شاهنامه، نامۀ فرهنگ و اندیشۀ ایرانی (گفتگوی نخست)

مصاحبۀ بهاره بوذری از وبسایت چیستی ها با استاد فریدون جنیدی

 

استاد فریدون جنیدی چهره مسلم شاهنامه‌پژوهی است، و شاهنامه‌دوستان به نیکی او را می‌شناسند. او که سی سال از عمر گرانقدر خود را صرف ویرایش این اثر بزرگ ادبیات فارسی کرده است، اکنون در هشتاد سالگی، همچنان با شور و ایمانی ستودنی در دفتر کار خود شاهنامه را می‌کاود و به تحقیقاتش ادامه می‌دهد. در دیدار مغتنمی که با استاد داشتیم، سخنان تازه و ناشنیده‌ای دربارۀ شاهنامه دریافتیم و آنقدر لبریز از اشتیاق شدیم که تصمیم گرفتیم این گفت‌وگو ادامه‌دار باشد و بتوانیم در جلسات دیگر هم از دانش کم نظیر شاهنامه‌شناسی ایشان، بهره‌مند شویم.

 

*جناب استاد جنیدی، با توجه به مفاهیم بلند و عمیقی که در داستان های «شاهنامه» مطرح شده است، می خواستیم بدانیم از «شاهنامه» چه برداشت های فلسفی برای زندگی امروز خود می توانیم داشته باشیم؟

 «شاهنامه» نامه فرهنگ «ایران» است. «شاهنامه» به ما درس راستی و آزادگی می دهد. امروز، «شاهنامه» نیاز همه ایرانیان است، تا با نیاکان فرهیخته و خردمند خود آشنا شوند و هیچ احساس شرمی از ملت های دیگر نکنند؛ «ایرانیان» باید سر خود را به داشتن چنین نیاکانی برافرازند و با پژوهش و کوشش های دانشی و فرهنگی به راه آن ارجمندان ادامه دهند. «شاهنامه» درخشش خورشیدی را از هزار سال پیش، از فرهنگ چندین هزار ساله نیاکان، به ما باز می تاباند، تا بدانیم آن رادمردان که بودند و چه کردند و چه ها برای ما و جهانیان به یادگار گذاشتند … از دانش های «مهندسی» و «پزشکی» و «جغرافیا» و … تا اصول «اخلاق» و «حقوق» و «مملکت داری» و … . پس برداشتی که می توان امروز از آن اثر شگفت داشت، همه‌سویه و فرهنگی است، که در همه بخش های «دانش» و «فرهنگ» و «اخلاق» به کار ما  می آید. این سوال شما، خود موضوع سخنی جدا است، و برای آن که دریابید، از نظر من چه برداشت های گوناگونی از «شاهنامه» در زندگی امروز می توانیم داشته باشیم، شما را به خود «شاهنامه» و پژوهش هایم پیرامون «شاهنامه» و فرهنگ «ایران باستان» رهنمون می شوم که مهم ترین آن ها کتاب «داستان ایران بر بنیاد گفتارهای ایرانی» است که دفتر نخستش چاپ شده است و به زودی به چاپ سوم می رسد.

پاسخی که با نگرشی دیگر می توان به گفتار شما داد چنین است:

ما متاسفانه کتاب «شاهنامه» را درک نکردیم و آن را به عنوان کتاب افسانه ای که «فردوسی» از پیش خود سروده باشد، گمان می ‌بریم. مدت‌ های زیاد «شاهنامه» را به صورت افسانه می ‌خواندند و از زمانی که قهوه‌ خانه ‌ها پدیدار شد، نقال ‌های غالبا شیره ‌ای و تریاکی روایت ‌های «شاهنامه» را بیان می ‌کردند. گرچه همان ها کسانی بودند که «شاهنامه» را در میان بخشی از جامعه نگاه داشتند، اما بایستی دانست کسی که سرتاپای وجودش مواد مخدر، ضعف و ناتوانی بود، ادای پهلوان‌ ها را در می ‌آورد، که «پهلوان ‌ها جنگیدند و چه ها کردند و … ». حالا هم که آن نقالان دیگر به آن شکل نیستند، عده ‌ای گمان می ‌برند که  تنها آنان «شاهنامه» را می دانند و آن دیدگاه، تنها  دیدگاه دانشی است و با این نگرش است که آنان «شاهنامه» را چاپ می‌کنند و آن را می‌ فروشند. در صورتی که «شاهنامه» را بدرستی نمی ‌شناسند و پس از «فردوسی» ابیات بسیاری به «شاهنامه» افزوده شده است.  برای اینکه بیشتر درباره ابیات افزوده بدانید بیت دوم «شاهنامه» را مثال می زنم:

خداوند نام و خداوند جای // خداوند روزی ده رهنمای

یعنی خدا زمینی دارد، یا خدا پدری داشته، که برایش نامی انتخاب کرده است، چون همیشه فرد دیگری روی انسان یا شی دیگری اسم می‌گذارد. در بیت چهارم هم می آید:

ز نام و نشان و گمان برتر است //  نگارنده برشده گوهر است

این دو بیت اصلا با هم هماهنگی ندارند، حتی متضاد هستند. تصور کنید که همه پژوهشگران این بیت «خداوند نام و خداوند جای… » را در تصحیح‌شان از «شاهنامه»‌ آورده‌اند و حتی توجیهاتی هم آورده اند که بسیار شگفت است و برای «نام» در این بیت سخنانی بر زبان آورده اند که من تعجب می کنم چگونه می شود استادان «ادبیات» و «شاهنامه» چنین داوری می کنند. گیرم که آنان چنین داوری می کنند، آیا باید آن را بی هیچ اندیشه ای پذیرفت؟ گیرم که شماری آن را پذیرفتند، آیا سخنی دیگر درباره «شاهنامه» ایراد دارد؟ گروهی از سال ۱۳۸۸ که ویراش من چاپ شده است، برافروخته اند و مرا به دشمنی با «شاهنامه»، ناآگاهی از «بلاغت»، «دستور تاریخی زبان فارسی» و «اصول حماسه سرایی» متهم کرده اند. ایشان گمان دارند که من تمام متون را چون «شاهنامه» بررسی می کنم، در حالی که برای من «شاهنامه» میزان سخن درست «پارسی» است و چون «فردوسی» خداوند زبان «فارسی» و برخاسته از شیوۀ اندیشۀ و نگارش نویسندگان و خردمندان «ایران باستان» است، از نادرستی های زبانی و ادبی و اندیشه‌ای و … دور است، که نمونه هایش را در دیگر دیوان‌های شعرا و حتی شعر «دقیقی» سرایندۀ نزدیک به هزار بیت از همین «شاهنامه» می بینیم. آنان گمان می کنند نادرستی هایی که من در بیت های افزوده به «شاهنامه» می بینم، ناشی از عدم آگاهی من است که  آثار دیگران را نخوانده، داوری می کنم، زیرا شبیه به همان سخنان افزوده در گفتار شعرای دیگر چون «عنصری» و «فرخی» و «اسدی» و «دقیقی» و «ناصرخسرو» و «نظامی» و «خاقانی» و «انوری» و «سعدی» و …  می توان یافت. درست نیست این سخن را بر زبان بیاورم، چون کارنامۀ من روشن است و آن کس که کینه ای ندارد، با راستی و بدون دشمنی داوری می کند و خوب و بد را با هم می بیند. اما گروهی تلاش می کنند تا مرا بی خبر از موارد گفته شده در بالا معرفی کنند. من از سال ۱۳۵۴ تا کنون به مطالعه و تحقیق و نیز تدریس در «فرهنگ و زبانهای باستانی ایران» روی آوردم و پیش از آن، نزدیک به بیست سال از ۱۳۳۴-۱۳۵۴ به مطالعۀ میراث درخشان زبان و ادب «فارسی» بعد از «اسلام» مشغول بودم و شاهکارهای «فارسی» چون اشعار «رودکی» و «انوری» و «خاقانی» و «سعدی» و … و گفتارهای اندیشمندانی چون «عین القضات» و «سهروردی» و … و نوشته های دانشمندانی چون «پور سینا» و «ابوریحان» و … را خوانده بودم و پس از آن زمان هم می خواندم. نثرهای شگفت «ترجمۀ تفسیر تبری» و «تاریخ بلعمی» و «تاریخ بیهقی» و «تاریخ گردیزی» و «اسرار التوحید» و … را تا «منشآت» از  «خاقانی» و «تذکره الاولیاء» از «عطار»  و «منشآت» «قائم مقام» و نثرهای مهم عصر «قاجار» و  معاصر را بررسی و مطالعه کرده ام و نیز به آثار «بلاغی» و «دستوری» و «عروض-قافیه فارسی» چون «معیار الاشعار» و «المعجم» تا دستورهای معاصر چون «قریب» و «۵ استاد» و «خانلری» و «معین» و … و کتاب های «بلاغی» مهم نوشته شده در دوران معاصر چون اثر «جلال همایی» و دیگر نوشته ها توجه کرده ام. بیشتر منتقدان ویرایش من از «شاهنامه» گمان می کنند با نادرستی ای که به نظرشان، در «قواعد قافیه» یا «دستور زبان» و … در زیرنویسهایم بر ابیات افزوده بر «شاهنامه» می یابند، پس من (فریدون جنیدی) آن کتابها را نخوانده ام؛ ممکن است آنان با خود و در مقاله های انتقادی شان  بگویند یک دانشجوی «لیسانس زبان و ادبیات فارسی»، این مطالب را می داند، اما «فریدون جنیدی» نمی داند. زهی بدزمانگی!!! این دشمنی ها به خاطر آن است که کتابم با نام «پیشگفتار بر ویرایش شاهنامه فردوسی»، در ۴۷۰ صفحه، در قطع رحلی، مورد توجهشان نبوده، یا اگر بدان توجه کرده اند، سرسری رد شده اند، یا با غرض‌ ورزی خوانده اند. کوتاه سخن آن که در اندیشۀ من هر آنچه در گفتارهای دیگران یافته شود، دلیل بر درستی اش در سخن «فردوسی» نیست و سخن «فردوسی» دور از آن چیزی است که دیگران «عیوب قافیه و وزن» و «نادرستی های دستوری» را در آن طبیعی می دانند و می گویند: در یک منظومه ۵۰-۶۰ هزار بیتی این ایرادها عجیب نیست. من با آنان مخالفم. حال می خواهند من را خیال پرداز بدانند، یا تصور مرا از «فردوسی» غیر منطقی و  غیر واقعی و خود ساخته … . من متأسفم که به این نکاتی که در ویرایش «شاهنامه» به آن نظر داشته ام، نظیر همان بیت «خداوند نام و خداوند جای // خداوند روزی ده رهنمای»، کسی توجه نمی کند. حتی شاعر و نویسنده‌ای توانا همچون «ملک‌الشعرای» هم که ایشان در بین نویسندگان پایگاه بلندتری دارد، همین بیت را نوشته است. او هم «شاهنامه» چاپ «هند» را مطالعه و بررسی و برای خودش ویرایش کرده است، که بعدها دیگران یادداشتهایش بر ویرایش «شاهنامه» چاپ «هند» را چاپ کردند. او هم نفهمیده است که بیت دوم «شاهنامه» با بیت چهارم تفاوت دارد. البته من «ملک‌الشعرای بهار» را کنار می‌گذارم؛ چون به دلیل کارهای فرهنگی اش مانند «سبک شناسی» که هنوز هم از همه پژوهش های استادان «ادبیات فارسی» در «دانشگاه تهران» برتر است، مقام ویژه ای دارد و من نیز به او ارادات دارم و او را برترین سراینده ۲۰۰-۳۰۰ ساله گذشته می دانم. اما دیگران بی توجه به این مسائل و با اندیشه‌ های خودشان «شاهنامه» را چون آثار سایر نویسندگان بررسی و چاپ کردند و در تلویزیون و این طرف و آن طرف عرضه می ‌کنند و از فلسفه «شاهنامه» چیزی نمی ‌دانند.  هیچ کس هم به این موضوع توجه نکرده است. من «شاهنامه»‌ های یاد شده را خوانده ام و به همراه نسخه‌های خطی مهم در جهان که در چاپ «جلال خالقی مطلق» و ویراستاران چاپ «مسکو» در زیر نویس به آنها اشاره شده، نظر داشتم و از طریق آن دو چاپ، نسخه های خطی را بررسی کردم و نسخه خطی منحصر به فردی را دیده ام و از آن بهره برده ام که آن را نسخه «سپاهان» نامیده ام. همچنین به ترجمه «عربی» از «شاهنامه» نوشته «بنداری سپاهانی»،  در سال «۶۲۰ هجری»، نگریسته ام و از آن، جای به جای بهره برده ام. حتی «شاهنامه» ای که دیگر پژوهشگران به آن اهمیت نمی دهند، یعنی «شاهنامه» چاپ انتشارات «امیرکبیر» را بررسی کردم  و با این دیدگاه ها که نمونه ای  از آن را در بیت «خداوند نام و خداوند جای // خداوند روزی ده رهنمای» دیدید، ویرایش کردم.

نمونه دیگر آن که در «شاهنامه» اشاره شده است به وقتی که خداوند در زمین جان می آفریند.

ببالید کوه آب ها بردمید  //  سر رُستنی سوی بالا کشید

این بیت از دوره آفرینش زمین صحبت می‌کند. وقتی کوه‌ها بلند شد، فشارها موجب شد آب‌هایی که داخل زمین است بیرون بریزند و دریاها تشکیل شوند. وقتی آب‌ها پدیدار شد رستنی‌ها و گیاهان در زمین پدیدار شدند. دانش زمین‌ شناسی این رویداد را متعلق به  میلیون ها سال قبل می داند. هیچ کس به این رویداد عظیم جهانی توجه نکرده، و این که دریافت این اطلاعات یک برخورداری عظیم از دانش زمین شناسی می خواهد.

 

*همان طور که فرمودید با وجود همه تحقیقاتی که تاکنون در مورد «شاهنامه» صورت گرفته، ما متاسفانه  هنوز درک درستی از کتاب «شاهنامه» نداریم…

بله؛ به عنوان نمونه دیگر، به داستان «کیومرث» اشاره می کنم. «کیومرث» در «اوستا» به گونه «گَیَ-مَرِتَ» (gaya-mareta) یا «گَیَ-مَرِتَن» (gaya-maretan-) است، و در زبان دوره «اشکانی» و «ساسانی» یعنی زبان «پهلوی» شده «گایوک مَرت» (gāyuk-mart)، که در «فارسی» شده «کیومرث»، یعنی «جان میرا»، یعنی جان در جهان پدید آمد و صفت جان این است که بمیرد. اصلا واژۀ «مرد» یعنی «انسان» که «می میرد» یا «فانی» است و همین اندیشه است که  در «عرفان» دیده می شود. بعدها «مرد» به جنس «نرینه» اطلاق شد. در «شاهنامه» درباره فرزند «کیومرث» که «سیامک» نام داشت می خوانیم

پسر بود مر او را یکی خوب روی  // خردمند و همچون پدر نامجوی

یعنی «جان میرا» (کیومرث) که به وجود آمد، کم کم از گیاهان به جانداران رسید، بعد رسید به «انسان های اولیه» یا میمون ها که کم کم شکلشان زیبا می شود. چه کسی از «شاهنامه» این مفاهیم بلند را درک کرده است؟ انسان کم کم خردش را به کار گرفت، چون جانوران دیگر هم خرد دارند، ولی این خردشان «ذاتی» است. مثلا مورچه یا فیل هم به عقل خودشان خرد دارند، اما خرد در اندیشه «ایران باستان» دو نوع بوده یکی «آسن-خرَد/خرَت» (āsn-xrad/t) که همان «خرد فطری-ذاتی» است و دیگری «گوشان-سروت-خِرد/خرَت» (gōšān-srut-xrat)، یعنی «خردی» که در «گوش ها سروده» شده باشد. این ویژه انسان است و چند حیوان دیگر مانند «میمون» و «اسب» و «فیل» و «سگ» و «دلفین». البته «خرد» در اصل، ویژگی انسان است که با همدیگر گفتار دارند. در بخش آفرینش مردمان در «شاهنامه» چنین آمده:

سرش راست بر شد چو سرو بلند //  به گفتار خوب و خرد کاربند

یعنی سر انسان از حالت خمیدگی میمون ها راست شد و مثل سرو بلند شد، به این شکل که ما الان هستیم. این حرکت، جان در جهان است که کم کم به برتری، بهتری و زیباتری می رسد. به این «گوشان سروت خرد»، امروزه «خرد اکتسابی» می‌گویند و باید گفتار بلند و عمیق آنها را با این دیدگاه بررسی کرد.

جریانی که می‌گویم متعلق به۱۴۳-۸۰ هزار سال هزار سال پیش است که روند آغازین آن از ۲ میلیون سال پیش آغاز شده است و دریافتن این نکته، متعلق به نیاکان ماست. این‌جا بیان می شود که آن انسان راست قامت زیبارو، خرد «ذاتی» و «اکتسابی» داشت، آن هم دست کم، ۸۰ هزار سال پیش. کدام روان‌شناس یا انسان شناس «اروپایی» ۸۰ هزار سال پیش بوده است؟ ما خودمان را کوچک حساب می‌کنیم. به خدا اگر روزی قرار باشد از ما پرسش کنند، باید از خجالت نیاکانمان سرمان را زیر بیندازیم و زیر خاک برویم. نیاکان خردمندی که این‌طور می‌گویند، در دست کم ۸۰ هزار سال پیش، «گوشان سروت خرد» و «آسن خرد» داشتند. در این‌جا می‌بینیم آن انسان ها به «غار» پناه می‌برند و نمادش در «شاهنامه» می‌شود «سیامک». خب ما از «اوستا» به دور هستیم و فکر می‌کنیم «اوستا» یک کتاب دینی است. خیر بخشی از فرهنگ و درواقع، مادربزرگ فرهنگ و تاریخ ماست. آن‌چه مادر فرهنگ و تاریخ ما می‌شود، در زبان پهلوی است، که باز هم از آن دوریم،  و از «فرهنگ» غافل شده ایم و داستان های «ایران باستان» -که در «یشت ها» و دیگر متون باستانی نشانه هایش بر جای مانده و در «بُندَهِش» و «دینکَرد» و برخی متون «پهلوی» ترجمه هایی از روایات «اوستا» برجای مانده، و منبع اصلی نویسندگان «خدای نامه پهلوی» بوده، که بعد ها به «فارسی» ترجمه شد و به دست «فردوسی» رسیده- تنها مشتی «اسطوره» و «حماسه» دانسته می شود، و نهایتا آن را با روایات و «اسطوره های» رایج در میان «یونانیان باستان» می سنجند. بگذریم … اسم این پسر چنان که گفتیم «سیامک» بوده است. «سیامک» در زبان «اوستایی» -اگر بخواهیم این واژه‌ها را بشکافیم، باید به «اوستا» مراجعه کنیم، زیرا در زبان «فارسی» ریشه ها شکافته نمی‌ شود-  «سیاو مَغَ» (siyāw-maƔa) است. «سیاو» یعنی «سیاه» به «فارسی»، «مَغَ» همان است که در زبان فارسی شد «مغاک»، یعنی« غار». «سیاو مَغَ» یعنی  «غار سیاه» که هنگام پناه بردن بشر است به «غار سیاه». چرا به «غار سیاه»؟ برای این‌که روشنایی به آن نمی‌آمد. چرا به غار سیاه که روشنایی به آن نمی‌آمد پناه بردند؟ به خاطر یخبندان. این نخستین یخبندان پایانین (متاخر) دوران های زمین شناختی است که از ۱۰۰-۱۱۰ هزار سال پیش به وجود می‌ آید. ۱۰۰-۱۱۰هزار سال پیش یک یخبندان داشتیم که احتمالا ۱ میلیون سال ادامه پیدا کرده بود، اما الان (هنگام سیامک) که زندگی بشر به ‌تدریج در حال آغاز شدن است، این‌ها (مردمان) ناچار هستند به «غار سیاه» بروند و زندگی در «غار سیاه» را داشته باشند. زمین‌شناسی امروز به چهار سرمای بزرگ از ۱۰۰ هزار سال پیش به این طرف با تجزیه  تحلیل های ویژه پی برده است، که یکی از آن ‌ها حدود  ۸۰ هزار سال پیش است که همین «غار سیاه» است.

