تفحص در اندیشه شاعران ایران – «حافظ» (غزل بیست و یکم تا بیست و پنجم)
معصومه بوذری
آنچه در پی می آید بخش هایی از پیش نویس و متن ویرایش نشدۀ کتاب در دست انتشار معصومه بوذری و همکاران است؛ و هرگونه برداشت از آن منوط به اجازه از نویسنده می باشد.
*** غزل شماره ۲۱ ***
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست | گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست
که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشست | که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست
شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد | پیش عشاق تو شبها به غرامت برخاست
در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو | به هواداری آن عارض و قامت برخاست
مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت | به تماشای تو آشوب قیامت برخاست
پیش رفتار تو پا برنگرفت از خجلت | سرو سرکش که به ناز از قد و قامت برخاست
حافظ این خرقه بینداز مگر جان ببری | کاتش از خرقه سالوس و کرامت برخاست
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
چهار مصراع کلیدی؛ و ایموجی های بیان حالات:
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست
مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت…
حافظ این خرقه بینداز مگر جان ببری…
نکته ها و رمزگان ها:
| تأکید بر ملامت شنیدن و دچار ندامت حتمی شدن. من: (عاشق) بی دل و دین. او: (دلبر؛ صفت فاعلی مرکب مرخم)، اتهام: «سالم نبودن» (تلویحا بی عقلی)، وجه کنایی کلام (قدرت مداری دلبر) و مکالمه ی مستقیم او با “من”. از بیت دوم باز ادامه کلام شاعر. حکم به جبر زمانه که بعد از دمی خوش نشستن در بزم ندامت حتمی است. استدلال: حکایت سر و زبان بریدگی شمع [عطف توجه به دایره معنایی شمع در شعر فارسی: استدلال از نظر و منظر قدما. بریدن زبان شمع / شوخ سر بریده که بند زبان ندارد]، مقایسۀ آن عارض و قامت با این گل و سرو؛ که باد بهاری هوادرش بود [ایهام مفهومی: هوا] بیت پنجم: عطف توجه به تو. مستی تو (طعن آمیز) آشوب قیامت خلوتیان ملکوت (استدلال و ایهام: از عشق یا از حیرت و تعجب مستی تو؟). مدح رفتار تو و مقایسه با سرکشی سرو. بیت آخر: هشدار و امر به افکندن این خرقه که مستوجب آتش است و هم کرامت. (ایهام مفهومی در کرامت؛ احتمال ذم شبیه به مدح)
واژه های دل و دین و دلبر، سلامت برخاستن (بی عقلی)، ملامت و ندامت، تصویرسازی سربریدگی و زبان بریدگی: غرامت های شمع در فرهنگ اصطلاحی، لاف عشق (امکان پذیر نبودن بیان حقیقت)، مستی و رفتار مستانه ی تو و حیرت ملکوتیان، خرقه افکندن و جان به در بردن از آتش خرقه، سالوس، کرامت = حوزه معناییِ «ادبیات عرفانی و رندی»
سؤال معطوف به محتوای غزل شماره ۲۱:
چرا حافظ …………….
