گذری کلی بر فلسفه هنر

 

نوشته: فریدریش ویلهم یوزف فُن شلینگ

گزینش و ترجمه از: دکتر محمود عبادیان

زیباشناسی پس از کانت در مجموع تحت تأثیر “نقد قوه ی قضاوت” بوده است، و آن خواه بسط و توسعه ای که در تفکر فلسفی شیلر و فلسفه استعلایی شلینگ از سر گذرانده، یا در نقد اساسی که فلسفه هنر (استتیک) هگل بر آن وارد آورده است.

شلینگ در “نظام ایدئالیسم استعلایی” (۱۸۰۰) هنر را به عنوان “اُرگان فلسفه” دانست؛ زیرا می توانست چیزی را نشان دهد که مفاهیم فلسفی نمی توانست. امر مطلق در “فلسفه هنر” (۱۸۰۲-۱۸۰۳) کوشید یک عضوبندی نظام مند فلسفی ازهنرها ارایه کند، که در آن هنر از موقعیت برابر با هنر برخوردار است. در این اثر شلینگ به فهم اهمیت هنر نسبت به فلسفه تشریک مساعی کرده است.

خاستگاهی که شلینگ از آن برای طرح دیدگاه خود استفاده می کند، مایه در “من” آگاه فلسفی فیشته دارد که شلینگ پیشینه اش را در تاریخ “ناآگاه” می بیند. مسأله ای که شلینگ با آن مواجه بوده، این است که چگونه فلسفه می تواند (توانسته) به این ناآگاهی در تاریخ دست یابد.

شلینگ مدعی بود که ما نمی توانیم توسط شناخت مفاهیم به خودآگاهی برسیم. چگونه است که نیروهای ناآگاه خود بر ذهن / روح آگاه ظاهر شوند. به این نظر رسید که موضوعی (عین) را که نمی توان به صرف تعینی که به عنوان یک موضوع طبیعی از لحاظ علّی یافته درک کرد، برای آن که بتوان توضیح داد، چگونه “فعالیت ناآگاه” از طریق “فعالیت آگاه” می تواند درک شود، باید به موضوعی که تولید نیروی خود-انگیختگی است توجه کرد: به اثر هنری.

 

ادامه مطلب

  > > > >

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *