تئاتر شرقی از نگاه بهرام بیضایی
نگاهی متفاوت و بررسی تطبیقی تئاتر سنتی شرق موضوع مقالهایاست که بهرام بیضایی آن را در سال ۱۳۴۹ منتشر کرده؛ که در اینجا از نظر می گذرانیم:
راه ایجاد تفاهم با نمایش شرقی ، درک تعبیری است که شرق همیشه از حقیقت داشته و تحلیل نحوه نگرش اوست بر جهان. نظرگاه شرقی پرورده دین و عرفان است ، و به وجود توجه دارد. برخلاف نظرگاه غربی که وقتی پس از قرون وسطی یکسره از دین جدا شد، موضوعش تغییر یافت، فکر و فلسفه بار دیگر از آسمان به زمین آمد و فرهنگ غربی از حقیقت وجود به حقیقت موجود پرداخت.
حقیقت و شناخت
حقیقتی که غرب می جوید جهتی عینی وعملی و دستیاب دارد که به مدد مشاهده و برهان و تحلیل هر روز اصولی بنا می کند و روز دیگر فرو می ریزد. محور همه این کاوش ها تحلیل انسان و موقعیت اوست و از راه شناختن خود (انسان) است که غربی به شناختن جهان می پردازد. بدون انسان وجود جهان بی معنی است، و این حضور انسان وعمل اوست که به جهان معنی بخشیده . به این ترتیب در معرفت غربی ، انسان مرکز است و جهان بیرون به اعتبار خود حل می شود. انسان جزء کوچکی از این جهان بی پایان است و شناختن او مستلزم شناختن مطلق هستی است ، گرچه این شناختن کل توسط جزء امری است ناممکن و دور از دسترس. انسان نمی تواند هستی را تحلیل کند ، فقط می تواند آن را ستایش کند و مجذوب آن شود، یا علیه آن فریاد برآورد ، که این فریاد خود اعتراف دیگری است بر عظمت هستی.
مسئله ماوراءالطبیعه و عرفان که در غرب کنار گذاشته شده بود همچنان محور مفاهیم شرقی است. تنها یک حقیقت ثابت ، مطلق لم یزل ولایزال وجود دارد که اصل وجوهر هستی است، و همه پدیده ها و واقعیت های دیگر جز اموری ظاهری و مجازی نیستند. به این واقعیت های ظاهری اعتباری نیست و علم به آن ها عین جهل است. تنها حقیقت اولی است که شایسته شناختن است ، و به معنای دیگر علم واقعی، شناختن ذات ناشناختنی است. انوار این حقیقت در همه جا یکسان متجلی است ولی نسبت دریافت آن به توسط موجودات تفاوت دارد ، شیئی و نبات و حیوان هم محل تجلی حقیقت اند و انسان تنها به سبب داشتن بیشترین بهره این ذات است که صاحب بیشترین ارج است. انسان می تواند با پرداختن به امور دنیوی و ظاهری تدریجا به زندگی حیوانی تنزل کند و یا به عکس با وارستگی از امور ظاهری وغرق شدن در انوار حق به اعلی مرتبه مقام انسانی خود دست یابد.
بدینگونه دانای شرقی برای بازیافتن معنای وجود خود ، خود را در تمامت هستی متسحیل می کند و می کوشد که از راه های گوناگون با آن یکی شود. درویش هنرمند شرقی در بسیار موارد ، و اینکه از خود نشانی به جا نمی گذارد ، علامتی از این دید است ، که آن چه می کند نوعی ادای آداب است ، زبان یا وسیله ایست برای یگانه شدن با مرجع ، یا گم شدن در ذات مطلق هستی و صرفا نیازی معنوی و روحی است ، نه طریقه و راهی برای ابراز وجود خود. این پندار هنرمند از عمل خود را کم و بیش در سراسر شرق، حتی در غیر روحانی ترین قطعه آن (چین) می توان سراغ کرد. اغلب هنرمند خود را هنرمند نمی داند ، و به کار خود هنر اطلاق نمی کند ، یک جا صرفا دلبستگی و شوقی است برای گم کردن خود ، و یک جا چون اجرای تشریفات و آیین های مذهبی است. اما در چین هنرمند با برگزاری هر عمل هنی یا تکرار دقیق آن ضمنا دین خود را نسبت به اجداد ادا می کند که واسطه او با حقیقت اولی و مبدا وجود هستند…
منبع:
http://theatrema.blogfa.com/post/17 > > > >