تحلیل گفتمان غزل شماره ۲۱:
|
حوزه های گفتمانی غزل شماره ۲۱:
گفتمان عرفان نظری + گفتمان عرفان عملی + وجهه زنانه + غیریت زاهدان + غیریت صوفیان
شوخ چشمی رندانه:
*** غزل شماره ۲۲ ***
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست | سخن شناس نهای جان من خطا این جاست
سرم به دنیی و عقبی فرو نمیآید | تبارک الله از این فتنهها که در سر ماست
در اندرون من خسته دل ندانم کیست | که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب | بنال هان که از این پرده کار ما به نواست
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود | رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
نخفتهام ز خیالی که میپزد دل من | خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست
چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم | گرم به باده بشویید حق به دست شماست
از آن به دیر مغانم عزیز میدارند | که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
چه ساز بود که در پرده میزد آن مطرب | که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست
ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند | فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
چهار مصراع کلیدی؛ و ایموجی های بیان حالات:
در اندرون من خسته دل ندانم کیست…
نخفتهام ز خیالی که میپزد دل من…
…که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست
…فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست
نکته ها و رمزگان ها:
| تأکید بر خودشناسی و شناساندن خود. تو سخن شناس نیستی. سخن من: سخن اهل دل. خوشا من که: نه خیال دنیا در سر دارم نه عقبی و این خود فتنه ای است [طرد عقبی؛ پس از معاد]. اندرون من خسته دل (دل مجروح) = دوگانگی من و دل من. سر: درون. من خموشم. او در درونم در جوش = فطرت و ذات من. پرده و مطرب و نوا (نظیر) = تضاد از پرده خارج شدن و نوای کار ما به این پرده وابسته بودن. رخ تو مرا از دنیا دور کرد. نخفته ام [تأکید بر بیداری و هشیاری خود]؛ خیال پختنِ دل (دوگانگی من و دل من)؛ دوره ی طولانی خماری. و جستجوی شرابخانه. حق به دست شماست (ایهام) حق دارید پاک کنید خون نجس را؛ و حق دارید بر منِ خونین جگر تشنه شراب ببارید. من دردانۀ دیر مغانم. در دل آتش داشتن (دوگانگی من و دل من)؛ در پرده ساز زدن مطرب (پرده؛ ایهام در پس پرده ی تقدیر و سرنوشت، یا در پردۀ ساز. درست) گذر عمر (نقطه عطف) سر پر هوا (آیرونی) ندای عشق تو (مدح گونه امّا بلافاصله در مصراع آخر: پر ز صدا بودن فضای سینه ی حافظ = دیوانگی) [ذم شبیه به مدح مفهومی؛ شکست یار]
واژه های خطای مورد ادعا و خطای حقیقی تو، سخن شناس نبودن، سر به دنیی و عقبی فرونیاوردن، فتنه ها، من خموشم، او در غوغاست، کار ما به نوا بودن از این پرده، رخ تو من را ملتفت جهان کرد [به جهان خرم از آنم که …] خیال پروری و نخفتن، خماری صد شبه، آلودگی صومعه، حق شستشو، عزیز دیر مغان بودن، آتش جاویدان در آتشکدۀ دل داشتن، دماغ پر ز صدا از آن ساز مطرب، ندای عشق تو (دیشب: ازل)، اندرون و فضای سینه ی پر از صدای ندای عشق تو = حوزه معناییِ «ادبیات عرفانی و رندی»
سؤال معطوف به محتوای غزل شماره ۲۲:
چرا حافظ …………….
تحلیل گفتمان غزل شماره ۲۲:
|
حوزه های گفتمانی غزل شماره ۲۲:
گفتمان عرفان نظری + معشوق زمینی + معبود الهی + حوزه معنایی رندی
شوخ چشمی رندانه:
*** غزل شماره ۲۲ ***
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست | سخن شناس نهای جان من خطا این جاست
سرم به دنیی و عقبی فرو نمیآید | تبارک الله از این فتنهها که در سر ماست
در اندرون من خسته دل ندانم کیست | که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب | بنال هان که از این پرده کار ما به نواست
مرا به کار جهان هرگز التفات نبود | رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست
نخفتهام ز خیالی که میپزد دل من | خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست
چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم | گرم به باده بشویید حق به دست شماست
از آن به دیر مغانم عزیز میدارند | که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
چه ساز بود که در پرده میزد آن مطرب | که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست
ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند | فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
چهار مصراع کلیدی؛ و ایموجی های بیان حالات:
در اندرون من خسته دل ندانم کیست… ?
نخفتهام ز خیالی که میپزد دل من… ?
…که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست ?
…فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست ?
