گفتگو با دکتر ناصر فکوهی در حاشیه برگزاری سومین همایش آسیبهای اجتماعی در ایران
سوال اول: آیا علوم اجتماعی در ارائۀ راهکار و تجویزهای مناسب در کاهش و مدیریت آسیبهای اجتماعی موفق بوده است؟ در صورتی که پاسخ بلی یا خیر است، توضیح دهید که چرا؟
پاسخ به این پرسش را نمی توان با بله یا خیر داد. به نظر من اولاَ برای این کار نیاز به یک تحقیق جدی فراتحلیلی وجود دارد و ثانیاَ باید چه در مورد اینکه منظورمان از علوم اجتماعی چیست (مثلا پژوهش، آموزش و …) و هم اینکه از «راهکارهای مناسب» چه میفهمیم، بحثی را مطرح کنیم. اما به صورتی موجز، اگر چشم اندازی کلی را در نظر بگیریم، به باور من می توان دستکم این فرضیه را مطرح کرد که ورود تعداد زیادی از فارغ التحصیلان علوم اجتماعی به عرصۀ عمومی در ایران (و البته منظورم در عرصۀ غیر دانشگاهی و مشاغل دیگر مثلاَ در ساختار اداری کشور است) در مجموع امر مثبتی بوده است. به دلیل اینکه حتی آشنایی با زبان و گفتمان و روشهای علوم اجتماعی به نظرم مهم هستند. وقتی در برابرمان مدیری قرار بگیرد که تحصیلات علوم اجتماعی داشته باشد، ولو آنکه دانشجو یا فارغ التحصیل درخشانی هم نبوده باشد، توضیح مسائل، میزان پذیرش و امکاناتی که به یک دانشگاهی یا پژوهشگر برای ارائه راهکار میدهد عموماَ بیشتر است. ما نباید تصور کنیم که درک اهمیت تشخیص در آسیب های اجتماعی که اولین مرحله برای پذیرش راه حلها هستند، کاری خود به خودی و ساده و بدیهی است. آنچه عموماَ در ایران و جهان می بینیم آن است که درست برعکس گفتمان های پوپولیستی و سطحی نگرانه تقریباَ همیشه شانس بیشتری برای پذیرش و قبول نه فقط مردم عامه بلکه افراد در رده های تصمیم گیری دارند. زیرا هم مسئله را به سطحی ترین ابعادش تقلیل می دهند و هم راهکارها را. روشن است که اگر با روند عمومی پیشرفت علوم اجتماعی (بین رشته ای شدن، نظریه پیچیدگی و…) پیش رفته باشیم، می دانیم که وضعیت دقیقا عکس این است و دائم نیز سخت تر می شود، یعنی هم مسائل و آسیب های اجتماعی بسیار پیچیده تر، چند بعدی تر و در هم آمیخته تر می شوند، و هم راه حلها و راهکارهای کوتاه و راهبردهای بلند مدت دیگر ساده نیستند و هر راه حل و راهبردی هم که مطرح می شود، پیآمدهایی دارد که برخی مثبت و برخی منفی هستند. بنابراین درک این وضعیت کار ساده ای نیست. از این رو به نظر من مهم است که به حوزۀ آموزش اهمیت دهیم و نقش مهم آن را درک کنیم زیرا این حوزه است که می تواند پذیرش بیشتری در نزد کنشگران برای نقد اجتماعی آسیب ها ایجاد کند. البته پذیرش آسیب ها به معنی پذیرش راه حلها نیست و با این موقعیت فاصله زیادی داریم. حضور جامعه شناسان و