نسبت “ما” و حافظ: حافظ و رادیکالیسم دینی و فرمالیسم مذهبی

دکتر سیدجواد میری

برخی از اندیشمندان، گاهی درباره نسبت ما و شعرای ایرانی ساعتها صحبت میکنند اما حتی یک بیت هم نقل نمیکنند. یعنی ارتباطی با متن ایجاد نمیشود. نکته‌ای که باید بر آن تاکید کرد این است که حافظ تنها یک نماد نیست. درست است که وقتی از حافظ صحبت می‌کنیم میگوییم این شاعر بزرگ و نامی، به مثابه سمبل وحدت ایرانی است یا درباره سعدی گفته می‌شود این شاعر نماد وحدت ایرانیان است. از این منظر می‌توان به صورت مفصل سخن راند. اما وقتی میخواهیم درباره اندیشه‌های حافظ صحبت کنیم و نسبتمان را با این شاعر مشخص کنیم، باید به متن ارجاع بدهیم. همانطور که زمانی که می‌خواهیم درباره مارکس یا هگل و بقیه اندیشمندان صحبت کنیم، نمی‌توانیم به متن بی‌‌تفاوت باشیم. این مقدمه را به این خاطر می‌گویم که اگر میخواهیم درباره نسبت خودمان با حافظ و حتی در سطحی وسیعتر درباره نسبت انسان امروزی با این شاعر سخن بگوییم، باید چه مسائلی را رعایت کرد. یعنی اینکه جامعه بشری و انسان معاصر چه نسبتی با حافظ می‌تواند برقرار کند. حافظ در قرن ۱۳ میلادی زندگی می‌کرده که مشخصات و ویژگی‌های جغرافیایی و تاریخی خاصی داشته و شاید عجیب باشد که نسبت او را با انسان معاصر امروزی در قرن بیست و یکم بسنجیم. به همین خاطر است که نیاز داریم که به متن هم رجوع کنیم. برای بحث بیشتر خصوص متن حافظ، به دو شعر اشاره می‌کنم و از منظر این دو شعر هم دو مسئله‌ و موضوعی که جامعه امروز ایران گرفتار آن است را شرح می‌دهم. (حتی به نوعی می‌توان ادعا کرد که جهان در اشکال مختلف گرفتار این دو مسئله هستند.) حافظ در بیتی می‌گوید آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است/ با دوستان مروت با دشمنان مدارا. در جایی دیگری از دیوان حافظ نیز چنین بیتی آمده است: عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه‌سرشت/ که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت. بیت اول از منظر رادیکالیسم مذهبی نکات قابل تاملی دارد و شعر دوم نیز دلالتی است بر فرمالیسم مذهبی.
آسایش دو گیتی
یکی از بحث‌هایی که امروز در جامعه ایران مطرح است و به انحاء مختلف و به اشکال گوناگون در ساحت‌های متفاوت دیده می‌شود، دغدغه و ذهنیت تلاش برای هدایت جامعه به سمت بهشت است. مردم هم به انحاء مختلف باید ملتزم شوند که بتوانند به بهشت بروند. این ایده برآمده از نوعی رادیکالیسم مذهبی است که از قضا دلالتی هم در متون مقدس و دینی و نص مسلمانان هم ندارد. حافظ هم به گونه‌ای در زمانه و زمینه خود گرفتار این دغدغه بوده است. حافظ به مردم می‌گوید گه اگر آسایش دو گیتی را می‌خواهند، اگر واقعا می‌خواهند یک فهم معنوی از زیست انسانی و تفسیری روحانی از جهان داشته باشند، به دنبال این نباشند که بهشت روی زمین ساخته شود. اساسا بهشت یعنی جایی که خاطر ذهن و دل انسان آسوده است. تمام بحث ادیان از جمله اسلام این است که رب‌العالمین، این جهان و آن جهان، دنیا و آخرت که اگر می‌خواهی در دنیا و آخرت آسایش داشته باشی باید یک موضوع را درک کنی. آن موضوع هم این است که نسبت خود با دیگران را چگونه تعریف و درک کنی. انسان در نسبت‌های خود با دیگران در مقام و کسوت‌های مختلف تعریف می‌شود. ممکن است که ما در نسبتمان با دیگران همیشه در حالت ایده‌ال و مطلوب نباشیم. چرا که جامعه مجموعه‌ای به هم پیوسته است که در بستر آن همواره تضاد و تعارض منافع و نزاع طبقاتی و… وجود دارد. منابع در دسترس معمولا محدود است و همه افراد دسترسی به منابع نداشته باشند. در چنین شرایطی نسبت انسان یا دیگری دستخوش تلاطمات بیشماری در جامعه واقعی انسانی است. انسان‌هایی که ما با آن‌ها نسبت داریم یا از دوستان و نزدیکان هستند یا اینکه آنقدر تضاد منافع با آنها داریم که در جایگاه دشمن قرار می‌گیرند. یعنی نسبت به ما بداندیش باشند. حافظ می‌گوید در نسبت خود با کسانی که دوستانتان هستند، باید مروت و جوانمردی و رواداری پیشه کنی و در نسبت با دیگرانی که فکر می‌کنید در تضاد با شما هستند، یا متفاوت می‌اندیشند و عمل می‌کنند و به صورت جدی و بنیادی در برابر تو قرار دارند، با مدارا رفتار و برخورد کنی. یکی از اصول بدیهی جامعه سالم این است که در آن رواداری و مدارا و تسامح و تساهل سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و دینی دیده می‌شود. یعنی ما بتوانیم در فضایی قرار بگیریم که با دیگران ولو اینکه از ما متفاوت هستند، مدارا پیشه کنیم. روشن است با مدارا، آنچه که رادیکالیسم مذهبی و مواردی مانند داعشیسم و طالبانیسم و… انواع و اقسام رایکالیسم‌های متفاوت دیگر نامیده می‌شود، از جامعه رخت برمی‌بنند و مردم روی آسایش و آرامش می‌بینند. حافظ به خوبی و زیبایی چنین مسئله‌ای را در شعر خود بیان می‌کند. حافظ به صراحت می‌گوید اگر کسی آسایش دوگیتی و نوعی تفسیر روحانی از جهان را می‌خواهد که به او آرامش خاطر و اطمینان قلبی بدهد و نوعی آرامش درونی در وجود او ایجاد کند،

