توحید اسلام در حیات اجتماعی ظهور دارد
سخنرانی دکتر بیژن عبدالکریمی
نشست «فرهنگ و زبان در نگاه الهیات اجتماعی»
پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
۴ اسفند ۹۷
دکتر بیژن عبدالکریمی:
در مورد عنوان بحث باید بگویم که تعبیر الهیات اجتماعی شاید این امر را به ذهن متبادر کند که میخواهیم بر اساس معاصر تاریخی خودمان سیستمسازی کنیم، اما قرار نیست یک نظام الهیاتی را برای مواجهه با فرهنگ و زبان و پذیرش تکثر ایجاد کنیم، آنچنان که تاریخ انبیاء ابراهیمی میشناسیم، در تمام اینها نوعی نقد اجتماعی وجود داشته و انبیا جزء نخستین نقادانی هستند که هیچ کدام تنها به بیان پارهای از آموزههای دینی نپرداختهاند. همه حساسیت آنها پارهای از تکالیف عملی در معنای سطحی امروز نبوده است و همه اینها با مناسبات اجتماعی درگیر شدهاند و یکی از اینها حذف تکثرهای کوناگونی بود که خانواده بشری را تکهتکه کرده است.
وی در ادامه افزود: فاصلههای طبقاتی در نظامهای مختلف و اختلافهای قومی و نژادی و حتی جنگهای مهیب. لذا توحیدی که در اسلام است یک توحید صرف نظری نیست و این را در زندگی انبیاء و سیره ائمه(ع) داریم که وقتی از توحید صحبت میشود، خود را در صحنه حیات اجتماعی نیز ظهور داده است. ظهور ادیان توحیدی نیز صرفا یک توحید نظری صرف نبوده و نشان میدهد، بشر با ظهور ادیان توحیدی از یک مرحله تاریخ به مرحله دیگری وارد شده است و بشر به نوعی از فهم و وحدت نوعی خود دست یافته و این آگاهی خودش را در این سنت آشکار میکند.
ادیان در طول تاریخ و به ویژه در اسلام که توحید در این دین اوج میگیرد، همواره دعوتگر وحدت نوعی بشر بودهاند، چه در اسطوره خلقت انسان که بشر یک خانواده و از یک پدر و مادر است و مفاهیمی مانند برادی و اینکه همه بشریت اعضای یک خانواده هستند، مفاهیم بزرگی بودهاند که بشریت به این فرهنگ مدیون است. اگر اینها نبود، معلوم نبود بشریت چه مسیری را طی میکرد، اما جای تاسف دارد که چقدر امروز ما مسلمانها از این تعالیم بزرگ که مبتنی بر وحدت نوعی انسانی است فاصله داریم.
این تلقی که من در یک فرهنگ دینی بار میآیم و اینکه تمام بشریت را اعضای خانواده خودم ببینم، اینکه هر پیرمردی بسان پدر من است، این برادریت و خواهریت که اوائل انقلاب نیز خیلی مبتذل شد مهم است. اگر بخواهیم خارج از باورمندی و باروهای الهیاتی و اعقتادی به اینکه مسلمان باشیم یا نه، به تفسیر معنی از جهان قائل باشیم یا خیر، این آموزههای بزرگ بشری یعنی اعتقاد به وحدتِ نوعی بشر و مخالفت با همه تفرقههایی که بشر را تکهتکه میکند و بزرگترین مشکل بشر همین شکافها است اهمیت مییابد. در واقع ادیان همواره بزرگترین نقادان این تلقی و حامل دعوت به نوعی بوده که بشر یک ریشه دارد و یک خانواده است.
عبدالکریمی بیان کرد: اگر در تعالیم پیامبر(ص) ذرهای بوی شعوبیگری و قومیگری میآمد، امکان نداشت بتواند این حرکت بزرگ را در فرصت اندک و در عرض ۲۳ سال رقم بزند و چنین تحول عمیق دینی را که انقلاب دینی بود را ایجاد کند. در حول پیامبر(ص) ما، بلال حبشی و … را داریم و این اصل بزرگ انسانی که هنوز فکر میکنم که جهان کنونی ما آموزهای به این عظمت نداشته است که «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ». اما اینقدر این را تکرار کردهایم، عادت شده است و به همین دلیل عظمتش از بین رفته است.
معتقدم که حول ادیان، نظامهای الهیاتی شکل گرفت و ایمان را به امر کلامی تبدیل کردند و این آموزههای کلامی با از دست دادن حقیقت بنیادین که فرازمانی است که باید در ساحت دیگری فراتر از آموزههای زبانی و مفهومی دنبال کرد. چون آن ساحت فراموش شد و تفکر الهیات بر امر معنوی غلبه یافت و این امر در پای نظامهای تئولوژیک قربانی شد، لذا جوامع دینی نیز اسیر نوعی فرقهگرایی شدند. آنچنان که میبینیم، در میان ادیان، نوعی تفسیرهای نژادی و قومی از امر دینی صورت گرفت. مانند اینکه ما برتر هستیم، در حالی که، اینکه ما برتر هستیم و … در فرهنگ قرآن یهودی است و در فرهنگ ما مقبولیت ندارد.
نکته این است که در جهان امروز، تحولات زیادی صورت گرفته است. در جهان کنونی، فرهنگهای قبیلهای فروپاشیدهاند و هیچ کس نمیتواند بگوید در زیر چادر قبیله خودم میخواهم زندگی کنم. جهان ما جهان تکثر است. کثرتگرایی یکی از مولفههای بنیادین جهان کنونی است. در این جهان تمام نظامهای تئولوژیک و تاریخی فروپاشیدهاند و در این روزگار نظامهای متافیزیک و ایدئولوژیک فروپاشیدهاند. یعنی در سطح رهبران فکری جهانی کسی نیست که بگوید مارکسیست هستم، حتی ممکن است بگوییم شیعه هستیم اما این را در سطح تودهها و در سطح رهبران نداریم. اگر هم باشد معنای محصلی ندارد.
