Tag: پلِ فلسفه تا روایت

از مجموعه ی سؤال های بدیهی و ساده (۲) روی پلِ فلسفه تا روایت     یک ماه پیش گلدانش را باید عوض می کردم؛ گلهای عزیزم که شاهد زیبایی و رشدشان بودم از پارسال. بعد از یک سال، آرام ریشه ها را در گلدان بزرگتر گذاشتم و مواظب بودم که کرم لای ریشه ها […]

از مجموعه ی سؤال های بدیهی و ساده (۱) روی پلِ فلسفه تا روایت     «واسه خاطر پونزده تومن بیست دفعه باید برم سراغش» این را در پاسخ همکارش گفت که پرسیده بود: «بالاخره چی شد؟» هر دو شان پشت سر من ایستاده بودند؛ دو زن جوان. در انتهای گوشه ی آخرین راهروی طولیِ […]