راهش این است که با اصلاح نسبت خود را با دیگران تلاش نکند که نظر و قدرت خود را بر دیگران تحمیل کند.

اختلال در تفسیر از جهان
نکته دیگری که جامعه امروز مسلمانان و ایران گرفتار آن شده‌لاند، فرمالیسم مذهبی است. حافظ در بیت «عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه‌سرشت/ که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت» به زیبایی در این باره صبحت کرده است. حافظ به زاهد هم نمی‌‌گوید بدطینت بلکه معتقد است سرشت پاکیزه‌ای دارد. درواقع زهد به این خاطر است که درون تذهیب و پاک شود. حافظ می‌گوید یادمان نرود که اساس اینکه زاهد زهد برگزیده و درون خود را پاک می‌کند مبتنی بر ایده بنیادین است. این ایده در قرآن هم با مفهوم «لااکراه فی‌دین» آمده است. یعنی اینکه ما خودمان را دیندار کنیم و تذهیب و تزکیه کنیم، یا درون خودمان را زهد ببخشم یا سرشت خودمان را پاکیزه کنیم، مبتنی بر انتخابی بوده که زاهد کرده است. حافظ می‌گوید آنجا که زاهد می‌آید عیب می‌گیرد به دیگران و شکایت می‌کند که چرا خودشان را تزکیه نمی‌دهند، دچار خطا شده است. در واقع با خوی و منش و عمل است که می‌توان نشان داد انسان تا چه اندازه پاکیزه است. در اینجا ممکن است عده‌ای بگویند پس تکلیف امر به معروف و نهی از منکر چه می‌شود. امر به معروف و نهی از منکر این نیست که کسی را تنبیه یا رسوا کنیم. امر به معروف یعنی اینکه به‌گونه‌ای حس پاکیزه بودن را در دل کسی زنده کنیم و او را متقاعد کنیم که خوبی را انتخاب کند. به همین خاطر است که حافظ از مفهومی به نام رند استفاده می‌کند. نکته‌ کلیدی در شعر حافظ این است که می‌گوید گناه دیگران را بر ما نخواهند نوشت. بسیاری از دغدغه‌هایی که در جامعه امروز ایران به انحاء مختلف از نهادهای رسمی تا نهادهای غیررسمی به صورت جدی رخ داده این است که همه ما به دنبال این هستیم که فرم‌های دینی را بدون توجه به هسته‌های بنیادی دینی، حفظ کنیم. آقای صفایی حائری به نکته خوبی اشاره کرده که بی‌ربط به بحث ما هم نیست. او می‌گوید عبادت‌ها و راز و نیازهایی که ما انجام می‌دهیم باید به زنده کردن عبودیت در دل انسان بینجامند وگرنه ارزش و اعتباری ندارد. عبودیت یعنی اینکه به حسی خودآگاهی برسی که جهان و کهکشان بی‌نهایت و هستی دارای مداری هوشمند و عادلانه است. وقتی که ما به این خواآگاهی نرسیم، تمام نیایش‌ها و عبادت‌ها بیهوده است. اتفاقا رند آن کسی است که حس عبودیت را فهمیده است و نه‌تنها