امروز این مسلمانیت در یک فضای جهانی باید تفسیر شود. روزگار ما نفی فراروایتها است و در این جهان، دیگری به یک مسئله بنیادین تبدیل شده است. امروز دیگری به یک مسئله بنیادین تبدیل شده و فقط هم مراد غرب نیست. حتی در خانه نیز با دیگری به نام فرزند مواجه هستیم. من و همسرم به منزله دو دیگری در کنار هم هستیم تا دیگریهای قومی و … . امروز شاید بتوان گفت که مسئله دیگری، یکی از بحرانیترین مسائلی است که بشر کنونی با آن مواجه است و جهان کنونی خشنترین جهانی است که تاریخ به خود دیده است. آنچنان این ستم و ظلم عادی شده که هر روز که اخبار را گوش میکنیم یا خبر از یک انتحاری میشنویم، فقط اعداد را میفهمیم و حقیقت قربانی انسانی، وجدان ما را جریحهدار نمیکند که این نیز آفت بزرگی است.
سخن من در این است که در روزگار ما مواجهه با دیگری یکی از اصیلترین معیارها برای اصالت و حقانیت یک تفکر است. امروز اصیلترین معیار برای حقانیت یک اندیشه، این است که در این نظام اجتماعی و این سیتسم فکری با دیگری چطور مواجهه پیدا میکنیم و اگر در جایی دیگری به رسمیت شناخته نشود، حقیقتی وجود ندارد و عین نیهیلیزم است و جهان اسلام از این نیهیلیزم رنج میبرد.
در طول تاریخ فلسفه ما، دو گونه خودشناسی داشتهایم؛ یکی در سنت فلسفی بود که از افلاطون و ارسطو شروع میشود و تا دکارت ادامه دارد، اما یک نوع دیگر نیز در آگوستین است و اوج آن در هگل میباشد. این دو نوع را باید فهم کنیم. در خودشناسی نخستین که مبتنی بر مفهوم جوهر است، خود یک حقیقیت است که از درون خویشتن شکل میگیرد، رشد میکند و وقتی خودیت یافت، پا به بیرون میگذارد و با دیگری مناسباتی خواهد داشت. فکر میکنم فلسفه اسلامی نیز در این سنت قرار دارد.
اما نوع دیگر از خودشناسی وجود دارد که نشانههایی در آگوستین دارد اما هگل به آن واقف است و آن اینکه دیگری امری بیرون از من نیست، بکله جزء اجتنابناپذیر و قوامبخش من است. من بدون دیگری و بدون آنکه با من تغایر دارد، من نمیشوم. لذا دیگری را نمیشود حذف کرد و دیگری، بخشی اجتنابناپذیر از قوامبخشی سوبژه است. من بی دیگری قوام نمیپذیرد و این است که باید این تلقی دگرگون شود و ما نیز در سنت فلسفی و در حوزه معنوی و دینی خودمان در واقع آن تلقی جوهریت که فرد جوهریت باشد، میتوانیم ریشههایی بیابیم که از نسبت خویش با دیگری گفته باشد و اینها را داشته باشیم.
نکته دیگر پیرو همان اصل و معیار که نسبت با دیگری یکی از اصیلترین معیارها برای یک انقلاب و … است. میتوان اندیشهها و نهادها و … را با این معیار بسنجیم. اندیشهها و شخصیتهایی که در واقع در قلمرو خود محدود هستند، راه به جایی نمیبرند. اما آن شخصیتها و اندیشههایی میتوانند به نیازهای جهان کنونی پاسخ دهند که میتوانند پا را از زیستجهان خود بیرون گذاشته و با زیستجهان دیگر ارتباط برقرار کنند. مثلا امام موسی صدر که میتواند از حوزه خود بیرون رود و به کلسیا وارد شود و با مسیحیان سخن بگوید. اینکه کسی میتواند وارد حوزه دیگر شود موفقیت است. کسی که در روستای خود اسیر است، نمیتواند پا به جهان بیرونی بگذارد.
نهادهای سنتگرای ما این توان را ندارند و باید شیفت پاردایمی داشته باشیم. برای قدرت سیاسی و روحانیت و … زبان دیگری میخواهیم و دانشمندان و … نیز باید کینهتوزی را کنار بگذارند و با زبان دیگری هم در درون خودمان با روحانیت و قدرت سیاسی، زبان دیگری را بیازماییم و هم در عرصه جهانی زبانی را خلق کنیم. ما نیازمند شیخان چند زبانه هستیم.
نکته دیگر اینکه انتقاد میکنم به اندیشههای تئولوژیک که از تکثر، فهمی سوژهمحور دارند. طبیعی است که افراد انسانی در فرهنگ خود نقشی ندارند. انسانها نه در جنسیت انتخاب دارند و نه در انتخاب طبقه اجتماعی نقشی ایفا میکنند همچنین در سیاهپوست بودن یا زرد پوستی نیز نقشی نداشتهاند. من در این شرایط پرتاب شدهام و این امکانات من است و در آنها نقشی نداشتهام. من در انتخاب مذهب نیز نقشی نداشتهام. و مواجهه قهرآمیز با هر آنچه که فرد در آن نقشی ندارد، تفسیری سوبژهمحورانه است. لذا این مواجههها در مورد قومها و زبانهای محلی و احکام شرعی نیازمند یک نوع مواجهه گشودهتر است.
منبع:
http://www.iqna.ir/fa/news/3792672