ادوارد سعید: غلبه بر شرقشناسی
نویسنده : برایان ترنر
مترجم : آزاده قهویی
ادوارد سعید مؤلفی پرکار بود که نقش اساسی در ابعاد مختلف دانش مدرن ایفا کرد. این امر در نظریات ادبی، تاریخ آرا و عقاید، موسیقی، جامعهشناسی روشنفکری و تحلیلهای سیاسی او در کنار نقد باورهای غربی درباره دیگر فرهنگها بخصوص انتقادات او در زمینه شرقشناسی متبلور شد. کتاب «شرقشناسی» در سال ۱۹۷۸ برای او آوازه آکادمیک به ارمغان آورد و در درک آثار بعدی او نقطه عطف شد بویژه در مقالات سیاسی بیپرده ای که در آن به بررسی جنبشهای فلسطینی و اسرائیلی پرداخته بود. مطالعات او که شیوه میشل فوکو را بصورت تحلیل متن محور تاریخ غرب (بویژه فرانسه) در حیطه شرقشناسی بکار بسته اند، غالباً با تنگنظری تحلیل شدهاند.« شرقشناسی »در ظاهر بستر ادبی که در آن شرق ایستا و ارتجاعی در ادبیات غرب دائماً باز تولید میشد را مورد بررسی قرار داده بود ولی در اصل سعید اهداف بزرگتری را دنبال میکرد که رسیدن به چگونگی دو شاخه شدن مفهوم شرق و غرب بود. در این راستا او تاریخچه زبانشناسی و علوم شرقی را کنکاش کرد تا به چگونگی نفوذ باور منفی «دیگری» از لابه لای دیدگاههای اخلاقی فرهنگ جاری بشر برسد. حاصل مطالعات شرقشناسی او، حوزه مطالعات شرقشناسی را بصورت بنیادین متحول کرد.
رد این پژوهش روشنگرانه را میتوان در تجربه شخصی او در دنیای مدرن از دیدگاه یک تبعیدی جستجو کرد. قسمت اعظم بحث او در خصوص روشنفکران و شرقشناسی مورد اغماض قرار گرفته است بویژه انگیزههای احتمالی و موقتی او نسبت به آنچه که ما «مرام توجه جهانی به دیگران» مینامیم که از دل شرقشناسی زاده میشود. او در خود- زندگینامهای که اخیراً با نام «رانده شده» (۱۹۹۹) منتشر کرده است به نقش اساسی و دائمی راندهشدن میپردازد. او بخشی از هویت خود را با عنوان «ادوارد» در غرب مییابد و برخی دیگر را با عنوان «سعید» در شرق. دغدغههای دانشگاهی او اساساً بصورت پیوسته به راندهشدگی فرهنگی میپردازد – چنانچه برای جزف کنراد(Joseph Conrad) در مفهوم استعمار، برای آواره اریک اورباخ(Erich Auerbach) در نگارش کتاب «وانمایی » (۱۹۵۴) یا برای لوئیس ماسینیون (Louis Massignon)در کتاب «مصائب حلاج»(The Passion of al-Hallaj) نمود پیدا کرد. دانش ادبی سعید در این راستا شکل گرفت وپس از آن کوشید تا چگونگی گذشتن برخی از روشنفکران غربی از مرزهای ممنوعه را دریابد. او در سیر مطالعات شرقشناسی، نظریات ادبی و لغتشناسی برخی چهرههای شاخص چون اورباخ، کانراد، ماسینیون، نیپل(Naipaul)، اسکواب(Schwab)و رنان(Renan) از واقعیت امکان عبور از مرزها و پرداختن به مشکلات خارجیهای رانده شده و بی اعتبارآگاهی یافت. طرفداران سعید با اطمینان خاطر از نقد مطالعات شرقشناسی در آثار او خبر میدهند و سعی در کشف پیچیدگیهای بیشتر در تقسیم جهان به دو دسته شرق و غرب دارند. اما هدف سعید در واقع این نبود که تقسیمات این گفتمان را پیدا کند بلکه او کوشید تا بر آنها فائق آید. در حالیکه تئوریهای فرهنگی متعاقباً این دیدگاه را پذیرفتهاند که ادبیات غرب رویکردی غرضورزانه نسبت به شرق بویژه اسلام داشته است، سعید تلاش میکند از «ادبیات یافتن مقصر» در مطالعات خود بپرهیزد و بیوقفه می کوشد تا برای مثال در کتاب «بازنمایی روشنفکر» نشان دهد که: «فرهنگها بسیار درهم تنیدهاند و محتوا و زمینه تاریخی آنها چنان وابسته و متکی به یکدیگر است که نمیتوان آنها را به تیغ جراحی سپرد و به دستههای ایدئولوژیکی متضاد مثل شرق و غرب تقسیم کرد.» (سعید ۱۹۹۴؛ ۱۱) ماهیت تراژیک تاریخ فلسطین، درگیریهای خونین در خاورمیانه، ناکامی در دستیابی به صلح مبتنی بر عدالت و حتی افزایش ماهیت چپاولگری در سیاستگزاریهای خارجی آمریکا هیچگاه او را از مرز ادب خارج نکرد.
دغدغه او در مسئله اسلام هم در خط مشی و هم در دانش آکادمیک او همواره وجود داشت اما او به مباحث دیگر پیرامون این مسئله ، از جمله نقش روشنفکر پرداخت. این نقش بصورت غیرقابل اجتناب با موضوع خلق و نقد مرزهای فیزیکی، فرهنگی، ملی و روانی در ارتباط است. یک روشنفکر نقاد باید از سطوحی چون رنج و عذاب یک ملت یا فرهنگ خاص بگذرد و به ابعاد جهانی و انسانی مشقت و رنج بپردازد یعنی «بحرانها را جهانی بینید و دیدگاه وسیعتری نسبت به رنج یک ملت یا نژاد خاص داشته باشد تا بتواند آن تجربه را با به تجربههای دیگران پیوند دهد» (سعید ۱۹۹۴ ،۳۳). حفظ این فاصله توسط منتقد ـ که بصورت غیرقابل اجتناب به اتخاذ لحنی کنایهآمیز در بررسیهای فلسفی منجر میشود ـ غالباً حمل بر عدم وفاداری به کشور میشود و این فرایند انتقادی به این معناست که روشنفکر اصولگرا یک رانده شده سیاسی و روانی است. تعریف ارائه شده از روشنفکر اصولگرا لزوماً بدین معنی نیست که روشنفکران «دریک ذهنیت خود خواسته ،کاملاً سرگردان» هستند. روشنفکر باید توازنی هر چند متزلزل بین وفاداری به فرهنگ ملی، بویژه در جاهائیکه این فرهنگ در معرض خطرات سیاسی و نظامی قرار دارد و الزام به هنجارهای بینالمللی اخلاق و حقوق بشر برقرار کند (سعید ۱۹۹۳). سعید در نوشتههای سیاسی خود در باب جنبش فلسطینیان و خاورمیانه، این موضع اخلاقی را با احترام به مرزها در پیش گرفت. در دهه نود (سعید ۱۹۹۹) نوشته بحث برانگیز او درباره موقعیتهای سیاسی برای فلسطینیان و اسرائیل که در آن از دو طرف متخاصم خواسته بود «سنگرهای پرتصنع و پوچ» خود را ترک کنند، مستقیماً به مقالات فرهنگی فرهیختگان شرقشناسی مربوط میشد که در «جهان»، «متن و منتقد» (۱۹۸۴) و «مطالعات شرقشناسی» (۱۹۷۸) تبلور یافت.
سعید بهطور مشخص با بحث و مباحثه سر عناد نداشت. تلاشهای روشنفکرانه او به سمت موضوع فلسطین کشیده شد، هرچند که او مخالف سرسخت صهیونیسم بود اما نوشتههای تکاندهندهای درباره نسلکشی ارامنه دارد و حتی در جایی به صورت کنایهآمیزی، توازن تاریخی بین اسلام ستیزی و یهودستیزی یافته است. شکسپیر مراد سعید در عرصه ادبیات نبود اما مطمئناً اگر کالیبان [۱] را نماینده اولیه ادبیات استعمارگرانه اروپا بگیریم و شایلاک را نماینده بعد دیگر استعمار، استقبال خواهد کرد. در «تاجر ونیزی» شاهد خصومت مسیحیان و یهودیان در انگلستان دوران الیزابت هستیم، شایلاک شخصیتی مبهم دارد ـ ما نمیدانیم او قهرمان داستان است یا بدمن آن؟ ـ آنجا که به او آسیبی میرسد خونریزی راه میاندازد اما رفتار او کاملاً به لحاظ اخلاقی قابل درک است. نظریات ارائه شده در زمینه شرقشناسی به ارتباط کنایهآمیز دو فرم از نژادپرستی علیه اعراب و یهودیان بیتوجه بودهاند ، اما این موضوع از دیدگاه سعید پنهان نمانده است. او در مقدمه کتاب «شرقشناسی» (۸ ـ ۲۷ و ۱۹۷۸) اینچنین مینویسد: «… علاوه بر این من با یک منطق که هیچ گریزی از آن نیست، خود را در حال نگارش عجیب و مخفیانه متنی ضد غربی یافتم. این عربستیزی، چنانچه من در شاخه اسلام درباره آن صحبت کردم، و مطالعات شرقشناسی در مورد یک واقعیت سیاسی، فرهنگی و تاریخی که تنها یک عرب فلسطینی قادر به درک معنای کنایهآمیز آن است بسیار به یکدیگر شبیه هستند. ترس از اسلام و عناد با اعراب ریشههایی مشترک دارد اما در شرقشناسی دو مقوله کاملاً جدا هستند. در حالیکه نسخه مربوط به اسلام همواره در غیاب آن پیچیده شده ( برچسب هایی از قبیل عقلانیت قانونی، شهرهای خودمحور، ریاضت و شهروندی) یهودیت همواره برخلاف ماهیت واقعی آن تعریف شده است، چنانچه بر طبق گفته ماکس وبر (۱۹۲۵) احکام غذایی آن از شکل تلاش فردی برای رستگاری به صورت احکام خشکه مقدس درآمدهاند. اینکه سعید از کنایه تاریخی ضد ـ سامی غافل نبوده است نشاندهنده جایگاه اخلاقی اوست.
سعید در عینحال دانشمندانی را که تلاش کردند از مرزهای آکادمیک در مطالعات شرقشناسی بگذرند، مرزهایی که خودشان ناگزیر شهروند آناند، را شناسایی کرد. «شرقشناسی» باید در کنار مطالعات او درباره ارنست رنان، لوئیس ماسینیون و ریموند اسکواب در کتاب «دنیا، متن و منتقد« خوانده شود. برای مثال کتاب «مصائب حلاج» ماسینیون تحلیلی تاریخی و اخلاقی از نقش مذهبی یک عارف بغدادی به نام منصور حلاج ارائه میدهد که در سال ۹۲۲ برای رسیدن به صلح شهید شد. در این کار حلاج یک شخصیت مذهبی معرفی شده که میتوان از طریق او به واقعیت عرفانی اسلام و مسیحیت پی برد. انسان با تحمل رنج و سختی به شفقت را می آموزد و دانشمندان نیز از طریق این شفقت است که به درک همزادپندارانه فرهنگهای دیگر میرسند. ماسینیون که در سال ۱۹۰۸ در عراق به اسلام گروید و در عین حال به عنوان یک کشیش مسیحی به فعالیتهای خود ادامه داد به یک فعال سیاسی در مخالفت جنگ در الجزایر تبدیل شد. او در سال ۱۹۶۱ در عملیاتی که برای بالا کشیدن اجساد الجزیرهای به وسیله تور ماهیگیری انجام شد، شخصاً شرکت داشت. اخلاق عرفانی ماسینیون نشان داد که چگونه تجارب مذهبی مبنی بر حضور روحانی در سنتهای مختلف، درکی مشترک از سرگردانی انسانها و نیاز بشریت به صلح و دوستی را فراهم میکند.
ریموند اسکواب نیز در دیدگاه سعید درباره مسئولیتهای روشنفکران نسبت به فرهنگهای دیگر نقش بسیار مهمی داشت. کار اسکواب بررسی نقش شرق بر غرب از سال ۱۷۷۰ تا ۱۸۵۰ یعنی حدوداً از زمان انقلاب فرانسه تا شروع موج عظیم سرمایهداری غربی در خاورمیانه بود. در این دوره، شرقشناسی آن زمان در خودآگاه بشری که در آن دوگانگی غرب و شرق دست بر قضا امکانات انسانی جدیدی، یعنی رنسانس، را فراهم میکرد از اهمیت خاصی برخوردار شد. در حالیکه رنسانس اول شباهتها و مشترکات فرهنگهای اروپائی را جستجو میکرد، رنسانس دوم تفاوت فرهنگ ها را از طریق لغتشناسی تطبیقی، مطالعات تاریخی و جامعهشناسی مدنظر داشت. شرقشناسی نیاز اروپاییها را به جذب و هضم مفهوم «دیگری» از طریق یکسری استراتژی زیباشناسانه مطرح کرد اما موضع خود اسکواب نسبت به موضوع یک دیدگاه نهفته مبنی بر «انسانیت یکپارچه» است که در واقع نیاز به انسانیت پویا است که همه این تفاوتها را مرتفع میکند. مطالعات او به ما یادآوری میکند که برای مثال چین سردمدار فلسفه روشنگری و یسوعی و در واقع گهواره تکنولوژی و تمدن است. کنفسیوسگرایی منشاء اصلی خرد و غیر عقلانیت است.
کتاب «رنسانس شرقی» اسکواب (۱۹۵۰) جزء اولین مراحل شرقشناسی بود، بویژه در مطالعات سانسکریت گامی بلند بحساب می آمد و برای «شرقشناسی» خود سعید هم به منبع ارزنده ای تبدیل شد. اسکواب از طریق ارائه تحلیلهای جز به جز و افزایش حجم ترجمه ها و تعابیر مختلف سعی کرد در جهت مسئولیت روشنگرانه نسبت به فرهنگهای دیگر گام بردارد. مقدمه یکدل سعید بر ترجمه انگلیسی تاریخ اسکواب (۱۹۸۴) در کتاب «جهان، متن و منتقد» دوبار چاپ شد؛ یعنی اسکواب و نه فوکو برنامه خط مشی سعید را مشخص کرد و آن چیزی نبود جز درک اروپا از اسلام و خاورمیانه در کنار تحقیق درباره رنسانس دوم در هندوستان و چین و بررسی مسئولیت روشنفکر در برابر دیگر فرهنگها. او از این تحقیقات به پیام اصلی زبانشناسی مبنی براینکه تمام زبانهای انسانی ریشه مشترکی دارند، رسید. از زمان ملکه ویکتوریا به همه فرهنگهای انسانی با دیدگاه نژادی نگریسته شد و این دیدگاه وجود داشت که انسانها بواسطه گرامرهای مختلف زبانی که اساساً غیرقابل مقایسه هستند، از یکدیگر متمایزند.
دیدگاه نظری سعید توسط بسیاری از پیروان دو آتشه او به اشتباه بعنوان ترکیبگرایی اجتماعی و نسبیتگرایی فرهنگی تلقی شده است، اما آنچه که او ما را با آن مواجه میکند بسیار چالش برانگیز و در نتیجه مهمتر از نسبیتگرایی صرف است.
در نتیجه دیدگاه سعید درباره روشنفکران و افراد رانده شده از وطن بنوعی دفاع از جهان وطنی است که در یک بستر سیاسی که در آن جهانیسازی و چند شاخگی فرهنگی در حال بازنویسی براساس اصول شرق سنتی هستند، صورت میگیرد. مطالعه سعید درباره اورباخ مدلی از یک روشنفکر جهان وطن به او میدهد. نقش اصلی اورباخ در دو پیشنهاد مهمی است که ارائه میکند. اول اینکه میدان تحقیق در زبانشناسی شامل فرهنگ کل بشر میشود دوم اینکه برای درک بهتر ارزش بشر دانش-دوست باید بتوانیم پا را از مرزهای اسطورهای سرزمین خود فراتر بگذاریم. ما خواسته خود را چنین چیزی قرار میدهیم و روشنفکران جهان وطن نیز باید برای درک دغدغهها و مباحث جهانی ، چندگانگی فرهنگی را مد نظر داشته و هرگونه برتری یا سلطه فرهنگی را نپذیرند.
این ارزشهای بشردوستانه ـ میراث راستین ادبیات تطبیقی ـ از تحلیل او درباره محدودیتها و خطرات شرقشناسی سنتی، دیدگاهش درباره روشنفکر بیوطن و دیدگاه سیاسی او نسبت به جنبش ملی فلسطین سرچشمه میگیرد. دستیابی به آن ارزشها دغدغه همیشگی او بود و فهمیدن آن ارزشها در ادبیات مدرن جهانی بعد از مرگ او به مراتب دشوارتر گردیده است.
منبع:
– Turner, Brayan(2004), Edward Said: Overcoming Orientalism, In Theory Cultural Society, Sage Publication
پی نوشت:
[۱] شخصیت بومی در نمایشنامه « طوفان» شکسپیر که توسط پراسپر شخصیت اول داستان تحت استثمار قرار گرفته است. (مترجم)
***
منبع: http://www.bashgah.net/fa/content/show/26153 > > > >