درون خود را پاک کرده‌اند بلکه به دنبال این هم نیستند که فهم و برداشت خود از هستی را به دیگران را تحمیل کنند. جامعه امروز ایران به نظر می‌رسد چنین جایگاه‌هایی را گم کرده است و اتفاقا حافظ به مثابه یک نمونه از شعرای کلاسیک ایرانی نشان می‌دهد که چگونه می‌توان رابطه‌ها را ترمیم کرد یا به این سوال پاسخ می‌دهد که چرا در جامعه امروز ما آسایش روانی کم است. درست است که از نظر امنیت ظاهری کشور ما قایبل مقایسه با کشورهای جنگ‌زده نیست و حتی در برخی حوزه‌های امنیتی از بسیاری از کشورهای توسعه‌یافته و در حال توسعه دیگر هم امن‌تر است. بحث اصلی این است که چرا در کشور ما آسایش روانی کم است. واقعیت این است که تفسیر ما از جهان دچار اختلال شده و این مسئله‌ای نیست که به راحتی بتوان با آن کنار آمد. به اعتقاد من دو موضوع مهمی که در اندیشه و تفکر انسان ایرانی امروز و حتی در لایه‌ها و ساختارهای حاکمیت هم ریشه دوانده، عبارتند از رادیکالیسم و فرمالیسم مذهبی. تفکر و اندیشه حافظ و به تعبیری بهتر هر نوع تفکر و اندیشه‌ مبتنی بر تفسیر معنوی از جهان، پادزهر و آنتی‌تز این دو مسئله است. چنین تفکری ما را هدایت می‌کند و این خودآگاهی را در دل ما به وجود می‌آورد که در نسبت با دیگران اعم از دوست و دشمن اهل مدارا باشیم. به این معنا که در نسبت با دیگران در جامعه تلاش نکنیم که فرم‌های دینی را بر مردم تحمیل کنیم. چرا که اساسا پاکیزگی از نقطه‌ای به نام «لااکراه» شروع می‌شود. یعنی انسان بدون خودآگاهی مبتنی بر عشق و محبت به نقطه لایزال هستی قادر نیست پاکیزه باشد. اگر این جرقه در دل انسان نخورد و بخواهد به زور به فرم‌های تحمیلی تن بدهد، نفاق و ریا و دورویی ایجاد می‌شود که نقض غرض است. دورویی و نفاق ناشی از مستولی شدن ترس و طمع و توهم بر انسان است و همین‌ها هم انسان را به سمتی هدایت می‌کنند که در کلام حافظ نیز به خوبی منعکس شده است. از نظر حافظ، زاهد به دنبال این است که سرشت خود را پاکیزه کند و هدفی هم جز این ندارد اما زمانیکه شروع به قضاوت درباره دیگران می‌کند و بر آن‌ها عیب میگیرد یا طعنه میزند، نقض غرض ایجاد می‌شود. چرا که در تعلیم و تربیت دینی انسان‌ها باید به روش‌های حکیمانه، حلیمانه و علیمانه دیگران را آگاه کنند. به زبانی گویاتر، هنگامیکه انسانها دچار فرمالیسم دینی و مذهبی میشوند، به جای اینکه حس عبودیت را در درون انسان بیدار کنند، ناخودآگاه به تحمیل فرم‌های عبودیت می‌پردازند

