بازنمایی
از مجموعۀ “واژگان و اصطلاحات فرهنگ جهانی”
علی اصغر قره باغی
در همین آغاز باید به این نکته اشاره کرد که هر تعریف و توصیفی از بازنمایی به دست داده شود، اشکالات و کاستی های خود را دارد. این اشکالات از آن جهت است که مفهوم بازنمایی، شکلی بسیار انعطاف پذیر دارد و به هزار ترفند و تعبیه از محدودیت ها و آنچه اصطلاحاً می توان آن را به “حضور در خود” تعبیر کرد طفره می رود. یک پرده نقاشی ممکن است بازنمایی یک واقعیت محض باشد، (مانند پرتره یا چشم انداز)، ممکن است یک چیز ساختگی و تصوری نباشد؛ امّا نیروی تصور تماشاگر در ارزیابی آن دخالت می کند. در حوزه ادبیات، ممکن است یک داستان ساختگی نباشد و بر اساس واقعیت روایت شده باشد؛ امّا هر بازنمایی را نمی توان داستان نامید همچنان که عکس یک بنا بازنمایی آن است، امّا داستان نیست. در بسیاری از بحث های فرهنگی و نظری، رسم بر این است که ادبیات و هنر بازنماییِ زندگی و طبیعت توصیف شوند. این توصیف که امروز شکل یکی از عادی ترین و سطحی ترین تعریف ها و اظهار نظرها درباره ی ادبیات و هنر را به خود گرفته است از آن جا نشأت می گیرد که افلاطون و شاگردش ارسطو، ادبیات را گونه ای از بازنمایی توصیف کرده اند و از آن زمان به بعد اصطلاح بازنمایی نقش اساسی و سرنوشت ساز در دریافت ادبیات هنر ایفا کرده است.
ارسطو بر این اعتقاد بود که تمام هنرها، چه گفتاری و چه بصری و چه موسیقایی، حالت های گوناگون بازنمایی هستند و در ایمان بی خدشه ی خود تا آنجا رفت که بازنمایی را به طور قطع و یقین، فعالبت قطعی انسان به شمار آورد.
او بازنمایی را امری غریزی و فطری می دانست، بر آن بود که نشانه های انکارناپذیر آن از دوران کودکی آشکار می شود و به اعتبار همین خصیصه هم هست که انسان را از حیوان متمایز می کنند. تمایل انسان به تقلیدگری بیش از هر حیوان دیگر است و نخستین درس های خود را از طریق تلیدگری و بازنمایی می آموزد. باوری از این گونه به ارسطو محدود نمی ماند و بسیاری از اندیشمندان و فیلسوفان، چه در دوران قدیم و چه در دوران مدرن، انسان را “حیوان بازنمودگر” لقب داده اند؛ موجودی که ویژگی و خصیصه ی بارز آن تولید و دست بردن در نشانه هاست. به بیان دیگر، انسان از این توانایی برخوردار است که چیزی را به جای چیزی دیگر بگیرد و یا چیزی را به جای چیزی دیگر بنشاند.
> > > >