نقدی بر نظریه های هرمنوتیک ادبی
دکتر نرجس خدایی
در نیمه دوم قرن بیستم، تعدادی از اندیشه ورزان و نظریه پردازان حوزه ادبیات، تحت تأثیر دستاوردهای پُربار هرمنوتیک فلسفی، ضرورتِ تکوین “هرمنوتیک ادبی” و یا “رویکرد هرمنوتیکی به متون ادبی” را طرح کرده و با نگرش ها، انتظارات و پیشنهادهای گوناگون پا به عرصه ی این میدان نهاده اند. بعضی از ایشان، چون پیتر سوندی، نوع خاصی از هرمنوتیک را مدّ نظر دارند، که توان آن را داشته باشد، نخست به بازخوانی و ساماندهی پیشینه ی تاریخی نظریه های تأویل ادبی بپردازد، و سپس در هماهنگی با مدرن ترین روش های نقد ادبی و زبانشناختی، جوابگوی پرسش های بنیادینی باشد که ذهن منتقدان ادبی از دیرباز با آنها مشغول بوده است. بعضی دیگر، چون هانس روبرت یآوس و اومبرتو اکو، خود از پایه گذاران مکتب های ادبی محسوب می شوند، و قصد دارند، دامنه ی نقد ادبی را به مددِ پرسش های جامع هرمنوتیکی گسترش دهند و با رجوع به مبانی محوری این مبحث، اعتبار تئوری ها و اندیشه های خود را محک زنند.
جستار حاضر به نقد و بررسی منتخبی از مهمترین رهیافت ها و نظریه های هرمنوتیک ادبی، مناسبان آن با سایر دیسیپلین های مشابه علوم انسانی، و تلقی های مختلف از وظایف و کارکردهای آن می پردازد و سؤالاتی نیز در مورد توان آشتی پذیری هرمنوتیک با روش های تأویل متن و نظریه های نقد ادبی مطرح می کند. توجه اساسی این مقاله امّا به دیدگاه ها، راهکارها و معضلات ویژه ای معطوف است که در تقاطع اندیشه های محوری تأویل ادبی و پرسش های هرمنوتیکی شکل می گیرند.
> > > >