مسئله اقتصاد و حافظ؟!
ممکن است این ایراد به من گرفته شود که به‌عنوان یک جامعه‌شناس باید به این نکته توجه کنم که مهم‌ترین مسئله امروز ما، اقتصاد و یا به نحوی معاش است و حافظ در این وضع و حال چه کمکی می‌تواند به من کند؟
در اینکه دغدغه و چالش اصلی انسان ایرانی امروز، مسئله اقتصاد و به تعبیری معیشت است، شکی نیست. حتی پیش از حافظ هم پیامبر اکرم (ص) درباره مسائل معیشتی و وضعیت جامعه‌ای که مردم آن از نظر معیشت در مضیقه هستند، سخنان گهرباری گفته‌اند. این جمله از پیامبر اکرم معروف است که فرموده‌اند: « لا مَعاشَ لَهُ لا مَعادَ لَهُ» ». یعنی کسی که زندگی مادی نداشته باشد، آخرت و معاد هم ندارد. یعنی نمی‌توان از مردم خواست در اوج مشکلات و گرفتاری‌های اقتصادی که از نظر معیشتی درمضیقه هستند، روزه بگیرند. چنین تفکری از اساس غلط است. چرا که توجه مردم را به جای توجه به معاش به معاد جلب می‌کند. امکان ندارد وقتی سازوکار و ساختار درست نباشد، آخرت مردم هم تحت‌الشعاع قرار می‌گیرد. در اینجا بحث این نیست که میان اقتصاد و حافظ یکی را انتخاب کنیم. مارکس وقتی از زیربنا و روبنا حرف می‌زند همین بحث را مطرح می‌کند. از نظر وی اقتصاد زیربنا است و روبنا هم مسائلی مانند فرهنگ و اجتماع و… . اما آیا می‌توان نتیجه گرفت که میان زیربنا و روبنا یا اقتصاد و مباحث فرهنگی یکی را انتخاب کنیم؟ این دوگانه‌سازی‌ها به کل غلط است. حتی اگر بخواهیم به هرم مازلو هم توجه کنیم، روشن است که اولین نیاز انسان مسائل حیاتی‌تر است. مازلو نیاز اول انسان را به هوا می‌دهد بعد سراغ آب و غذا و ماموا و… می‌رود و بعد از اینکه همه این‌ها تامین شد، سراغ عشق و خودشکوفایی می‌رود. جامعه سالم از نظر اریک فروم جامعه‌ای است که در آن خودشکوفایی (self actualization) رخ می‌دهد. بحث اینجاست که ما با حافظ یا سعدی یا مولوی یا شهریار و دیگر مواریث کلاسیکمان چه نسبت و رابطه‌ای برقرار کنیم. از سعدی یا حافظ یا مولوی که نمی‌توان انتظار داشت اقتصاد ما را درست کنند. این شعرا در خوشبینانه‌ترین حالت می‌توانند زمینه‌هایی فکری را برای ما ایجاد کنند که برای خلق ارزش افزوده به کار آید. در جامعه‌ای سرمایه و ثروت وارد می‌شود که در آن آرامش نسبی وجود داشته باشد. برای مثال برای اینکه جامعه ایرانی از نظر سرمایه‌گذاری مطلوب باشد و ارزش‌افرینی سرمایه در آن منفی نباشد، نیاز به نوعی ذهنیت دارد که در آن افراد به دیگران به مثابه دشمن نگاه نکنند. این سطح از مداراگرایی از تفکری نشات می‌گیرد که با رادیکالیسم مذهبی میانه‌ای ندارد و به تخصص و سرمایه افراد برای بهبود جامعه ارزش می‌نهد و میدان را برای تحرک و نقش‌آفرینی‌اش باز می‌کند. به نظر من، این مسئله در جامعه ما کم است و اتفاقا تمام نیروها و امکانات خود را برای مقابله و مانع‌تراشی دربرابر افرادی که متفاوت فکر می‌کنند، بسیح می‌کنیم. چنین تفکری با آنچه حافظ از آن به مدارا و تساهل یاد می‌کند، آشکارا زاویه دارد. به همین خاطر است که نباید از حافظ انتظار داشته باشیم که به ما فرمول اقتصادی عرضه کند.