متخصصان علوم اجتماعی به صورت فعال در زمینۀ آموزش و در زمینۀ رسانه ها از این لحاظ بسیار حائز اهمیت بوده و هست. اما متاسفانه این حضور در آموزش رسمی دانشگاهی چندان خلاقیتی ندارد و در رسانه ها نیز بسیار کمرنگ است. اما در هر دو حوزه جایی که اساتید و متخصصان و فعالان جامعه مدنی با پیشینۀ مطالعۀ اجتماعی از خود خلاقیت و حضور قوی نشان داده باشند، اغلب شاهد بهبود وضعیت بوده ایم. هم از این روست که رویکرد و دیدگاه من نسبت به این پرسش منفی و نومید کننده نیست. انتظارم البته بسیار بالاتر از وضعیت موجود است. اما فکر می کنم همین که بخشی از اساتید ما تمام تلاش خود را می کنند که سطح آموزش را بالا ببرند، ولو در اقلیت باشند و همین که شاید گروه باز هم کوچکتری رسانه ها را فراموش نکرده و به رغم همه فشارها حضور خود را در آنها حفظ می کنند و حتی رسانه های جدید را نیز از یاد نبرده اند و در شبکه مجازی حضور فعال دارند، نشانه های خوبی هستند و تاثیر مثبتی در روند اجتماعی داشته اند. این موضوع را باید از به دست آوردن یک نتیجۀ مطلق جدا کنیم. منظورم این است که نتیجۀ مطلق یعنی اینکه انتظار می داشتیم جامعهای با آسیب هایی بسیار کمتر از آنچه امروز داریم، می داشتیم. این امر به نظر من، بیشتر یک بینش اتوپیایی است که با واقعیت بالقوه و بالفعل در موقعیت و امکانات ما هماهنگی ندارد. اما نتیجۀ نسبی از نظر من این است که اگر ما این میزان دانشجو و استاد و مداخله گر اجتماعی و دانشگاه و تحصیل کرده و سرمایۀ فرهنگی نمی داشتیم، وضعیت مان به مراتب بدتر از آن بود که امروز هست. بنابراین من وجود کمیت بالا ولی نبود کیفیت مناسب در کنشگران علوم اجتماعی را هر چند یک آسیب می دانم اما دلیل اصلی آسیب های اجتماعی گسترده در کشورمان نمی دانم . دلایل این آسیب ها اغلب ساختاری و خارج از ارادۀ کنشگران علوم اجتماعی هستند. البته اگر ما کیفیت بالاتری در این کنشگران داشتیم ممکن بود آسیب های کمتری هم می داشتیم، اما اینکه کنشگران متخصص را (جز شاید در حوزۀ تخصصی خودشان مثلاَ در دانشگاه ها و نهادهای پژوهشی شریک اصلی آسیب های اجتماعی بدانیم) نادرست و ناروا است. اما برخلاف آموزش و ترویج رسانه ای، فکر می کنم نقش پژوهش به دلایل ساختاری و تقاضای اجتماعی و سفارش دهندگان عموماَ دولتی و نقش منفی بخش خصوصی کاسب منش (ناشران خصوصی) در این زمینه نقش چندانی در کاهش آسیب های اجتماعی یا اثرگذاری بر آنها نداشته و حتی اثر معکوس داشته است. بنابراین بیلان پژوهش و ترویج در این زمینه را بهتر از پژوهش می دانم هر چند که هیچ کدام را نه آرمانی دانسته و نه حتی نزدیک به موقعیتی آرمانی و مطلوب قرار می دهم.