 

* «خرد اکتسابی» یعنی چه و چگونه به وجود می ‌آید؟

یعنی به تدریج زبان پیش می‌ آید. حال برای این‌که شما ببینید چطور زبان برای ما در آن زمان پیش آمده است چند مثال کافی است. خیلی از واژه‌هایی که ما الان داریم تقلید آوای طبیعت است. مثلاً می‌گوییم «شَرشَرشَرشَر» آب می‌ریخت، «شر شر» صدای آب است. آب وقتی از بلندی یا آبشار بریزد «شَرشَر» صدا می‌کند، حال در بعضی لهجه‌ها می‌گویند «شِرشِر» و در بعضی لهجه‌ها می‌گویند «شُرشُر»، اما اصل صدای آب است که هنوز باقی مانده و ما نمی‌دانیم که این از کجا گرفته شده است. یا زوزه باد، شما در شهر هستید و نمی‌دانید که باد چطور زوزه می‌کشد، وقتی به کوه‌ها و صخره‌ها می‌خورد و برمی‌گردد زوزه می‌شود، بنابراین صدای باد را زوزه گفتند. یا خیلی چیزهای دیگر مانند این‌که می‌گویند داشت «تق تق» می‌کرد که من جلوی او را گرفتم، «تق و تق» صدایی است که از برخورد دو چیز به دست می‌آید. یعنی چیزی که از «شاهنامه» آمده است، این خردی است که درحقیقت «اکتسابی» است و «گوشان سروت خرد» است، وگرنه خردی که در خود انسان هست، «گوشان سروت خرد» نیست، و نیاز به گفتار ندارد. مثلاً ما اگر یک قسمت از دستمان خارش گرفت، بدون این‌که کسی به ما دستور بدهد و بدون این‌که خودمان بدانیم، دستمان را می ‌خارانیم. یا اگر بازویمان به یک سنگ خورد بدون این‌که کسی به ما بگوید دستمان را می‌ گیریم و می‌ گوییم «آخ» یا «وای وای وای»، این‌ها «خرد ذاتی» یا «آسن خرد» است که خود شخص دارد. اما وقتی «گوشان سروت خرد» باشد خردی است که انسان از بیرون، جهان طبیعت و رویدادهای جهان یاد می‌ گیرد. به این ترتیب «خرد اکتسابی» به وجود می‌آید. «راست قامت شدن»، یعنی میمونی بود که از حالت خم بودن، کم‌کم قدش راست شد، «سرش راست بر شد چو سرو بلند»، و حالا این‌جا «خرد» می‌آموزد، یعنی «گفتار» آغاز می‌شود. چه کسی این حرف‌ها را در دنیا گفته است؟ فقط در «شاهنامه» ما هست ولی نه استادان دانشگاه و نه رادیو و تلویزیون به آن توجه نمی کنند.

 

*این‌که در بیت آمده «سرش راست بر شد چو سرو بلند»، یعنی  «فردوسی» همان نظریه تکامل «داروین» را در نظر داشته است؟

بله، گفته است که «سرش راست بر شد چو سرو بلند» یعنی «تکامل».  و «سرو» در این سخن در بخش «گفتار در آفرینش مردمان» در «مقدمه شاهنامه» در کنار گفتار دیگر «فردوسی» در داستان «سیامک» فرزند «کیومرث»، یعنی «پسر بُد مراورا یک خوب‌روی»، بیانگر «راست‌قامتی» بشر است و نیز نشان می دهد که چهره‌ بشر زیبا شد. خب بشر نسبت به آن زمان خیلی زیبا شده است و هم قدش بلند شده و در این زمان «خرد» هم پیدا کرده است. «خرد» از چه چیزی پیدا می‌شود؟ یا از بدوِ طبیعت، خود انسان «خرد» دارد یا «خردی» که از راه «گوش» می ‌شنود، پس وقتی از راه «گوش» می‌ شنود یعنی چه؟ یعنی «گفتار» به‌تدریج به وجود می‌آید. این‌ها خیلی مهم است و کسی به این‌ها توجه نکرده است.