دست است اما مراد و منظور من این است که میراث و ثروت‌های فرهنگی انسان امروز ایرانی چطور می‌تواند بدون اینکه سیاست‌زدایی کند، به او در کاهش درد و رنج‌ها کمک کند؟

برخی اوقات نسبت ما با حافظ مانند کسانی است که تعبیر ناسیونالیستی از داشته‌های فرهنگی دارند و شادمانند که امثال حافظ و سعدی و مولوی و حافظ را داریم اما هرگز به عمق و معنای حقیقی کلام این شعرا دقت نکرده‌اند. شعرا نظام فکری خاص خود را دارند. در ایران پیشامدرن نیز شعر یکی از شیوه‌ها و ابزارهای بیان اندیشگانی بوده است. ما باید اندیشه‌های شعرا را بخوانیم اما این بدان معنا نیست که نظرات و تفکرات حافظ را دربست و چشم‌بسته قبول کنیم یا به کل و اساسی آن را رد کنیم. سخن من این است که حافظ در بسیاری از عرصه‌ها راهکارهایی ارائه کرده و ذهنیت و شیوه‌ای اندیشگانی را مطرح کرده است. به نظر می‌رسد اگر می‌خواهیم معضلات عمیق جامعه ایرانی و حتی جهان امروزین را برطرف کنیم، باید خط بطلانی بر فرمالیسم و رادیکالیسم مذهبی بکشیم. این دو معضل مانع پیشرفت و توسعه جوامع را می‌گیرند. چرا که باعث به حاشیه رانده شدن افراد می‌شوند. به این دلیل که افراد حاضر نیستند به فرم‌های مذهبی اشاعه یافته شده گردن نمی‌نهند و در نتیجه یا به حاشیه رانده می‌شوند یا اینکه دست به مهاجرت به سرزمین و کشور دیگری می‌زنند. رادیکالیسم مذهبی نیز تلورانس اجتماعی را کاهش می‌دهد. در جامعه‌ای که در آن تلورانس اجتماعی و مدارای فرهنگی پایین باشد، روشن است که قادر نیست به تولید ثروت و قدرت و منزلت دست یابد و از منظر سیاسی اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی قدرتمند و پیشرفته باشد. چرا که در چنین جوامعی تنها خودیها جذب می‌شوند و دیگرانی که غیرخودی به شمار می‌روند، دچار از‌خودبیگانگی و الیناسیون