نکته ها و رمزگان ها:
| تأکید بر خودشناسی و شناساندن خود. تو سخن شناس نیستی. سخن من: سخن اهل دل. خوشا من که: نه خیال دنیا در سر دارم نه عقبی و این خود فتنه ای است [طرد عقبی؛ پس از معاد]. اندرون من خسته دل (دل مجروح) = دوگانگی من و دل من. سر: درون. من خموشم. او در درونم در جوش = فطرت و ذات من. پرده و مطرب و نوا (نظیر) = تضاد از پرده خارج شدن و نوای کار ما به این پرده وابسته بودن. رخ تو مرا از دنیا دور کرد. نخفته ام [تأکید بر بیداری و هشیاری خود]؛ خیال پختنِ دل (دوگانگی من و دل من)؛ دوره ی طولانی خماری. و جستجوی شرابخانه. حق به دست شماست (ایهام) حق دارید پاک کنید خون نجس را؛ و حق دارید بر منِ خونین جگر تشنه شراب ببارید. من دردانۀ دیر مغانم. در دل آتش داشتن (دوگانگی من و دل من)؛ در پرده ساز زدن مطرب (پرده؛ ایهام در پس پرده ی تقدیر و سرنوشت، یا در پردۀ ساز. درست) گذر عمر (نقطه عطف) سر پر هوا (آیرونی) ندای عشق تو (مدح گونه امّا بلافاصله در مصراع آخر: پر ز صدا بودن فضای سینه ی حافظ = دیوانگی) [ذم شبیه به مدح مفهومی؛ شکست یار]
واژه های خطای مورد ادعا و خطای حقیقی تو، سخن شناس نبودن، سر به دنیی و عقبی فرونیاوردن، فتنه ها، من خموشم، او در غوغاست، کار ما به نوا بودن از این پرده، رخ تو من را ملتفت جهان کرد [به جهان خرم از آنم که …] خیال پروری و نخفتن، خماری صد شبه، آلودگی صومعه، حق شستشو، عزیز دیر مغان بودن، آتش جاویدان در آتشکدۀ دل داشتن، دماغ پر ز صدا از آن ساز مطرب، ندای عشق تو (دیشب: ازل)، اندرون و فضای سینه ی پر از صدای ندای عشق تو = حوزه معناییِ «ادبیات عرفانی و رندی»
*** غزل شماره ۲۳ ***
خیال روی تو در هر طریق همره ماست | نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند | جمال چهره تو حجت موجه ماست
ببین که سیب زنخدان تو چه میگوید | هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد | گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
به حاجب در خلوت سرای خاص بگو | فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست
به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است | همیشه در نظر خاطر مرفه ماست
اگر به سالی حافظ دری زند بگشای | که سالهاست که مشتاق روی چون مه ماست
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
چهار مصراع کلیدی؛ و ایموجی های بیان حالات:
خیال روی تو در هر طریق همره ماست…?
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند…?
اگر به سالی حافظ دری زند بگشای?
که سالهاست که مشتاق روی چون مه ماست?
نکته ها و رمزگان ها:
| تأکید بر گفتمان مستقیم همیشگی. و مقایسۀ ما با تو. خیال (از روی) و نسیم (از موی) تو/ مقایسه با جان آگهِ ما. صفت جمال تو: استدلال ما [تمجید از خود]؛ تلمیح یوسف و جمال تو (مدح)؛ تصویرسازی کوتاه دستی ما در زلف دراز تو: مبتنی بر تقدیر و توجیه فاصله [نه بی عملی؛ ناچاری: تمجید از خود]، خلوت سرای خاص آرزوی من. بیت ششم: ایهام: می تواند نقل قول مستقیم باشد یا غیر مستقیم برای “گفت:” که معنا وارونه می شود. و هر دو درست. ولی، با توجه به ابیات قبل: خاطر مرفه ما [تمجید از خود]، بیت آخر: طنز (سالی یک بار حافظ در می زند.) برعکس بیت اول: در هر طریق در خیال تو بودن. معنی خیال و خیالی بودن و واهی بودن.