خیلی چیزها هست که هنوز بعد از ۸۰، ۹۰ هزار سال در بین افراد بشر، چون این این صداها وجود دارد. من البته تلویزیون ندارم و نگاه نمی‌ کنم. چون تلویزیون هیچ‌ چیزی غیر از گمراهی به انسان یاد نمی‌دهد و هر جایی که هم که بروم، آن‌ها تلویزیون را خاموش می ‌کنند. یک وقت جایی بودم که آن‌ها نمی ‌دانستند من تلویزیون نگاه نمی‌ کنم، تلویزیون‌ روشن بود و دو نفر برهنه را نشان می ‌داد که در آفریقا هنوز برهنه هستند و با هم حرف می‌زدند، حرف زدن آن‌ها تقلید صداهای طبیعت و حیوانات است. مثلاً یک کسی می‌گفت «غار غار غار» یعنی صدای کلاغ را در می‌آورد و آن یکی می‌ خندید و آن یکی صدای گنجشک را در می ‌آورد و دیگری بسیار می‌ خندید، یعنی با صدای جانوران با هم صحبت می‌ کردند؛ پس هنوز کسانی هستند که با تقلید صداهایی که در طبیعت هست، صحبت می‌ کنند، تا به تدریج اسم، فعل، صفت و ضمیر به آن راه پیدا کند و به ‌تدریج به صورت زبانی که امروز هست در بیاید؛ منتها این‌ها هنوز در جامعه هستند، درحالی‌که باقی مردم که الان به مرحله سخنگویی و هوشِ دریافت از گفتار رسیده‌ اند، این ‌ها  را از نزدیک به ۸۰ هزار سال پیش آغاز کرده اند، و در «شاهنامه» ما هست. چه چیزی از «شاهنامه» می‌خواهیم؟ متأسفم که کسانی به پژوهش در «شاهنامه» می‌پردازند و مردم ایران را با چنین نگرشی با «شاهنامه» آشنا نمی‌کنند و خود نیز غالبا از این موارد ناآگاه‌اند. این پیوستگی «خرد اکتسابی» به «گوش» اهمیت «گفتار» را نشان می دهد و بیان می کند که بشر با آغاز به سخنگویی یا قوه نطق توانست «خرد اکتسابی» خود را فعال و فعال تر کند تا معنایی و مفهومی در جهان پنهان نماند. اکنون به این سخن عطار بنگرید : «گر نبودی در جهان امکان گفت // کی توانستی گل معنی شکفت؟»

 

*متأسفانه در دانشگاه‌ها فقط در حد معنی لغت «شاهنامه» را تدریس می کنند و مفاهیمی که شما از میان ابیات مطرح کردید، متأسفانه اصلاً بیان نمی‌شود و ما هیچ بینشی نسبت به «شاهنامه»  در دانشگاه پیدا نمی‌کنیم.

همین است؛ البته این گفتارها در دانشگاه ها تنها به رشته «زبان و ادبیات فارسی» ارتباط ندارد. یعنی اشتباه است اگر فرض کنیم تنها ارزش «شاهنامه»، ارزش ادبی آن است؛ این سخنان باید در گروه های «باستان شناسی» و «انسان شناسی» و «مردم شناسی» و «فرهنگ و زبان های باستانی» و «تاریخ ایران باستان» مورد توجه باشد.

به سخن خود برگردیم. بله همین است. حال اگر بینشی هم پیدا بشود، برای ۱۰۰-۲۰۰ نفری است که شما با آنها در ارتباط هستید، و حرف های مرا می شنوند. اما تلویزیون پیش من نمی‌آید.

 

*واقعاً چرا؟!

برای این‌که سال ۸۹ من در «رادیو فرهنگ» جلسه‌ای داشتم که شب‌های دوشنبه بود و یک ‌ساعت و نیم طول می کشید. بعداً من گفتم که برای فرهنگ پول نمی‌گیرم و با خدای خودم عهد کرده ‌ام که زندگی ‌ام وقف فرهنگ و برای فرزندان «ایرانی» است و پول نمی‌گیرم. آن‌ها سروصدا کردند که نمی ‌شود و به این‌جا رسیدند که ما چک را کشیده ‌ایم و باید گرفته شود. گفتم در این صورت شما چک را به حساب «بنیاد نیشابور» بریزید و در برابر، «شاهنامه» به شما بدهند، که من از شما پول نگرفته باشم، شما «شاهنامه» را داشته باشید که در برنامه‌ هایی که دارید، اگر خواستید به کسی هدیه بدهید، این کار را بکنید. تا اینکه یک شب، پرسنده‌ای، دربارۀ یک شخصیت تاریخ «ایران» در پایان دوره «ساسانی» از من پرسید، که استاد! به نظر شما آن شخص چطور آدمی است؟ گفتم به نظر من او، خائن بود. مجری تعجب کرد. گفتم بله خائن بود چون به مادر خودش، «ایران» خیانت کرد، اما به اندیشه جدیدش خدمت کرد. برنامه من را قطع کردند، به خاطر این‌که گفتم او به مادرش «ایران» خیانت کرد، اما در جای دیگر خوب بوده و به نفع سپاه «عرب» کار کرده است و آن‌ها را برانگیخت که بیایند و «ایران» را بگیرند. آن شخص این کار را کرد و به نفع «اعراب» شد، نه به نفع «ایرانیان» آن زمان.

