تفحص در اندیشه شاعران ایران – «حافظ» (غزل چهل و ششم تا پنجاهم)

معصومه بوذری

 

آنچه در پی می آید بخش هایی از پیش نویس و متن ویرایش نشدۀ کتاب در دست انتشار معصومه بوذری و همکاران است؛ و هرگونه برداشت از آن منوط به اجازه از نویسنده می باشد.

 

*** غزل شماره ۴۶ ***

 

گل در بر و می در کف و معشوق به کام است | سلطان جهانم به چنین روز غلام است

گو شمع میارید در این جمع که امشب | در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است

در مذهب ما باده حلال است ولیکن | بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است

گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است | چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است

در مجلس ما عطر میامیز که ما را | هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام است

از چاشنی قند مگو هیچ و ز شکر | زان رو که مرا از لب شیرین تو کام است

تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است | همواره مرا کوی خرابات مقام است

از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است | وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است

میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز | وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است

با محتسبم عیب مگویید که او نیز | پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است

حافظ منشین بی می و معشوق زمانی | کایام گل و یاسمن و عید صیام است

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)

 

چهار مصراع کلیدی؛ و ایموجی های بیان حالات:

در مذهب ما باده حلال است ولیکن… ?

تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است… ?

از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است… ?

میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز… ?

 

نکته ها و رمزگان ها:

| تأکید بر بیان حال و کامکاری خود (مکتب خود)؛ وضعیت مورد حسرت و غبطۀ سلطان جهان. ماه رخ دوست روشنایی بخش جمع ما (گفتمان خودی)، مذهب ما (مذهب اختصاصی ما؛ مقابل گفتمان غیر) حلال بودن باده (رندی). حرام بودن باده بی روی تو (آیرونی مفهومی). قول نی (جان بخشی به نی). توصیف وضع و حال خود: در شنیدن نغمه چنگ و گردش جام و لب لعل. مجلس ما (اختصاصی خود). حس آمیزی: عطر میامیز و گیسوی خوش بوی تو. و نیز مقایسه قند و لب شیرین تو. وارونگی و نتیجۀ عکس شادی های ابیات پیشین: گنج غم تو در دل ویرانه [نسبت گنج و ویرانه] تشبیه غم به گنج. مُقام در کوی خرابات (مکتب رندی) بی اعتنایی به ننگ و به نام. و بیان عقیده خود به تو (یار، یا رقیب، یا مخاطب شعر). میخوارگی و سرگشتگی و رندی و نظربازی چهار رکن مکتب رندی که همگانی است (آیرونی مفهومی: همه مثل ما). افشاگری که محتسب هم مثل ما در طلب عیش مدام (ایهام. دائمی. شراب). بیت تخلص: تأکید به خود که بی می و معشوق منشین. که روزهای گل است و عید روزه و روزه خواری.

 

واژه های گل، می، معشوق، کام، شمع، جمع، مجلس ما، ماه رخ دوست، مذهب ما، باده، تو ای سرو گل اندام، حلال و حرام، قول نی و نغمه چنگ، لعل لب، گردش جام، بوی مشام گیسوی تو (معنای بعید: امید در عین ظلمت)، کام از لب شیرین تو، گنج غم، دل ویرانه، مقام کوی خرابات، میخواره، سرگشته، رند، نظرباز، محتسب، عیب، طلب عیش مدام، می و معشوق، عید صیام =  حوزه معناییِ «ادبیات عرفانی و رندی»

 

سؤال معطوف به محتوای غزل شماره ۴۶:

چرا حافظ اینهمه از کام خود در این مکتب رندی تعریف می کند به یکباره در بیت هفتم، از غم یار در دل ویرانه خود می گوید؟ و البته غم را گنج می داند. غم یعنی فراق. چه مناسبتی است میان توصیف این حال خوش و کامجویی با فراق و دلبری؟ آیا وصل همانا فراق نیست؟ و فراق همانا وصل؟

 

تحلیل گفتمان غزل شماره ۴۶:

|

حوزه های گفتمانی غزل شماره ۴۶:

گفتمان عرفان عملی + معشوق زمینی + حوزه معنایی رندی + غیریت زاهدان

شوخ چشمی رندانه:

 

 

 

 

*** غزل شماره ۴۷ ***

به کوی میکده هر سالکی که ره دانست | دری دگر زدن اندیشه تبه دانست

زمانه افسر رندی نداد جز به کسی | که سرفرازی عالم در این کله دانست

بر آستانه میخانه هر که یافت رهی | ز فیض جام می اسرار خانقه دانست

هر آن که راز دو عالم ز خط ساغر خواند | رموز جام جم از نقش خاک ره دانست

ورای طاعت دیوانگان ز ما مطلب | که شیخ مذهب ما عاقلی گنه دانست

دلم ز نرگس ساقی امان نخواست به جان | چرا که شیوه آن ترک دل سیه دانست

ز جور کوکب طالع سحرگهان چشمم | چنان گریست که ناهید دید و مه دانست

حدیث حافظ و ساغر که می‌زند پنهان | چه جای محتسب و شحنه پادشه دانست

بلندمرتبه شاهی که نه رواق سپهر | نمونه‌ای ز خم طاق بارگه دانست

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)

 

چهار مصراع کلیدی؛ و ایموجی های بیان حالات:

زمانه افسر رندی نداد جز به کسی ?