سوال دوم: ارزیابی شما از وضعیت امروز جامعۀ ایران در حوزۀ آسیب های اجتماعی چیست؟
جامعۀ ایران به دلایلی که ریشه هایش را باید در ورود شتابزده، برنامه ریزی نشده و به نوعی حتی اجباری کشور به یک مدرنیتۀ تعریف ناشده و ناقص جستجو کرد، بسیار آسیب زده و آسیب زا است. این آسیبها از دهۀ ۱۳۴۰ تا امروز دائما افزایش یافته اند و هر چند ابزارهای جامعه از یک سو برای مقابله با آنها افرایش یافته (مثلاَ تعداد بیشتر جوانان و نیروی کار متخصص و افراد دلسوز و متعهد) اما به دلایلی دیگر مثلا مسائل تنش آمیز سیاسی و راه و روش نولیبرالی و استفاده از روش های سرمایه داری و تجاری کردن همه چیز در بدترین شکل ممکن، قدرت و قابلیت مانور ما در این زمینه بسیار کاهش یافته اند. امروز تقریباَ حوزه ای در بخش های مختلف جامعه از اقشار و نهادها، جوانان و زنان و کهنسالان، بیماری و سلامت، سبک زندگی و مشاغل گوناگون و… نیست که در آن شاهد وجود آسیب های گسترده و شکاف ها و گسل های شدید نباشیم. بنابراین فکر می کنم بار سنگینی بر دوش جامعه شناسان و انسانشناسان قرار دارد و به جای آنکه در رویای جهانی شدن و فتح کرسی های علم و رده بندی های خود ساخته یا واقعی ولی توهم انگیز باشیم بهتر است که فکری به حال خانه ای کنیم که به حال خود رها شده و در حال ویرانی زیر بار آسیب های اجتماعی است. متاسفانه رویکردهای وزارت علوم و نهادهای سازماندهی به علم و رابطۀ علم با زندگی اجتماعی در ایران و حتی بخش خصوصی بدون کنترل مثلا در نشر و سازمان هایی به اصطلاح فرهنگی در این زمینه نیز اغلب نادرست و پر هرج و مرج و سردرگم است. ما الگوهای نخبه گرایی و جدا کردن علم از سیستم عمومی اجتماعی را پیش گرفته ایم که عموماَ رویکردهایی آمریکایی هستند و در خود آمریکا نیز به شکست رسیده اند. نهادهای علمی ما دائما همۀ کنشگران جوان علوم اجتماعی را وادار می کنند تا به صورت ساختگی در پی جهانی شدنِ متوهمانۀ خود، انتشار مقالات بین المللی و مطرح شدن در کشورهای غربی باشند که البته این اتفاق نمی افتد، کما اینکه کسانی که بیش از چهل سال است از ایران کوچ کرده اند، هنوز هم از راه دور ایران را جامعه شناسی می کنند و حتی نتوانسته اند راهی کوچک برای پذیرفته شدن به مثابۀ متخصصان علوم اجتماعی در کشورهای دیگر برای خود بیابند. به همین دلیل نداشتن استراتژی مناسب کار علمی، ما را با مشکلات بی شماری روبرو کرده است، به این معنا که دقیقا نمی دانیم چه می خواهیم انجام دهیم، نمی دانیم به کجا می خواهیم برسیم و گفتمان های نخبه گرای غیر ایرانی در کشورهای توسعه یافتۀ علمی مثل رده بندی دانشگاهی را برای خود به صورت تصنعی به اهدافی طلایی تبدیل کرده ایم که جز ضربه زدن به ما کاری از پیش نمی برند. درست برعکس و در عوض رویکردهای کاربردی در علوم اجتماعی و انسانی را رها کرده ایم. می بینیم که چطور نوعی نظریه گرایی ساختگی و سطحی گرا در همۀ زمینه ها در کشور ما غالب است و برعکس خبری از خلاقیت و اندیشۀ عمیق چه در سطح نظری و چه در سطح کاربردی نیست. غلبه گسترده ترجمه بر تالیف و یا وجود تالیف های غیر اصیل و ترجمه مانند و یا نوعی اسنوبیسم و تازه به دوران رسیدگی و حتی نوعی لومپنیسم فرهنگی در این زمینه گویای نبود خلاقیت و نداشتن دید لازم نسبت به وظایف علوم اجتماعی است. بنابراین در یک کلام باید بگویم ما هم جامعه ای بسیار آسیب زده و آسیب زا داریم و هم علوم اجتماعی ای که آسیب زده و آسیب زا است. همۀ اینها البته دلیلی برای نومیدی نیست و شرایط از این بدتر را نیز می توان اداره کرد، اما ابتدا باید بتوان شرایط را درست تحلیل کرد و شناخت و سپس راه حل های درستی برایشان ارائه کرد.
سوال سوم: علت عدم وفاق حلقۀ ذهن (اندیشمندان علوم انسانی و علوم اجتماعی) و عین (سیاستگذاران اجتماعی) در ایران چیست؟
به نظر من نمی توانیم تضاد و گسست را لزوماَ میان این دو گروه یعنی کنشگران علوم اجتماعی از یکسو و سیاست گذاران از سوی دیگر ببینیم. در هر کدام از این دو گروه نیز تنش های زیادی وجود دارد. در علوم اجتماعی ایران از یک طرف کسانی را می بینیم که هنوز به یک علم جهانی بدون توجه به موقعیت محلی اعتقاد دارند و متوجه نیستند که بدون وجود یک جامعه محلی نسبتاَ سالم ما نمی توانیم جامعه شناس داشته باشیم و بدون جامعه شناس نمی توانیم جهانی شویم. انتظار اینکه در یک جامعۀ سراسر آسیب، ما بتوانیم به یک جامعه شناسی قابل مطرح شدن در سطح جهان برسیم مثل آن است که در یک سیستم پزشکی جامعهای که فقط دارای پزشکان بخش اورژانس و دخالت های اضطراری باشد و در همۀ زمینه های دیگر هیچ متخصصی نداشته باشد، بخواهد در سطح جهان در گفتمان وآموزش و پژوهش پزشکی شرکت کنند. البته در میان دانشگاهیان هنوز بسیاری هم داریم که می خواهند جهان را نفی کنند و چرخ را دوباره اختراع کنند که روشن است به هیچ نتیجه ای نمی رسند. از آن سوی ماجرا بسیاری از سیاست گذاران ما در حوزۀ اجتماعی که اغلب آنها فارغ التحصیلان همین دانشگاهها هستند فاقد هرگونه استراتژی مشخصی برای رسیدگی و درمان آسیبه ا هستند. آنها یا چشمشان به ایدئولوژی هایی است که قابلیت کاربردی پیاده شدن در سطح اجتماعی را نداشته و ندارند و هرگز نخواهند داشت، چون هیچ جامعه ای را در جهان تاکنون کسی نتوانسته است با ابزار صرف ایدئولوژیک اداره کند، و از طرف دیگر کنشگرانی که چشم به دست جامعه شناسان و پژوهشگران عموما غربی دوخته اند که در کشورهایی با سطح بالایی از عقلانیت مشغول به کار هستند و گمان می کنند با فرایندی از تقلید کورکورانه و استفادۀ مکانیکی از نظریاتی که اصولا نمی توانند آنها را عمیق بفهمند و به کار بگیرند می توانند مشکلات جامعه ای را که هنوز نتوانسته تبدیل شتاب زدۀ خودش را یک جامعه تقریباَ کاملا روستایی به جامعه ای کاملاَ شهری را در زمانی کمتر از نیم قرن هضم کند، راه حل ارائه دهند. بنابراین مشکل در یک عدم درک عمومی است و راه حل هم نه یک بعدی بلکه ابعاد زیادی دارد و باید با صبر و تحمل و شکیبایی بالایی در طول سال ها آن را پیاده کرد. مساله اصلی برای جامعه ما کمبود اعتماد اجتماعی، عقلانیت و مدنیت است که در موقعیت های شهری متاخر جزو ضروری ترین نیازها برای هر گونه دخالت اجتماعی در جهت کاهش آسیب ها هستند. و تازه می بایست از یاد نبریم که اکثر کشورهای حتی توسعه یافته به دلایل مختلف امروز دارای مشکلات زیادی در مدیریت آسیب ها در کشورهای خود هستند و در آنها نیز نوعی پوپولیسم و سطحی نگری عرصه را بر نیاز به عقلانیت و درک پیچیدگی جامعه و در نتیجه پیچیدگی آسیب های اجتماعی و راه حلهای شان تنگ کرده است.
منبع: کانال تلگرامی انسان شناسی و فرهنگ (https://t.me/nasserfakouhi)