بگذارید گوشه‌ای از عظمت «ایران» باستان را برایتان بگویم، در «شاهنامه» می‌خوانید که وقتی «تخت طاقدیس» را ساختند، در این تخت، چیزی مانند «شوفاژ» امروزی وجود داشت:

زمستان که بودی گهِ باد و نَم // بر آن تخت بر،کس نبودی دژم

همه طاقها بود بسته اِزار// ز خزّ و سمور، از درِ شهریار

همان گوی زرین و سیمین، هزار // بر آتش همی‌تافتی جامه‌دار

یکی نیمه زو اندر آتش بُدی // دگر پیش گُردان سرکش بُدی

در «شاهنامه» آمده است که یک چیزهای فلزی و آهنی بوده که نصف‌ آن‌ها نزد پهلوان‌ها بوده یعنی در سالن بوده و آن‌جا را گرم می‌کردند، نصف، بیرون را گرم می‌کرده و از بیرون به درون می‌آمده است. ۱۴۰۰ سال پیش ما در معماری‌مان «شوفاژ» داشتیم. خب این را «ایرانی» باید بداند و افتخار کند، اما جلوی کار من را در تلویزیون و رادیو گرفتند. البته من برای کاری به رادیو نرفته بودم. چنان که گفتم خودشان از من خواستند و من به نام ملت «ایران» هر هفته می رفتم.

 

*اتفاقاً اکنون در حال ساختن سریال برای آن شخص هم هستند و من پیش خود فکر کردم این همه شخصیت «ایرانی» داریم که به فرهنگ ما خدمت کردند، و این همه شخصیت‌های جذاب «شاهنامه» وجود دارد، اما درباره هیچ‌کدام، هنوز کار درخوری صورت نگرفته است، یک شخصیت «ایرانی» هم که می‌خواهند بسازند به قول شما کسی است که نسبت به ایران «خائن» بوده است…

بله؛ منتها فرهنگ «ایران» کار خودش را می‌کند. شما رویدادهایی را که پیش از «انقلاب» یا بعد از «انقلاب» رخ می‌داد، خاطرتان نیست. تا الان که این همه سال گذشته، دیدگاه‌ها خیلی به طرف «ایران» آمده و ملایم شده است. بدون این‌که، این به طرف «ایران» آمدن ضرری برای دستگاه داشته باشد؛ الان شما جوانی هستید که آمده ‌اید تا ببینید «شاهنامه» چیست. باید حرکت فرزندان «ایران» هم دیده شود، خوشبختانه فرهنگ «ایران» چیزی است که با کسی دشمنی ندارد. یعنی فرهنگ «ایران» با «عرب» دشمنی ندارد، یا مثلاً اگر فرهنگ «ایران» را تقویت کنیم با «اسلام» دشمنی ندارد، اما عده ای بیهوده می ‌ترسند. و هرچه اینطور کنند، بدتر است؛ من به آن‌ها نصیحت می‌ کنم که هرچه مرافق ‌تر و موافق‌ تر باشید بهتر است؛ زیرا فرهنگ «ایران» با کسی دشمنی ندارد!

 

*بله من هم می‌بینم که جوان ‌ها بیش از پیش به «فرهنگ ایران باستان» علاقه‌مند شدند، اما خیلی از جوان‌ ها هم شرایط نابسامان کشور را می‌ بینند و علاقه‌شان را نسبت به وطنشان از دست داده ‌اند و تمایل دارند از هر طریقی شده مهاجرت کنند.

