تفحص در اندیشه شاعران ایران – «حافظ» (غزل چل و یکم تا چهل و پنجم)
معصومه بوذری
آنچه در پی می آید بخش هایی از پیش نویس و متن ویرایش نشدۀ کتاب در دست انتشار معصومه بوذری و همکاران است؛ و هرگونه برداشت از آن منوط به اجازه از نویسنده می باشد.
*** غزل شماره ۴۱ ***
اگر چه باده فرح بخش و باد گلبیز است | به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است
صراحی ای و حریفی گرت به چنگ افتد | به عقل نوش که ایام فتنه انگیز است
در آستین مرقع پیاله پنهان کن | که همچو چشم صراحی زمانه خونریز است
به آب دیده بشوییم خرقهها از می | که موسم ورع و روزگار پرهیز است
مجوی عیش خوش از دور باژگون سپهر | که صاف این سر خم جمله دردی آمیز است
سپهر برشده پرویزنیست خون افشان | که ریزهاش سر کسری و تاج پرویز است
عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ | بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
چهار مصراع کلیدی؛ و ایموجی های بیان حالات:
…به عقل نوش که ایام فتنه انگیز است?
در آستین مرقع پیاله پنهان کن…?
مجوی عیش خوش از دور باژگون سپهر…?
سپهر برشده پرویزنیست خون افشان…?
نکته ها و رمزگان ها:
| امر از موضع بالا: خطابه خطاب به تو (پیرو)؛ برحذر داشتن و ترس از حضور محتسب و هشدار برای پنهان کردن پیاله. تأکید بر همدستی و هم مرامی. به بانگ چنگ می خوردن: با صدای بلند می خوردن؛ گناه آشکار. گل بیز: گل افشان، معطر [قتل شیخ ابواسحاق در پی تحول ناگهانی امیرمبارزالدین به زهد و تعصب]؛ عاقلانه صراحی و حریف به چنگ گرفتن: رفتار دوگانه و منش رندی. احساس خطر. مرقع: خرقه با وصله های چهارگوش [[یادآور آرلکن]]. خون ریزی زمانه (صنعت تشخیص، جان پنداری زمانه): کنایه از دوران ظلم متشرعان. چشم صراحی (صنعت تشخیص) اشک خون آلود صراحی: می. طنز = موسم ورع و پاکدامنی: تزویر و زیا در تقوی. عیش خوش نجستن از دور باژگون سپهر: وارونه بودن اوضاع زمانه. صاف و دُردی: متضاد. خمی که تا بالا [صاف، خالص، زلال] دُردی (ته-نشین) باشد مدتهاست باز نشده؛ سپهر = پرویزن برشده (الک، غربالِ بالا قرار گرفته) خون افشان (صفت فاعلی). ریزه های این خون ها: سر کسری و تاج پرویز (تاج مجاز مرسل به علاقه جزء و کل: پادشاهی). بیت تخلص: گسترۀ جهان گیری شعر خود و منش و بینش و جهان بینی خود. (تفاخر و مباهات. گفتگو از موضع بالا) کل غزل، با لحن شوخ و طنزآمیز.
واژه های باده، چنگ، می، محتسب، صراحی، حریف، عقل، ایام فتنه انگیز، پنهان کردن پیاله در آستینِ “مرقع”، زمانۀ خونریز، خرقۀ آلوده به می شستن به اشک، موسم ورع [ورعی که موسم خاص داشته باشد!] روزگار پرهیز. باژگون سپهر، صاف خم و دُردی. (گرفتن عراق و فارس: مراکز فرهنگ و هنر و ادب. و بعد بغداد و تبریز) = حوزه معناییِ «ادبیات عرفانی و رندی»
سؤال معطوف به محتوای غزل شماره ۴۱:
در این غزل حافظ چرا ابتدا حافظ، موسم ورع را محدود می داند و روزگار پرهیز را مختص این دوره ی محتسب تیز و زمان حال می داند، ولی بعد آن را بسط می دهد به کل سپهر که کلاً مثل غربال خون افشان می ماند که کمترین خون آن سر کسری و تاج پرویز بوده؟ یعنی در مقام مقایسه خودش را دارد پرابهت تر می داند از خسرو نوشیروان (و دیگر پادشاهان) و خسرو پرویز؟!