واژه های خیال. جان آگه ما. مدعیان منع کنندۀ عشق. جمال تو که حجت موجه ماست. زلف دراز تو (کثرت زیاد از حدّ)، قدری مسلکی و بخت پریشان، بارگاه سلطانی و خلوت سرا و حاجب درگاه در تقابل با گوشه نشینی خاک درگه (عدم عدالت)، بیت ششم دو وجهی معنادار. سالی یک بار در زدن حافظ. حافظ مشتاق روی چون مه ما [ما: یگانگی] = حوزه معناییِ «ادبیات عرفانی و رندی»
سؤال معطوف به محتوای غزل شماره ۲۳:
چرا حافظ …………….
تحلیل گفتمان غزل شماره ۲۳:
|
حوزه های گفتمانی غزل شماره ۲۳:
گفتمان عرفان نظری + معشوق قدسی
شوخ چشمی رندانه:
*** غزل شماره ۲۴ ***
مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست | که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق | چارتکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست
می بده تا دهمت آگهی از سر قضا | که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست
کمر کوه کم است از کمر مور این جا | ناامید از در رحمت مشو ای باده پرست
به جز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد | زیر این طارم فیروزه کسی خوش ننشست
جان فدای دهنش باد که در باغ نظر | چمن آرای جهان خوشتر از این غنچه نبست
حافظ از دولت عشق تو سلیمانی شد | یعنی از وصل تواش نیست به جز باد به دست
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
چهار مصراع کلیدی؛ و ایموجی های بیان حالات:
مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست…?
…چارتکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست?
جان فدای دهنش باد که در باغ نظر…?
…یعنی از وصل تواش نیست به جز باد به دست?
نکته ها و رمزگان ها:
| گفتمان مستقیم با تأکید بر اظهار تضاد من و تو. تمجید برتری خود. شهره شدن به پیمانه کشی در روز الست = جایگاه استثنایی من، در اوج شهرت. پس اطاعت و پیمان از من مطلب. الست (اشاره به آیه الست بربکم). همان دم: همان آغاز. وضو از چشمه ی عشق: آغازِ پایان هرچه غیر عشق، انگار که میّت باشند و چارتکبیر نماز میت. سرّ قضا: راز تقدیرگرایی، را به شرط می دهم به تو. شکنندگی کمر نازک کوه، در مقابل میثاق روز الست (سر باز زدن کوه از امانت ۷۲ احزاب). بیت سوم و چهارم در امتداد هم. آن نرگس مستانه (تأکید به مستی) چشم زخم نخورد، دعا. آن چشم، تنها خوشبخت این طارم فیرزه (طاق آسمان. گنبد فیروزه ای. جهان برین) بیت ششم: دعای فدا و فنا. باغ نظر = تصویرسازی، بازی چندجانبه با باغ و نظر (باغی در شیراز. نظرگاه. عالم برین. منظر ما) باغبان و بستنِ غنچه و دهانش؛ فروبستگی غنچه و دهان او: بسته بودن و تنگی و مقایسه (مدح). بیت آخر: مصراع اول: همزمان با گفتگوی مستقیم و مدح تو (دولت عشق تو) مقایسۀ و برتری خود (سلیمان وار شدن؛ کاشف اسرار). صیرورت (شدن). مصارع آخر: تمام طنز و وارونگی کل غزل. باد به دست بودن (هیچ و پوچ) من: سلیمان کاشف راز. راز = هیچ
واژه های طاعت و پیمان مَطَلب؛ من مست، شهره به پیمانه کشی، وضو از چشمه عشق، چارتکبیر بر غیر عشق زدن. سرّ مست بوی و عاشق روی چه کسی بودن. نومید نشدن از درِ رحمت برای باده پرست. طنز بیت پنجم مصراع دوم (ذم و مدح توأمان). تصویرسازی بیت ششم و تکمیل آن در بیت آخر (با روی گردانی از او به تو: گفتگوی مستقیم). سلیمان وار بودن و باد به دست داشتن از وصل تو = حوزه معناییِ «ادبیات عرفانی و رندی»
سؤال معطوف به محتوای غزل شماره ۲۴:
چرا حافظ …………….
تحلیل گفتمان غزل شماره ۲۴:
|
حوزه های گفتمانی غزل شماره ۲۴:
گفتمان عرفان نظری + معشوق قدسی + ذم شبیه به مدح + طنز و وارونگی
شوخ چشمی رندانه:
*** غزل شماره ۲۵ ***
شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست | صلای سرخوشی ای صوفیان باده پرست
اساس توبه که در محکمی چو سنگ نمود | ببین که جام زجاجی چه طرفهاش بشکست
بیار باده که در بارگاه استغنا | چه پاسبان و چه سلطان چه هوشیار و چه مست
از این رباط دودر چون ضرورت است رحیل | رواق و طاق معیشت چه سربلند و چه پست
مقام عیش میسر نمیشود بیرنج | بلی به حکم بلا بستهاند عهد الست
به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش میباش | که نیستیست سرانجام هر کمال که هست
شکوه آصفی و اسب باد و منطق طیر | به باد رفت و از او خواجه هیچ طرف نبست
به بال و پر مرو از ره که تیر پرتابی | هوا گرفت زمانی ولی به خاک نشست
زبان کلک تو حافظ چه شکر آن گوید | که گفته سخنت میبرند دست به دست
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
چهار مصراع کلیدی؛ و ایموجی های بیان حالات:
اساس توبه که در محکمی چو سنگ نمود… ?
از این رباط دودر چون ضرورت است رحیل… ?
…بلی به حکم بلا بستهاند عهد الست ?
…که نیستیست سرانجام هر کمال که هست ?
نکته ها و رمزگان ها:
| گل حمرا (مؤنث احمر)، صلا: آواز برای طعام (سرخوشی). صوفی: باده پرست. قیاس در تضاد مفهومی سنگ و شیشه: بی اساس شدنِ لوازم تعبد و تصوف [صوفی که بی تو توبه ز می کرده بود دوش]. بارگاه استغنا: مقام بی نیازی از ماسوی الله [۱.طلب ۲.عشق ۳. معرفت ۴.استغنا ۵.توحید ۶.حیرت ۷.فنا]. رباط دو در + ضرورت رحیل: حکمت و پند: بالا و پست برابر در مرگ. عدالت. برابری. از میثاق ازل، حکم بلا (بلی. بلا؛ بازی زبانی) فلسفۀ خوش باشی. سرانجام: نیستی. فلسفه رواقی؛ و اپیکوری. شکوه آصف بن برخیا، و اسب باد [در معرضی که تخت سلیمان رود به باد] تخت سلیمان، و منطق طیر (زبان مرغان) [همه بارگاه سلیمانی] به باد رفت. اوج گرفتن با بال و پر و از راه خارج شدن و از هوا بازگشتن حتمی. کلک (شکر) با زبان و شُکر. (بازی زبانی) بیت آخر: مدح و تمجید خود.
واژه های صوفیان باده پرست. شکستنِ اساس توبه ی سنگ مانند و جام زجاجی. برابری در بارگاه استغنا و باده آوردن. تقدیرگرایی در این رباط دو در. رنج و بلا در حکم عهد الست. پوچ انگاری سرانجام هر کمال. به باد رفتن تمام کرامات و معجزات بی حاصل سلیمان. امر به مغرور نشدن و مقایسه با تیر پرتاب [وجه شبه: پرتاب کننده دیگری است؛ بازگشت حتمی به سمت خاک] = حوزه معناییِ «ادبیات عرفانی و رندی»
سؤال معطوف به محتوای غزل ۲۵:
از نظر حافظ در این دنیا – که به ناچار باید از آن گذر کرد – چرا فرقی نمی کند فقیر و ثروتمند باشی؟ و چرا توصیه می کند که اوج نگیر و به خود غرّه مشو؛ زیرا که از بالای هوا به سطح خاک می افتی. چرا؟
تحلیل گفتمان غزل شماره ۲۵:
|
حوزه های گفتمانی غزل شماره ۲۵:
گفتمان عرفان نظری + گفتمان عرفان عملی + گفتمان تاریخی اجتماعی
شوخ چشمی رندانه:
> > > >