هر آن که راز دو عالم ز خط ساغر خواند ?

ورای طاعت دیوانگان ز ما مطلب ?

حدیث حافظ و ساغر که می‌زند پنهان ?

 

نکته ها و رمزگان ها:

| تأکید بر بیان گزاره های خبری و اثباتی از موقعیت و وضعیت عالَمِ رندی و رندان. فعل ماضی “دانست” ردیف (شناخت، آگاهی). ریتم غزل یکنواخت. جملات خبری. هر سالکی که به میکده راه یافت، سراغ در دیگر رفتن را باطل شناخت. افسر رندی را زمانه فقط به کسی داد که این کلاه را معادل سرفرازی عالم تلقی کرد: حکم های اثباتی. راه یافتن به آستانه میخانه = دانستن اسرار خانقاه به لطف جام می (ایهام: تنگ می، معادل جام جم/ کیخسرو). راز دو عالم در خط ساغر است [خط های ساغر: ۱-فرودینه ۲-کاسه گر۳-اشک ۴- ازرق ۵-بصره ۶- بغداد۷-جور] هرکه این خط را خواند، به رمزهای جام جهان نمای جمشید دست می یابد. (ستایش مستی در تمام مراحل برای حقیقت بینی). ستایش دیوانگی و گنه دانستن عاقل بودن از نظر شیخ مکتب ما (تفاوت گفتمان خودی). نرگس ساقی [قتال است] دل من (جان پنداری) امان نخواست از آن نرگس [چشم] (تسلیم شد.) ترک دل سیه: چشم (تیرانداز سیاه دل – “مردمک سیاه” و “سنگدل”) [جور معشوق]. کوکب طالع (سعد و نحس؛ یا طالع سعد که خود وجودش -یعنی عشق – برابر جور است.)؛ چشمم (فاعل) ناهید دید و مه دانست (دچار توهم و خطای دید شدن). دو بیت آخر، حسنِ تخلص. پادشاه از قصۀ حافظ و ساغر مطلع بود. جایی برای محتسب و شحنه نیست. آن هم پادشاهی که هر نُه فلک یک مثال از هم طاق قصر اوست (اغراق).

 

واژه های کوی میکده، سالک، دانستن ره، در دیگری زدن، افسر رندی، سرفرازی عالم، آستانه میخانه، ره یافتن، فیض جام می، اسرار خانقه، راز دو عالم، خط ساغر، رموز جام جم، نقش خاک ره [غبار]، طاعت دیوانگان، شیخ مذهب ما، گنه بودن عاقلی، نرگس ساقی، ترک دل سیه، جور کوکب طالع، بلند مرتبه شاه، بارگه پادشاه که نُه فلک، در حکم خم طاق آن باشد. =  حوزه معناییِ «ادبیات عرفانی و رندی»

 

سؤال معطوف به محتوای غزل شماره ۴۷:

چرا حافظ تا این حد با اطمینان تبلیغ مکتب رندی خود را می کند؟ و در پایان هم همچنان از می پنهانی ساغر خود تمجید می کند که پادشاه می داند ولی محتسب و شهنه نمی دانند؛ یعنی کاملاً خطوط مرزی خود را در گفتمان خودی و غیر مشخص کرده. و در پایان هم مدح اغراق آمیزی از بارگاه پادشه. و سؤال بر سر این بارگاه است. که اگر ملکوتی فرض شود چه ضرورتی دارد بگوید نُه فلک قابل قیاس نیستند با طاق قصر او. این چه مقایسه ای است بین دو امر نامتوازن.

 

تحلیل گفتمان غزل شماره ۴۷:

|

حوزه های گفتمانی غزل شماره ۴۷:

گفتمان عرفان نظری + گفتمان عرفان عملی + وجهه زنانه + حوزه معنایی رندی + غیریت زاهدان

شوخ چشمی رندانه:

 

 

 

 

*** غزل شماره ۴۸ ***

 

صوفی از پرتو می راز نهانی دانست | گوهر هر کس از این لعل توانی دانست

قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس | که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست

عرضه کردم دو جهان بر دل کارافتاده | بجز از عشق تو باقی همه فانی دانست

آن شد اکنون که ز ابنای عوام اندیشم | محتسب نیز در این عیش نهانی دانست

دلبر آسایش ما مصلحت وقت ندید | ور نه از جانب ما دل نگرانی دانست

سنگ و گل را کند از یمن نظر لعل و عقیق | هر که قدر نفس باد یمانی دانست

ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی | ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست

می بیاور که ننازد به گل باغ جهان | هر که غارتگری باد خزانی دانست

حافظ این گوهر منظوم که از طبع انگیخت | ز اثر تربیت آصف ثانی دانست

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)

 

چهار مصراع کلیدی؛ و ایموجی های بیان حالات:

صوفی از پرتو می راز نهانی دانست…?