تحلیل گفتمان غزل شماره ۴۱:
|
حوزه های گفتمانی غزل شماره ۴۱:
گفتمان عرفان عملی + حوزه معنایی رندی + غیریت زاهدان
شوخ چشمی رندانه:
*** غزل شماره ۴۲ ***
حال دل با تو گفتنم هوس است | خبر دل شنفتنم هوس است
طمع خام بین که قصه فاش | از رقیبان نهفتنم هوس است
شب قدری چنین عزیز شریف | با تو تا روز خفتنم هوس است
وه که دردانهای چنین نازک | در شب تار سفتنم هوس است
ای صبا امشبم مدد فرمای | که سحرگه شکفتنم هوس است
از برای شرف به نوک مژه | خاک راه تو رفتنم هوس است
همچو حافظ به رغم مدعیان | شعر رندانه گفتنم هوس است
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
چهار مصراع کلیدی؛ و ایموجی های بیان حالات:
حال دل با تو گفتنم هوس است… ?
طمع خام بین که قصه فاش…?
از برای شرف به نوک مژه…?
…شعر رندانه گفتنم هوس است?
نکته ها و رمزگان ها:
| یک گفتگوی مستقیم هوسانه با تو؛ از روی هوس. حال دل: جان پنداری دل. حال: از اصطلاحات عرفانی. خبر دل شنفتن: از تو؛ خبر دل تو/ خبر دل من را گوش دادن. این معنای دوم با توجه به بیت بعد مناسب تر است. طمع خام: خیال باطل. رقیب: تضاد مفهومی با تو و شما. قصه فاش: راز آشکار شده. شب قدر: ایهام: شب ارزنده. یادآور گفتگوی مؤمن با خدا در شب قدر. خفتن: خوابیدن [برخلاف بیداری در شعر حافظ. چشم بیدار. نخوابیدن. این خفتن. با تو] به خواب رفتن. قدر نشناسی. دردانه سفتن: کنایه از ازاله بکارت. صبا: پیک ملکه صبا. شکفتن: بالندگی: بلوغ (چونان گل ها که با یاری باد در سحرگاهان می شکفند.) شرفیاب شدن به نوک مژه [که معمولاً تیری خون ریز است.] خاک راه تو: طریقت. بیت ششم توجه به معشوق و معبود: خاک راه تو رفتن. گام نهادن در راه تو. تعابیر ظریف و تعقید معنوی. غیریت گفتمان: مدعیان (دروغین). مانند حافظ [حافظ قرآن]. شعر رندانه مختص حافظ [راست گو] انعکاس آینه وار مفاهیم در بیت تخلص.
واژه های حال دل، هوس، خبر دل، قصه فاش، رقیبان، شب قدر، صبا، سحرگه، نوک مژه، رفتن خاک راه تو، مدعیان. شعر رندانه. = حوزه معناییِ «ادبیات عرفانی و رندی»
سؤال معطوف به محتوای غزل شماره ۴۲:
در پایان این غزل حافظ چرا شعر خود را رندانه می داند؟ آیا تمام ابیات پیشین را با این بیت آخر، بر نمی گرداند به شعر خود؟ آیا با این کار معشوق را تبدیل نمی کند به تصویر شعری خودش؟ یعنی تخیل خود شاعر؟
تحلیل گفتمان غزل شماره ۴۲:
|
حوزه های گفتمانی غزل شماره ۴۲:
گفتمان عرفان عملی + معشوق زمینی + وجهه زنانه + حوزه معنایی رندی + طنز و وارونگی
شوخ چشمی رندانه:
*** غزل شماره ۴۳ ***
صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش است | وقت گل خوش باد کز وی وقت میخواران خوش است
از صبا هر دم مشام جان ما خوش میشود | آری آری طیب انفاس هواداران خوش است
ناگشوده گل نقاب آهنگ رحلت ساز کرد | ناله کن بلبل که گلبانگ دل افگاران خوش است
مرغ خوشخوان را بشارت باد کاندر راه عشق | دوست را با ناله شبهای بیداران خوش است
نیست در بازار عالم خوشدلی ور زان که هست | شیوه رندی و خوش باشی عیاران خوش است
از زبان سوسن آزادهام آمد به گوش | کاندر این دیر کهن کار سبکباران خوش است
حافظا ترک جهان گفتن طریق خوشدلیست | تا نپنداری که احوال جهان داران خوش است
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
چهار مصراع کلیدی؛ و ایموجی های بیان حالات:
…وقت گل خوش باد کز وی وقت میخواران خوش است?
از صبا هر دم مشام جان ما خوش میشود…☺️
…ناله کن بلبل که گلبانگ دل افکاران خوش است?
حافظا ترک جهان گفتن طریق خوشدلیست…?
نکته ها و رمزگان ها:
| تأکید بر غنیمت شمردن دم، و کوتاهی خوشی ها، و ترک جهان گفتن. صحن بستان (دلخوشی های جهان) ذوق آور است. معاشرت یاران نیک. هنگام گل (بهار) خوشی اوقات میخواران. مشام جان (استعاره تشخیصیه). طیب انفاس هواداران: ما هواداران می. آرامش نفس های مدافعان، طرفداران. موافقان. گل نقاب (غنچه) اش را نگشوده هنوز. باید رحلت کند. برود. ناله بلبل دل افگار. رنجور. خسته دل. زیبایی غم. پرندۀ خوش آواز [بلبل]. در طریق عشق، ناله شب های بیداران (ناله شباهنگام بیداران). نخفتن. بیداری بیداران [ما]. نفیِ وجودِ “دل خوش” در بازار این عالم. استثناء = روش رندی و خوش باشی: عیاری [پیکارسک. یادآور آرلکن]. دنیا = دیر کهن. [اسارت در دیر]. سبکباران: سهل گیران. بی قیدها. بی تعلق ها. زبان سوسن [مشهور به زبان داری و آزادگی] ترویج بی تعلقی به دنیا. طریق دل خوش: ترک گفتن جهان. جهان داران: دنیا داران [مالکان مِلک و مُلک]. نپنداری: تصور نکنی. بیت تخلص: نهیب به خود برای ترک دنیا.
واژه های صحبت یاران، وقت گل و وقت میخواران، صبا، هواداران، دل افگاران، راه عشق، دوست، بازار عالم، خوشدلی؛ شیوۀ رندی، خوش باشی، عیاران، سوسن آزاده، دیر کهن، ترک جهان، طریق خوشدلی، احوال جهان داران = حوزه معناییِ «ادبیات عرفانی و رندی»
سؤال معطوف به محتوای غزل شماره ۴۳:
شاعر در این تضاد چه پیامی دارد؟ تضاد بین دنیایی که از یک طرف، دو روز عمر را در آن گذراندن حکم صحن بستان ذوق بخش را دارد و وقت گل برای میخواران خوش است؛ و از طرف دیگر، عیاران به شیوۀ رندی از آن دل می برند و ترک می گویند که بروند. نه مثل جهان داران. آیا این حکم عقل است یا حکم دل خسته دلان [دل افگاران، دل شکسته، پریشان خاطر، مغموم، دل گرفته]؟ بالاخره موضع حافظ در این میان چیست؟ ماندن و خوش بودن در دم، یا رحلت و نماندن؟ در بیت دوم صبا چه بویی به مشام جان ما می بخشد؟ بوی امید به چه چیزی؟ ماندن با صحبت یاران یا رفتن از پی رفتن یاران [همچو بلبل ناله سر دادن از آهنگ رحلت گل]؟
تحلیل گفتمان غزل شماره ۴۳:
|
حوزه های گفتمانی غزل شماره ۴۳:
گفتمان عرفان عملی + حوزه معنایی رندی + طنز و وارونگی
شوخ چشمی رندانه:
*** غزل شماره ۴۴ ***
کنون که بر کف گل جام باده صاف است | به صد هزار زبان بلبلش در اوصاف است
بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گیر |چه وقت مدرسه و بحث کشف کشاف است
فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی داد | که می حرام ولی به ز مال اوقاف است
به درد و صاف تو را حکم نیست خوش درکش | که هر چه ساقی ما کرد عین الطاف است
ببر ز خلق و چو عنقا قیاس کار بگیر | که صیت گوشه نشینان ز قاف تا قاف است
حدیث مدعیان و خیال همکاران | همان حکایت زردوز و بوریاباف است
خموش حافظ و این نکتههای چون زر سرخ | نگاه دار که قلاب شهر صراف است
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
چهار مصراع کلیدی؛ و ایموجی های بیان حالات:
…چه وقت مدرسه و بحث کشف کشاف است?
…که می حرام ولی به ز مال اوقاف است?
به دُرد و صاف تو را حکم نیست خوش درکش…?
…نگاه دار که قلاب شهر صراف است?
نکته ها و رمزگان ها:
| تأکید به دوگانگی همه چیز. و پذیرش این امر. او به گل تشبیه شده (استعاره مصرحه) جام به کف. بادۀ صاف. صاف: اصل؛ صداقت. بلبلش: بلبلِ (عاشق) او [بلبل:من]. با دفتر اشعار به صحرا رفتن: رفتاری متضاد رفتن به مدرسه (نزد فقیه) و تفسیر کشاف زمخشری خواندن. [کشف: طعنه] نابرابری صحرا و عشق مقابل گفتمانِ (غالب) مکتبخانه و درس. فقیه مست: آیرونی. فتوای در مستی: درست است: «می حرام به ز مال اوقاف است.» بین دُرد و صافی بخواهی انتخاب کنی نمی توانی. دست تو نیست. حکم دیگری (تقدیر) است. پس درکَش لاجرعه به سلامتی و خوشی. (درکشیدن: پیمون کردن. وزن کردن.آشامیدن. تحمل). ساقی هرچه کرد (سرنوشت را نوشت. سهم داد. و …) عین الطاف است: رحمانیت. بُریدن از خلق: انزوا و اعتکاف. از قاف [کوه قاف؛ احتمالاً ق در واژۀ “قیاس” هم] ققنوس (عنقا) قیاس بگیر. [[ص ۴۱۰ فرهنگ نمادها. جلد چهارم: فوینیکس]] در اوج بلندی. صیت: شهرت و آوازه. مدعیان = بوریابافان. همکاران = زردوزان. (گفتمان: غیریت) قَلاب شهر: متقلبانِ شهر صراف شده اند: اوضاع وارونه شده. هشدار به خود (حافظ) امر به سکوت محافظه کارانه.
واژه های باده صاف، بلبل، صحرا، مدرسه، بحث کشف کشاف، فتوای فقیه مدرسه در حال مستی، می حرام، مال اوقاف، درکشیدن دُرد و صاف (خوش: توأمان)؛ الطاف ساقی، بُریدن از خلق، صیت گوشه نشینان، قاف، عنقا، مدعیان، همکاران، نکته های چون زر سرخ، قَلّاب شهر که صراف باشند = حوزه معناییِ «ادبیات عرفانی و رندی»
سؤال معطوف به محتوای غزل شماره ۴۴:
چرا حافظ اوضاع را در هم برهم می بیند و در پایان امر به محافظه کاری می کند که باید سکوت کرد؟ طبیعی است اگر سکوت بود که چنین غزلی هم نبود. این آیرونی در عمل است. در این غزل امر دیگرش درکشیدن دُرد و صاف با هم بود. یعنی که سخت نگرفتن. وضع موجود همینی است که هست. و امر دیگر گوشه نشینی. که آن هم در عین شهرت از قاف تا قاف (به معنای جهانگیری): یعنی مجموعۀ تضادها.
با توجه به بسامد واژگان کلیدی حوزه معنایی رندی، می توانیم بگوییم این غزل یکی از غزل های آموزشی حافظ و مکتب رندی است؟
تحلیل گفتمان غزل شماره ۴۴:
|
حوزه های گفتمانی غزل شماره ۴۴:
گفتمان عرفان عملی + معبود الهی + غیریت صوفیان
شوخ چشمی رندانه:
*** غزل شماره ۴۵ ***
در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است | صراحی می ناب و سفینه غزل است
جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است | پیاله گیر که عمر عزیز بیبدل است
نه من ز بی عملی در جهان ملولم و بس | ملالت علما هم ز علم بی عمل است
به چشم عقل در این رهگذار پرآشوب | جهان و کار جهان بیثبات و بیمحل است
بگیر طره مه چهرهای و قصه مخوان | که سعد و نحس ز تاثیر زهره و زحل است
دلم امید فراوان به وصل روی تو داشت | ولی اجل به ره عمر رهزن امل است
به هیچ دور نخواهند یافت هشیارش | چنین که حافظ ما مست باده ازل است
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
چهار مصراع کلیدی؛ و ایموجی های بیان حالات:
جریده رو که گذرگاه عافیت تنگ است…?
…ملالت علما هم ز علم بی عمل است?
…جهان و کار جهان بیثبات و بیمحل است?
…ولی اجل به ره عمر رهزن امل است?
نکته ها و رمزگان ها:
| تأکید روی تفکر حافظانه از هستی جهان؛ و تنهایی؛ و کوتاهی عمر و بهره های رندانه. تنها رفیق بدون آسیب، تُنگ می ناب و کشتیِ غزل [پس می ناب در غزل است]. امر به تک و تنها رفتن در گذرگاه تنگ عافیت (رستگاری). امر به گرفتن پیاله و بی بدیل بودن عمر. بی عملی من موجب ملالت است. ملالت علما (علمای دین): علم بی عمل: بی فایده. (واعظان غیر متعظ: خودفراموشی) دست به عمل نزدن من: ناامیدی. با نگرش عقلانی در مسیر پرآشوب زندگی، جهان بی ثبات به نظر می رسد و بی محل (بی مورد. بیهوده. بی مکان. آیرونی)؛ کار جهان (جان پنداری). امر به گرفتن طره مه چهره ای. و امر به نخواندن قصه [خرافات. باورهای پیشینیان] دربارۀ سعد و نحس بودن کواکب: زهره و زحل [علم هیئت] دل من: امیدوار وصل روی تو. ولی اجل: راهزن آرزو در مسیر عمر. بیت تخلص: دور: دور باده. دور زندگی و حیات و جهان. حافظِ ما (دوگانگی با خود) از بادۀ ازل مست بودن: مستانه و رندانه پا به عرصه هستی نهادن. وجود (موجودیت حافظ ما) = مستی. کل غزل ناظر به همان تأیید گفتمان رندی است: مستی و عشق و غنیمت شمردن دم؛ در این بی ثباتی و بی اعتباری جهان.
واژه های رفیق، صراحی می ناب، سفینه غزل، جریده رفتن، تنگی گذرگاه عافیت، پیاله، بی بدیلی عمر، ملالت علما، علم بی عمل (طنز مفهومی آن)، چشم عقل، بی ثباتی و بی محلی جهان و کار جهان، طره مه چهره ای گرفتن، قصه نخواندن، وصل، اجل رهزن امل، دور، هشیار، مست باده ازل = حوزه معناییِ «ادبیات عرفانی و رندی»
سؤال معطوف به محتوای غزل شماره:
چرا حافظ چنین القا می کند که جهان گذراست و باید نهایت استفاده مستانه و رندانه از این عمر داشت؟ چرا تأکید به گفتمان شخص خود دارد؟ و مکتب رندی را، مطابق اصول دقیق اش، ترویج می دهد؟
تحلیل گفتمان غزل شماره ۴۵:
|
حوزه های گفتمانی غزل شماره ۴۵:
گفتمان عرفان نظری + معشوق زمینی + معشوق قدسی + وجهه زنانه
شوخ چشمی رندانه:
> > > >