آن‌ها فرهنگ «ایران» را نمی‌ شناسند. من وقتی که با خدای خودم پیمان بستم که بقیه جان و نیرویم را در راه فرهنگ «ایران» و فرزندان «ایران» به کار بگیرم، شبی بود که با خودم فکر می‌کردم و گفتم اگر بخواهم تنها در راه فرهنگ «ایران» باشم، دیگر کاری نیست که از آن پول دربیاورم. بنابراین دست از کار اداری برداشتم و به‌تدریج سرمایه ‌ای که داشتم از بین رفت و بی‌خانمان شدم. در این میان، مادر فرزندم مأموریت گرفته بود برای یک دبیرستان دخترانه در «دبی»، که می‌خواست به آن‌جا برود. من که بی‌خانمان بودم چاره‌ای غیر از این‌که فرزندم را به مادرش بسپارم نداشتم. پسر من به «دبی» رفت و از آن‌جا به «اروپا» و «پزشکی» خواند و سال آخر «پزشکی» بود که به من تلفن زد و گفت بابا اگر اجازه بدهید من برای دوره «انترنی» به «ایران» بیایم. گفتم بابا خیلی خوب است که تو به «ایران» بیایی و با بیمارستان‌ها، بیماری‌ها و جامعه آشنا می‌شوی، اما چطور شد که این فکر را کردی؟ گفت بابا هرچه با خودم فکر کردم دیدم یک بار دیگر نمی‌توانم «نوروز»، خارج از خاک «ایران» باشم. فرزند من به «ایران» آمد، «پزشک» شد و به جنوب شهر «نیشابور» رفت و گفت که می‌خواهم به ناتوانان شهر پدرم خدمت کنم؛ در آن شهر درمانگاه درست کرد و در همان درمانگاه به خاطر رسیدگی به یک بیمار او را برق گرفت و از جهان رفت. من هیچ‌وقت بابت کسانی که می‌روند و مهاجرت می‌کنند دلم نمی ‌سوزد. بهتر است که زودتر بروند و فضا را باز کنند. این‌ها بروند و نباشند بهتر است. کسی باید باشد که اینطور برای «ایران» جان بسپارد؛ بیاید این‌جا که جان بسپارد. از این فرزندان کم نیستند. البته به دولتی ‌ها خصوصاً تلویزیونی‌ ها نصیحت کردم که خودشان این موضوع را بدانند؛ به هر روی، من کسی نیستم که بخواهم خودپردازی و خودپرستی و تعریف از خود کنم، و به خود برسم و بخواهم خودم را بالاتر از چیزی که هست نشان بدهم. آن چیزی که من هستم را «ایران» آینده داوری خواهد کرد، الان کسی متوجه نیست، که من چه کارهایی کردم. همان بچه‌های روستاها هستند که «ایران» را خواهند ساخت، برای این‌که آنها در وجود و جانشان ارثیه «ایرانیان باستان» هست و «ایران» عقب نمی‌ماند؛ اینهایی که می‌خواهند بروند ــ ‌با کمال تأسف ابراز می‌کنم ــ بگذارید بروند و شما ناراحت نباشید.

امیدواریم مسئولان بیدار شوند، به نفع خودشان کار کنند و جوانان «ایرانی» را دلسرد نکنند. همین طور امیدوارم جوانان ایرانی مانند فرزند من باشند که بیایند و جان خودشان را در راه هم‌وطنانشان از دست بدهند و زیر خاک «ایران» خفته شوند.

بدانید که «شاهنامه» گنجینه‌ای بزرگ از دانش‌های نیاکان ما است که زیر نام «شاه» و «شاهنامه» نهفته بوده و حال به‌تدریج خودش را آشکار می‌ کند. ما برترین نیروی جهان، نه نیروی نظامی- نیروی نظامی چیز مهمی نیست، چنگیز را دیدید که چه کار کرد- بلکه برترین نیروی فرهنگی جهان را داشتیم. ما وقتی این‌ گنجینه‌ها را بشناسیم، فرزند «ایران» هم می‌شناسد. این‌ها را باید در دبیرستان‌ها و دبستان‌ها به بچه‌ها درس بدهیم، اما نمی‌گذارند. البته اخیراً شنیدم که در کتاب‌های دبیرستان بخشهایی از «شاهنامه» را آورده‌اند، که امیدبخش است. به جای داستان مرگ «سهراب» و «اسفندیار» که همه درد است، از دلاوری «رستم» برابر «اشکبوس» و پهلوانی «گردآفرید» و قیام «کاوه» علیه «ضحاک» و گذر «سیاوش» از آتش یاد شده است. گرچه در همان ها، بیت هایی افزوده موجود است، باز هم بخش هایی  انتخاب شده که فرزندان ایران با خواندنش احساس خوبِ امید و افتخار داشته باشند. باز هم همین‌هاست، که می‌گویم می‌شود امید داشت. بالاخره همین کسانی که این اندیشه‌ها را دارند، ایرانی هستند؛ مادرشان «ایرانی» است و با فرهنگ «ایران» این‌ها را بزرگ کردند. من امیدوار هستم که مردم به‌تدریج «شاهنامه» و فرهنگ شکوهمند «ایران» را بشناسند و با این فرهنگ پیش بروند و شادی و پیروزی را برای فرزندان «ایران» آرزو می‌کنم.

 

ادامه مطلب > > > >

یک دیدگاه برای “شاهنامه، نامۀ فرهنگ و اندیشۀ ایرانی – گفتگوی وبسایت چیستی ها با استاد فریدون جنیدی”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *