گفتارها؛ آشنایی با نظریه های علوم اجتماعی (۱): نظریه انتقادی و پراگماتیسم
حامد درودیان
نظریه انتقادی به سنت فکری-ای اشاره دارد که برای مفهوم نقد تقدمی معرفت شناختی قائل است. این نظریه پردازان معتقدند پژوهش اجتماعی نباید صرفاً معطوف به توصیف یا تبیین امور باشد. اهداف دیگری هم شایسته توجه هستند مانند نقد یک وضعیت که ممکن است به نابرابری ها و بی عدالتی ها اشاره داشته باشد، یا اینکه ممکن است معیاری هنجاری به ما عرضه کند که باید به سمت آن حرکت کنیم یا برای آن تلاش کنیم. آنها معتقدند پژوهش در باب ایدئولوژی که زیربنای یک پژوهش اجتماعی است بایسته و ضروری است. آنها با این تلقی که پژوهش ها باید یا می تواند رها از ارزش ها باشند مخالف اند. پژوهش همیشه خواسته یا ناخواسته ارزش های مشخصی را فرض می گیرد و آن را تقویت می کند. نظریه پردازان اجتماعی بیش از همه با کسانی در ستیزند که پژوهش اجتماعی را غالباً برای مقاصد محافظه کارانه به کار می گیرند، یعنی برای شناسائی عیب و ایرادهای نظام اجتماعی یا مشکلات آن. در کار نظریه پردازان انتقادی فلسفه با پژوهش تجربی در خصوص موضوعات مختلف از خانواده تا اقتصاد سیاسی ترکیب می شود. در فلسفه علوم اجتماعی سنتی کمتر به نظریه انتقادی توجه می شده است. چون پژوهش های اجتماعی معمولاً تلاشی وصفی و تبیینی تلقی می شد نه مبنائی برای نقد. تمرکز بر این بود که پژوهش علمی شود و از این رو نظریه انتقادی انحراف از مسیر علمی محسوب می شد، چون نوشتار نظریه پردازان انتقادی نفوذناپذیر و پیچیده بود و مکتب تحلیلی غالب به خاطر دقت و وضوحش دست بالا را داشت. از منظر پراگماتیستی مکتب فرانکفورت (نسل اول) کمک کرد تا از برداشت محدودی که از علوم اجتماعی وجود داشت گذر شود. برداشتی که علوم اجتماعی را صرفن تمهیدی توصیفی و تبیینی می دانست. دوم کار هابرماس (نسل دوم) که با اخذ از بینش های پراگماتیستی توانست علی رغم هشدار فرانکفورتی ها به خطرات روشنگری و معرفت شناسی پوزیتیویستی دیدگاه متعادل تری اخذ کند.
تقریری از فصل پنجم کتاب “فلسفه علوم اجتماعی به سوی پرگماتیزم”؛ نوشتۀ پاتریک برت > > > >