می‌شوند؛ نهادهای قدرت و سیاسی و اجتماعی نسبت به آن‌ها بی‌تفاوتی می‌شوند و نتیجه همه اینها پایین آمدن هم‌بستگی ملی است. مگر می‌شود در کشوری که همبستگی اجتماعی نازل و حداقلی است، به توسعه اقتصادی دست یافت و اوضاع معیشتی مردم بهبود یابد. اینها به یکدیگر پیوسته هستند اما از آن سو هم نمی‌توان متوقع بود که نسبتمان با حافظ را در حوزه مسائل و دغدغه‌های اقتصادی تعریف کنیم و برای مثال از حافظ انتظار داشته باشیم به توسعه اقتصادی‌مان کمک کند. از منظر فنی چنین امکانی وجود ندارد اما شیوه‌ای که این شاعر بزرگ کلاسیک به ما عرضه می‌کند، در بسیاری از عرصه‌ها کارگشاست. تاکید می‌کنم شیوه مواجهه‌مان با حافظ باید انتقادی باشد و دربست اندیشه‌های او را قبول داشته باشیم یا اینکه به صراحت دستگاه فکری او را رد کنیم.

حافظ در عصر استیلای شبکه‌های اجتماعی
اینکه ما در عصر رسانه‌ها چطور میراث فرهنگی خودمان را باید حفظ کنیم یا آن را توسعه و ترویج دهیم، مسئله‌ای است که به مرور متوجه اهمیت آن می‌شویم. امروز کم و بیش این فهم به وجود آمده در عصر رسانه مانند عصر مدرنیته متقدم که بسیاری از ابزارها وارد کشور شدند، انسان ایرانی هم به تدریج به این درک می‌رسد که نسبت خود را با مواریث فرهنگی خود و تغییر و تحولات بنیادین جهان مشخص کند و به گونه‌ای این مسائل را مدیریت کند. اینکه نظام آموزش و پرورش و رسانه‌های ما در عصر پرشتاب کنونی چه رویکردی در پیش بگیرند، این بسیار وسیع را می‌طلبد که اساسا نسبت آموزش و پرورش و میراث کلاسیک ایرانی چگونه باید باشد. آیا واقعا نیاز هست که که به کودکان سوم یا چهارم مقطع دبستان شاهنامه یا بوستان و گلستان درس داد. بوستان و گلستان و شاهنامه مختص دوران کودکی و نوجوانی نیست. این‌گونه آثار از قضا به درد سال‌های دهه ۴۰ و ۵۰ زندگی می‌خورند و در این برهه از زندگی است که می‌توان با آن ارتباط معناداری برقرار کرد. نکته دیگر این است که حاکمیت ما نسبت به آموزش و پرورش در عصری که همه امور به سمت پیچیدگی و مجازی شدن می‌رود، چقدر دغدغه دارد و چقدر به تعلیم‌بخشی و تربیت دانش‌آموزان اهمیت می‌دهند. آنچه بدیهی است این نکته است که انسان به هر میزان که بخواهد انسانیت را در وجود خود و جامعه انسانی بارور کند، به همان نسبت به اندیشه‌های والا نیاز دارد. فرقی هم ندارد در چه عصری می‌زییم. در هر دوره‌ای، انسان به همان نسبتی که می‌خواهد به درجه انسانیت برسد، نیازمند افکار متعالی است. این افکار متعالی در فرهنگ ایرانی بسیار متنوع است و در آثار و کتب انبیاء و اکثر اندیشمندان و شاعران و… به کرات درباره آن‌ سخن گفته شده است. مسلما همه این آثار دارای افکار و ساحت‌ها و دستگاه‌های فکری هستند و همگی هم جزء میراث فرهنگی ایران محسوب می‌شوند. نکته دیگر این است که در عصر جهانی شدن، اساسا حافظ یا مولوی یا سعدی متعلق به ایران و جامعه ایرانی نیست. همانطور که افلاطون یونانی در ذهن و زبان ایرانیان زنده است، حافظ نیز منحصرا متعلق به ایرانیان نیست. راجع به دکارت و کانت و دیگر فیلسوفان و اندیشمندان و بزرگان هم می‌توان چنین بحثی را مطرح کرد. چرا که در سپهر اندیشه ایرانی دیگر نمی‌توان بدون دکارت فکر کرد یا بدون کانت زندگی کرد. ممکن است ما کانت‌شناس نباشیم اما مگر می‌شود بدون پدیدارشناسی و نومن و فنومن که او مطرح کرد، زندگی کرد و مسائل و دغدغه‌های فکری و فرهنگی و اجتماعی‌مان را حل کنیم. به همان نسبت ابن عربی هم که اندیشمندی اسلامی است، در غرب و شرق عالم طرفدارانی دارد و راجع به نظام اندیشگانی او صحبت می‌شود. به نوعی می‌توان گفت ما در جهانی قرار گرفته‌ایم که میراث فرهنگی ایران، تنها متعلق به ایرانیان نیست بلکه متعلق به همه کسانی است که می‌توانند با آن ارتباط برقرار کنند. ولادیمیر پوتین جایی گفته که در زمان نومیدی و غمناکی و سرخوردگی، در خلوت خود رباعیات خیام می‌خواند و از این طریق به آرامش می‌رسد. به همین سیاق باید گفت مادامی که انسان به دنبال معناکاوی زندگی است، حافظ به کار می‌آید. و اگر بخواهد یک پله بالاتر برود و حافظ را در خدمت دیدگاه خود قرار بدهد تا برخی از معضلات انسان امروز را مداوا کند یا از حافظ در کاهش دردها و آلام خود بهره بگیرد، باید وارد گفت‌و‌گویی انتقادی با این شاعر بزرگ شود. به نظر من یکی از مسائل مهمی که حافظ درباره آن به ما خودآگاهی می‌دهد، دوری گزیدن از فرمالیسم مذهبی است. فرمالیسم مذهبی علاوه بر اینکه انسان را نابود می‌کند، جامعه انسانی را به تباهی می‌کشاند. نکته دیگر این است که از نظر حافظ انسان‌ها نباید اجازه دهند که دچار رادیکالیسم مذهبی شوند. حافظ می‌گوید اگر تفسیری معنوی و آرامش‌بخش و آسایش‌ساز از جهان می‌خواهی، در نسبت با دیگران مدارا و مروت را در پیش بگیریم. یکی از مسائلی که به شدت جامعه ما را گرفتار کرده، از دست دادن مرجعیت‌ها (در معنای جامعه‌شناختی) است.

برای مثال در جامعه ایرانی افرادی بودند که در عرصه‌های سیاست، فرهنگ و اجتماعی محل رجوع بودند و همه فارغ از گرایش سیاسی و مذهبی و… باآن‌ها به صحبت می‌پرداختند و مشکلاتشان را از طریق واسطه گفت‌و‌گو قرار دادن آن‌ها حل می‌کردند. امروزه این مرجعیت‌ها در جامعه فاقد نقش و جایگاه خود را از دست داده‌اند. از قضا یکی از دلایلی که تزلزل و تنازع سیاسی و اجتماعی اینقدر در جامعه امروز ایرانی اینقدر شدید است، به رنگ‌باختن مرجعیت‌ها برمی‌گردد. ما اهل گفت‌و‌گو نیستیم به این دلیل که اهل مدارا و مروت نیستیم. حافظ می‌گوید چنین جوامعی هرگز رنگ آسایش و آرامش را به خود نخواهند دید. به نظر می‌رسد پیام بزرگ حافظ در قرن بیست و یکم خطاب به جهانی که در هر گوشه‌اش شاهد جنگ و نزاع و درگیری هستیم، این است که مدارا و آسایش را انتخاب کنند.

 

منبع:
@seyedjavadmiri > > > >

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *