدون نیز، همانگونه که گفته شد با شیر حیوانی، یعنی گاو برمایه پرورده شد و این گاو در نظر فریدون آن قدر گرامی بود که وقتی ضحاک به او میگوید آیا میخواهی مرا به انتقام خون پدرت بکشی؟ جواب میدهد که نه، میخواهم انتقام خون گاو برمایه را از تو بگیرم.
شیر خوردن از پستان حیوانات، توسط قهرمانان اسطوره و بزرگ شدن آنها حدیثی مکرر در متون اساطیری است. در اساطیر رم نیز میبینیم که رموس Remus و رمولوسRumulus برادران توأمانی هستند که در کودکی به دور افکنده شدهاند. اما ماده گرگی آنها را شیر داده و بزرگشان میکند. عاقبت رمولوس برادرش رموس را کشته، شهر رم را بنیاد نهاده و پادشاه آنجا میگردد. بر اساس افسانهای که هرودوت نیز درتواریخ خود ذکر میکند، شایع بوده است که کوروش را نیز در طفلی ماده سگی شیر داده است[۱۶].
طی استحالهای، زئوس نیز در مواردی منطبق بر شخصیت ضحاک اسطوره ایرانی میشود. بزرگترین حلقهای که بین این دو شخصیت میتوان مطرح کرده جادو پیشگی این دو است. متیس Metis نخستین زنی است که به ازدواج زئوس درآمده است. او مانند دختران جمشید که به اجبار همسری ضحاک را پذیرفتند، مجبور به ازدواج با زئوس گشت. زئوس نیز مانند ضحاک زنباره بوده است. در متون کهن میبینیم که ضحاک از هر جا که سراغ زنی زیبا به او میرسید خواستارش میشد. در مجمل التوایخ و القصص آمده که او برای طلب دختران «راغب» و «غالب» که از ملت صالح پیامبر بودند به جزیره برمومیه رفت و در آنجا به بند افتاد اما گرشاسب مالها برده و او را باز خرید[۱۷]. زئوس نیز همسران متعددی داشته است. گاه به صورت یا شکل حیوان درآمده وصلت میکرد. به عنوان مثال به شکل گاوی درآمده و با اوروپ وصلت کرد. یو IO، شاهزاده خانمی از خانواده سلطنتی آراگوس بازئوس درآمیخت، همسر و خواهرش مطلع شدند. زئوس برای برکناری یو از حسادتهای آنها و دسترسی آسان به او، یو را به صورت گوسالهای سفید درآورد. زئوس گاهی به صورت گاوی با او در میآمیخته است[۱۸].
درگیری زئوس با پرومته نیز همانند یهایی با اسطوره ایرانی دارد. زئوس در پی آن است که افراد بشر را از آتش و روشنایی بیبهره سازد، اما پرومته که با ایزد آذر اسطوره ایرانی قابل مقایسه است، بذر آتش را از «چرخ خورشید» ربوده آن را در ساقه گیاهی (کما =Ferule) پنهان کرده به زمین آورد[۱۹]. در اوستا نیز، آذر، پسر اهورامزدا، ایزد برق و روشنایی، با اژی دهاک که در پی مسلط کردن تاریکی و تباهی بر جهان است به مبارزه بر میخیزد.
ارتباط بین در افتادن زئوس با هفائیستوس، خدای آتش نیز با در افتادن ضحاک با کاوه ، جالب توجه است. هفائیستوس، خدای فلزات و فلزکاری بود و بر همه آتشفشانها که در حقیقت کورههای آهنگری او بودند، سلطنت میکرد. او با زئوس در افتاد و زئوس او را از کوه آلمپ به پایین پرت کرد و گویند از همان روز لنگ ماند[۲۰]. کاوه نیز آهنگری بود که با ضحاک درافتاد. اما این قهرمان اسطوره ایران بر خلاف همتای یونانی خود، بر مخالف خود غالب شد.
در نمایشنامه «فاوست» اثر گوته نیز همانندیهایی با اسطوره ضحاک به چشم میخورد. ضحاک به وسوسه ابلیس از راه به در میشود. همانگونه که «فاوست» به افسون مفیستوفلس Mephistofles به گمراهی میافتد. فاوست دانشمند پیری است که در ازای یافتن کامروایی، روح خود را در اختیار شیطان مینهد و به دختری به نام مارگریت دل سپرده، به خاطر عشق از همه چیز میگذرد. ضحاک نیز روح خود را در اخیتار ابلیس گذاشته و در مقابل پادشاهی و قدرت، پدر خویش را نیز هلاک میکند[۲۱]. پدر کشی ضحاک و به سلطنت رسیدن او داستان ادیپ را نیز در نظر میآورد. ادیپ شاهزادهای بودکه با غلبه بر پدر خود لایوس ،شاه طیوه، با مادر خویش ازدواج کرد. همین داستان بود که باعث طرح نظریهای از سوی فروید گردید که به «عقده ادیپ» معروف است. ضحاک نیز پدر را از میان برداشته به جای او به سلطنت رسید. آنچه این همانندی (ادیپ و ضحاک) را تقویت می کند، عبارتهایی از بندهش است که: «مادر ضحاک را تجسم اهریمن و گناهکاری و یکی از هفت گناهکاران بزرگ، نخستین روسپی، زناکار با محارم (پسر خود) بر خلاف اجازه و قانون و در حالی که میداند شوهرش اورودسپ Urvadasp هنوز زنده است، میشمارند.» (بندهش، ترجمه مهرداد بهار، تهران، انتشارات توس، ۱۳۶۹، صفحه ۱۴۹)۰[۲۲]
اشتراکات بین مکبث و ضحاک نیز سنجیدنی است. ضحاک مخصوصاً در اواخر حکومت خود وضع روحیای دارد که بیشباهت به وضع روحی مکبث نیست. مکبث سردار اسکاندیناوی، به تشویق و دستیاری همسر خود در شبی که «دونکان» پادشاه اسکاتلند مهمان اوست او را میکشد و گناه را به گردن نگهبانان پادشاه میافکند و برای مخفی نگه داشتن راز، آنان را نیز به قتل میرساند.
ضحاک و مکبث هر دو در وضعی قرار دارند که نمیتوانند بیداد و جنایت نکنند، آنهم به گونهای که هر ظلمی، ظلمی دیگر و هر جنایتی، جنایتی دیگر را به دنبال خود میکشاند. هر دو از بار جنایتی که بر دوش خود دارند ناآرام و وحشتزده هستند.
مکبث لکه خونی محو ناشدنی بر دست خود میبیند که «آب همه اقیانوسها از شستن آن عاجز است» و ضحاک مارهایی بر دوش دارد که هر چه بریده شوند از نو میرویند ضحاک گمان دارد که اگر بر فریدون چیره شود خاطرش آسوده خواهد شد. مکبث نیز چنین گمانی را در مورد فلینس (پسر بانکو) دارد. هر دو از مرگ خویش با خبر شدهاند، یکی به وسیله خوابگزاران و دیگری به وسیله جادوان، هر دو بیهوده میکوشند تا بر تقدیر فائق آیند، اما گره تقدیرشان به سرانگشت تدبیرشان گشوده شدنی نیست[۲۳].
در ادبیات مزدایی ارمنی نیز داستانی با همین مضامین هست. در آنجا اژدهایی با همین مشخصات اوستا هست که از گوشت و خون آدمیان تغذیه می کند. آنگاه که این اژدهای مهیب بیداد را به نهایت می رساند، واهاگن Vahagn که به خدای اژدها کش معروف است ،بر علیه او وارد پیکار شده، به بندش کشیده و در کوه دماوند میآویزدش. بی شک این داستان صورتی تغییر یافته از اسطوره ضحاک است که وارد ادبیات ارمنی شده است. واهاگن نیز صورت تغییر یافتهای از ورثرن Verethraghna میتواند باشد[۲۴].
اسطوره ضحاک و برخی از اساطیر سامی
افسانه دجال نیز که در آخر الزمان ظهور خواهد کرد و مردم را به تباهی و گناه خواهد خواند، با اسطوره ضحاک ارتباطی محتوایی دارد. چنانکه میدانیم بر اساس ادبیات مزدایی، ضحاک دربند دماوند است اما در آخرالزمان ،بند گسسته و مدت زمانی قدرت را در دست گرفته و جهان را به تباهی خواهد کشاند.
در روایات مسلم نیشابوری آمده است که دجال نیک مردان را گرفتار و با اره به دو نیمشان میکند، و این حکایت تمثیلی است از چیرگی زشتی و بدی بر نیکی. ضحاک نیز خود یا به دستورش جمشید را از میان به اره به دو نیم میکنند.
بر اساس روایات کهن، از دهان ضحاک آتش بیرون میجهیده است. در تورات نیز از دهان دجال آتش بیرون میآید. ضحاک دارای هزار نیرنگ و زشتی است و دجال نیز دارای هزار عیب و نقص است. در اوستا یکی از نامهای ضحاک، دروغ است، دروغ بزرگ، دجال نیز از نظر زبانشناسی به معنای دروغ است. اصل آن «دگال» Deggal است، از فعل «دگل» زبان آرامی که در عربی «دجل شده است به معنی دروغ و از آن نیز دجال ساخته شده است به معنی بسیار دروغگو[۲۵].» زاده شدن فریدون و بزرگ شدن و غلبه کردنش بر بیداد وقت، یادآور داستانهایی همچون داستان موسی و ابراهیم نیز هست. این دو تن پیامبر نیز همچون فریدون، در هراس و گریز زاده شدهاند. ابراهیم در زمان نمرود، که منجمان او را از زاده شدن طفلی آگاه کرده بودند که خواهد زاد و خرابی ملکش را با خود خواهد آورد، چون که تقدیر آنگونه بود، زاده شد آنهم در غاری خارج شهر و در همانجا بود که پرورده شد. آری او نیز همچون فریدون صحرا پرورد بود. ارتباط این دو داستان وقتی بیشتر میشود که میبینیم برخی از متون تاریخی از جمله اخبار الطوال دینوری فریدون را همان نمرود میخوانند و به این نکته نیز توجه کنیم که گروهی بنای شهر بابل رابه نمرود و گروهی دیگر به ضحاک نسبت میدهند. تولد موسی نیز همچون ابراهیم بود. منجمان به فرعون خبر داده بودند که طفلی خواهد زاد که سلطنتش را بر باد خواهد داد. فرعون دستور داده بود که هیچ مردی با هیچ زنی جفت نشود، اما خدا عمران و یوکابد را مأمور کاری کرده بود و آنان موسی را آوردند. همانطور که مادر فریدون فرزندش را در صحرا به کسی سپرد، یوکابد نیز به امید کسی، موسی را در سبدی گذاشته، در نیل رها کرد. فریدون آنگاه که با سپاهی وارد ایران میشد تا بر ضحاک بتازد، بدون کشتی از اروند رود گذشت، موسی نیز آنگاه که از دست فرعون به همراه بنیاسرائیل میگریخت، بدون کشتی از نیل گذشت؛ این به قدرت معجزه و آن دیگری به قدرت تن.
[1]– قدرت اسطوره (گفتگو با بیل مویرز)، ص ۳۲-۴۸-۷۱.
[۲]– اسطوره و تفکر مدرن. ص ۸۰ .
[۳]– مجموعه مقالات محمد معین (جلد دوم)، ص ۱۵۴.
[۴]– همان، ص ۱۵۵.
[۵]– اساطیر ایران، ص ۴۴ .
[۶]– همان، ص ۴۸ .
[۷]– مازهای راز، ص ۱۰ و نامه باستان (جلد اول)، ص ۲۷۶ .
[۸]– نامه باستان (جلد اول)، ص ۲۷۷ .
[۹]– نه شرقی، نه غربی، انسانی، ص ۱۸۰ .
[۱۰]– فرهنگ اساطیر یونان، ص ۱۵ و ۱۶.
[۱۱]– همان، ص ۲۱ و ۲۲.
[۱۲]– همان، ص ۲۱ و ۲۲ .
[۱۳]– نامه باستان (جلد اول)، ص ۲۸۳ .
[۱۴]– فرهنگ اساطیر یونان، ص ۲۴ .
[۱۵]– فرهنگ اساطیر یونان و رم، ص ۹۳۳-۹۳۸ .
[۱۶]– هزارههای گمشده، ص ۸۸ .
[۱۷]– مجمل التواریخ و القصص، ص ۴۱ .
[۱۸]– فرهنگ اساطیر یونان و رم، ص ۹۳۳-۹۳۸ .
[۱۹]– همان، ص ۷۷۹-۷۸۹۰ .
[۲۰]– همان، ص ۳۷۰-۳۷۲ .
[۲۱]– زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه، ص ۱۳۴ .
[۲۲]– ضحاک، ص ۵۳ .
[۲۳]– زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه، ص ۱۳۵- ۱۳۷ .
[۲۴]– فرهنگ اعلام اوستا، ص ۱۸۹ .
[۲۵]– همان، ص ۱۹۵.
> > > >