جستارها (۴):
سترون خوانان نیست انگار زندگی!
جستاری از دکتر محمد حسن علایی
کسانی که نیچه را فیلسوف زندگی (هستی) قلمداد می کنند سهم ما از زندگی را با توسل به نظرگاه نیچه، از دو سمت در خطر جدی و در سیطره ی دو خصم بزرگ تلقی می کنند، که نیچه عنوان مشترک این هر دو را با لفظ “نیست انگار” خطاب کرده است. یکی نیست انگاری که زندگی را با توسل به معنایی فراسوی مرگ، تخفیف می دهد و دیگری با نفس متهم کردن آن به بی معنایی، آن را از ارج و قرب می اندازد.
نگارنده، این هر دو نگاه مسلط بر روزگار را، در تاریخ ما، به عنوان سترون خوانان نیست انگار زندگی، مورد ارزیابی قرار داده است. عداوت با زندگی، ویژگی یکسان نکته نظر نیست انگارانه است. شاعر می گوید “حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو” اما اینان با قول شاعر، به مخالفت بر می خیزند، و ناگفته پیداست که با این قول شاعر نیز برخورد مهر آمیزی نخواهند داشت: “می خواه و گل افشان کن از دهر چه می جویی”. اصولا، مواجهه ی شاعرانه با زندگی، از نظر سترون خوانان زندگی، که آن را خالی از هر وجه شاعرانه ای می پندارند مواجهه پسندیده ای نخواهد بود.
باید از آن دسته از سترون خوانان نیست انگار که مرتب ما را به جهان پس از مرگ حوالت می دهند پرسید شما که راز بزرگی در زندگی نمی بینید چه دریافتی از راز دارید که آن را به جهانی پس از مرگ موکول می کنید مگر همین پیام آورانی که بنیانگذاران ادیان بزرگ بوده اند با گوشت و پوست و استخوان طعم حیات را نچشیده اند و در داخل همین زندگی و میان همین مردم، نشو و نما نیافته اند، که حالا این زندگی در نظر شما قدر و منزلت خویش را از دست داده است؟!
آن دسته ی دیگر از نیست انگاران امّا، در مقام آفرینندگان جهان سترون شان، دست کم باید در قول و فعل، منکر وجود خویش نمی شدند مگر همین تقلاهایی که ایشان به خرج می دهند نمی تواند در مراتبی دیگر و به واسطه ی مبدعانی خلاق تر، معانی دیگری برای زندگی دست و پا کند. اینان کافی بود همین زندگی را که با پا پس زده و با دست پیش می کشند با پرسشگران جدی از آن، شریک می شدند با اندیشه ورزانی که هم چنان که جام زندگی را تا آخرین جرعه ی آن سر می کشند رازورزانه به تفکر در خصوص آن، همت می گمارند. > > > >