مدرنیته از مفهوم تا واقعیت

رامین جهانبگلو

همیشه میان عصر کهن و عصر مدرن حد فاصلی بنیادی کشیده می شود. رنسانس عصری است که در آن عهد کهن به تمام و کمال معنای فرهنگ یونانی-رومی غیر مسیحی را می یابد.

مشهورترین مجادله ای که میان قدیمی ها و مدرن ها جریان داشت، در پایان قرن هفدهم و آغاز قرن هجدهم شروع می شود. این مجادله عملاً در تمام عصر روشنگری و تا دوران رومانتیسم ادامه می یابد و با کتاب راسین و شکسپیر اثر استاندال و مقدمه کرامول اثر ویکتور هوگو، با پیروزی مردن ها بر قدیمی ها پایان می گیرد، این مجادله در پایان قرن هفدهم، به خصوص در انگلستان و فرانسه و با آثاری چون خلط مبحث در باب قدیمی ها و مدرن ها اثر فونتنل و وجوه شباهت قدیمی ها و مدرن ها اثر شارل پرو به اوج خود می رسد. در سال ۱۷۵۴، کشیش تراسون در کتابش فلسفه قابل اعمال در باب تمام مسائل روح و عقل می نویسد: “مدرن ها عمدتاً بر قدیمی ها رجحان دارند این قضیه ای است از عبارت جسورانه ولی در اصل متواضعانه”. مسلماً این رجحان، که تراسون از آن صحبت می کند، هنوز کم دوام است، اما از آغاز عصر روشنگری مفهوم “مدرن” با اتکاء به اندیشۀ “پیشرفت” نیروی چشمگیری می یابد، این را می توان از خلال عناوین آثار متفکرانی هم چون تورگو نویسنده کتاب تأملاتی در باب تاریخ پیشرفت روح انسان یا کندورسه مؤلف ترسیم تابلویی از پیشرفت های روح انسان مشاهده کرد. از نیمه دوم قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، انقلاب صنعتی مقابله دو مفهوم «کهنه» و «مدرن» را از بنیاد تغییر می دهد، و مدرنیته همچون مفهوم تازه ای وارد قلمرو آفرینش هنری، ذهنیت و آداب می شود.

 

ادامه مطلب > > > >

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *