پیرامون هنر کلاسیک و تراژدی آنتیگونه در فلسفه هگل
معصومه بوذری
مقدمه
هگل حاصل تأملات و درسگفتارهایش را در خصوص فلسفۀ هنر به طور مجزا منتشر نکرده بود؛ و گفتارهای او در باب هنر بیشتر توسط شاگردانش جمع آوری و تدوین شده است. مبحث زیبایی شناسی در نظام فلسفی هگل، به نگرش او در باب هنرها، به مثابه فلسفۀ هنر، و تفسیر او از آثار هنری مشخص اختصاص دارد. زیبایی شناسی یا به تعبیر بهتر فلسفه هنرِ هگل، بخشی از سنت بسیار غنی زیبایی شناسی آلمانی است.
در سنت زیبایی شناسی آلمانی این متفکران آثار ارزشمندی بجا گذاشته اند:
الف – پیش از هگل و همزمان با او: وینکلمان با کتاب “تأملاتی دربارۀ تقلید و نقاشی و مجسمه سازی یونانیان“، گوتهولد افرایم لسینگ با کتاب “لائوکون“، ایمانوئل کانت با کتاب “نقد قوۀ حکم“، فریدریش شیلر با کتاب “نامه هایی دربارۀ تربیت زیبایی شناختی انسان“،
ب – پس از هگل: فریدریش نیچه با کتاب “زایش تراژدی“، مارتین هایدگر با کتاب “سرآغاز کار هنری“، تئودور آدورنو با کتاب “نظریۀ زیبایی شناختی“.
هگل در زیبایی شناسی تحت تأثیر وینکلمان، کانت و شیلر بوده است. و بعد از هگل نیز، نظریۀ او مبنی بر “پایان هنر” را هایدگر و آدورنو مورد توجه دقیق قرار می دهند.
در این یادداشت سعی می کنیم نگاهی مختصر داشته باشیم به نظر هگل ابتدا نسبت به زیبایی شناسی و فلسفۀ هنر و سپس هنر کلاسیک از تقسیم بندی سه گانۀ هگل (هنر نمادین، هنر کلاسیک، هنر رمانتیک). و در پایان، تفسیر او را از تراژدیِ “آنتیگونه“، به عنوان نمونه ای از “هنر کلاسیک“، بررسی نماییم.
زیبایی شناسی هگل و عصر روشنگری
زیبایی شناسی هگل شرح مفصلی است از زیبایی در هنرها، و سیر تاریخ و تحول انواع هنر (شامل: معماری، مجسمه سازی، نقاشی، موسیقی، و شعر)؛ و نیز تحلیل هایی متمایز و مؤثر در تفسیر هنر مصر، مجسمه سازی یونان باستان، تراژدی کهن و تراژدی مدرن.
از نظر هگل، در عصر روشنگری، بخصوص قرن هجدهم، با ظهور پروژۀ زیبایی شناسی، به نحوی هنر تقلیل یافته بود در ساحتی صرفاً سوبژکتیو. هگل در امتداد سنت ایده آلیست های پساکانتی و رمانتیک ها، چرخشی ایجاد کرد و طرحی نو جایگزین پرسش دربارۀ هنر و ارتباط هنر و فلسفه ارائه نمود. و بدین ترتیب هم وارث آن دو سنت فکری پیش از خود شد و هم با آن ها وداع کرد.
به طوری که در این رویکرد تازه، دیگر بجای توجه به ذوق – که رسالۀ “در باب معیار ذوق” هیوم نمونۀ آن بود – حالا به زعم هگل، دیگر بازاندیشی در نسبت هنر و حقیقت و فلسفه رخ داده بود. در زیبایی شناسی پیش از او هم زیبایی طبیعی و هم زیبایی هنری هر دو مورد توجه بود. حال آنکه در نظام کلی فلسفۀ هگل، آنچه اهمیت دارد “هنر” است که همراه با “دین” و “فلسفه” چشم اندازی وسیع می سازد؛ و البته به صورتی محسوس؛ و قابل دریافت دراحساسی که از عقل منفک نمی شود.
هیوم کیفیت زیبایی را متعلَق ذهن هایی می دانست که در مورد اعیان تأمل می کنند؛ نه اینکه زیبایی باید چیزی باشد در خود اشیاء؛ پس بنابر رأی هیوم زیبایی در هر ذهنی متفاوت خواهد بود.
پیش از هگل، زیبایی شناسی کانتی بر “نبوغ هنرمند” و “غایتمندی بدون غایت اثر هنری” تأکید داشت. و رمانتیک های آلمانی هم با کانت هم عقیده بودند که در فلسفه سراسر برهان های عقلی حاکمیت دارند و فلسفه به این علت نمی تواند راهی به شناخت امر مطلق از طریقی دیگر داشته باشد. بعدها البته متفکرانی مثل شیلر و هردر انتقاداتی بر این رأی و نظر رمانتیک ها وارد آوردند. امّا هگل بود که در درسگفتارهایش ساحت و چشم انداز هنر را در کنار فلسفه ترسیم کرد.
در فلسفه هنر هگل، مفهوم هنر و زیبایی تکامل می یابد. و هنر به قلمرو “حقیقت” منتسب می شود. این مفهوم در بیان تاریخ تمدن انسان، و در مسیر رسیدن به آگاهی و آزادی به فعلیت درآمده و رخ نموده است. از نظر هگل فلسفه و هنر نمی توانند از هم بیگانه باشند؛ هرچند در هر حال، فلسفه جایگاهی برتر از هنر دارد که به روح و امر مطلق می پردازد. امّا “هنر” نیز جلوه ای از حقیقت و روح تلقی می شود و همپای “فلسفه” اعتلا بخشی دارد.
زیبایی شناسی هگل به مثابه فلسفه هنر
در نخستین صفحات درسگفتارهای زیبایی شناسی هگل چنین آمده است:
«آنچه ما برآنیم تا وجهۀ نظر قرار دهیم، هنری است که هم در هدف و هم در وسایل خویش آزاد است. این حقیقت که هنر می تواند در حاشیه قرار گیرد و در خدمت اهدافی دیگر باشد، موضوعی است که در مورد تفکر نیز صادق است… “هنرِ زیبا” تنها در این آزادی اش، هنرِ حقیقی است؛ و تنها در این حالت است که می تواند در قلمروی مشابه “دین” و “فلسفه” قرار گیرد و به شیوه ای بدل شود تا عنصر روحانی، عمیق ترین علایق بشریت و جامع ترین حقایق روح را به آگاهی ما درآورد؛ و قابل درک سازد. ملت ها در آثار هنری خود غنی ترین شهودات و ایده های خود را به ودیعه می نهند و هنر، اغلب کلیدی است (و در مورد برخی ملت ها تنها کلید) برای فهم دین و فلسفۀ آنها. هنر در این معنا با دین و فلسفه شریک است؛ اما به شیوۀ خاص خود که والاترین امور را به نحو محسوس می پروارند و ادراک پذیر می سازد.»
هگل در “پدیدارشناسی روح” (۱۸۰۷) فصل هایی را به جهان بینی تراژدی آنتیگونه، اثر سوفوکل اختصاص داده و مفهوم «دین هنر» (Kunstreligion) را تشریح کرده است. اساساً هگل از جوانی به دین و نقش آن در زندگی انسان و بخصوص نسبت دین با فلسفه می اندیشیده است؛ و با مطلوب پنداشتن دین یونانیان، مسیحیت را نقد می کند. او معتقد است مسیحیت در طول حیات خود تقلیل یافته به مناسک و یک دین ایجابی. در حالی که دینِ حقیقی باید موجب رشد استعدادهای آدمی و اندیشیدن آزاد او گردد.
هگل در نظام فلسفی خود، وضع مطلوب را برای رشد استعدادهای آدمی و اندیشیدن آزاد، از افقی وسیع می نگرد که در آن دین در کنار مجموعۀ عناصر سازندۀ فرهنگ – از هنرها تا ساختارهای اجتماعی – در طول روند تاریخی تمدن بشر مورد توجه قرار می گیرد.
هگل دین یونانی را دین زیبایی می داند. که در آن جهان هستی در مقابل خدا نبوده و خدایان همه در همین جهان هستند. در دین یونانی خدایان خود را بیش از هر جایی در هنرها نشان می دهند. از نظر هگل، هم دین، هم هنر، و هم روح، سیر تطور دارند.