آن شد اکنون که ز ابنای عوام اندیشم…?

دلبر آسایش ما مصلحت وقت ندید…?

…هر که قدر نفس باد یمانی دانست?

 

نکته ها و رمزگان ها:

| تأکید بر حقیقت بینی صوفی هم مکتب حافظ. دانستنِ راز نهانی. از پرتو می: کنایه (می = خورشید؛ از لوازم آن: پرتو: آشکارگی). هرکس: همگانی و عام بودن این دانش از راز نهانی [توانی: توانش: توانستن] توان گوهر شدن. لعل: مروارید = مدتها پنهان در صدف = می (پنهان در خم). ورق: دفتر: برگ. خواندن: آواز. خوانش. مرغ سحر مقایسه با صاحب معانی (قدرشناس) [مشابه گوهرشناس]. که: استدلال (زیرا که). دلِ کارافتاده: دلِ کارآزموده. باتجربه. عشق تو: باقی؛ گیتی و جهان آخرت: فانی (شطح)؛ [مکتب رندی]. حالا گذشت که بترسم از هم جنسانِ عوام. محتسب هم دانست. به طور نهانی: قید دانستن محتسب. در این عیش: (ایهام: هم به من هم به محتسب). دلبر: صفت فاعلی. مصلحت وقت ندیدن: صلاح ندیدن در موقعیت هجران به وصال. خودش عمق دل نگرانی ما را می داند [گفتمان ضروری او به ما: جور هجران]. باد یمانی: (نفس باد یمن: اویس قرنی. نظر پیامبر اکرم: «از سوی یمن بوی بهشت می آید.») سنگ و گِل: لعل و عقیق می شود به یُمن نظر. [بازی با یُمن و یَمَن] قدرشناس: صاحب نظر. [نظر پیامبر. نظرگاه. دیدگاه]. نفس: اویس. من می ترسم تو این نکته (نشانۀ عشق) ندانی با تحقیق از دفتر عقل: تقابل عشق و عقل.غارتگری باد خزانی (کوتاهی عمر): استعاره مکنیه. گل: زیبایی و کوتاهی عمر. باغ جهان: تشبیه. گوهر منظوم: شعر حافظ. آصف ثانی [وزیر. دومین آصف برخیا]: {قوام الدین حسن}.

 

واژه های صوفی، پرتو می، راز نهانی، گوهر، لعل، مرغ سحر، معانی، دو جهان، عشق، فانی، ابنای عوام، محتسب، عیش نهانی، دلبر، مصلحت، یمن نظر، قدر نفس باد یمانی دانستن، دفتر عقل، آیت عشق، غارتگری باغ خزان، طبع، تربیت آصف ثانی =  حوزه معناییِ «ادبیات عرفانی و رندی»

 

سؤال معطوف به محتوای غزل شماره ۴۸:

چرا باید دلبر آسایش برای ما نخواهد و مصلحت وقت ببیند؟ این مصلحت اندیشی در خود دلبر که دل برنده است و کار او جور و ستمگری است دلیل چیست؟ و چرا حافظ دل نگرانی دارد؟

 

تحلیل گفتمان غزل شماره ۴۸:

|

حوزه های گفتمانی غزل شماره ۴۸:

گفتمان عرفان نظری + معشوق قدسی + معبود الهی

شوخ چشمی رندانه:

 

 

 

 

*** غزل شماره ۴۹ ***

 

روضه خلد برین خلوت درویشان است | مایه محتشمی خدمت درویشان است

گنج عزلت که طلسمات عجایب دارد | فتح آن در نظر رحمت درویشان است

قصر فردوس که رضوانش به دربانی رفت | منظری از چمن نزهت درویشان است

آن چه زر می‌شود از پرتو آن قلب سیاه | کیمیاییست که در صحبت درویشان است

آن که پیشش بنهد تاج تکبر خورشید | کبریاییست که در حشمت درویشان است

دولتی را که نباشد غم از آسیب زوال | بی تکلف بشنو دولت درویشان است

خسروان قبله حاجات جهانند ولی | سببش بندگی حضرت درویشان است

روی مقصود که شاهان به دعا می‌طلبند | مظهرش آینه طلعت درویشان است

از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی | از ازل تا به ابد فرصت درویشان است

ای توانگر مفروش این همه نخوت که تو را | سر و زر در کنف همت درویشان است

گنج قارون که فرو می‌شود از قهر هنوز | خوانده باشی که هم از غیرت درویشان است

حافظ ار آب حیات ازلی می‌خواهی | منبعش خاک در خلوت درویشان است

من غلام نظر آصف عهدم کو را | صورت خواجگی و سیرت درویشان است

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)

 

چهار مصراع کلیدی؛ و ایموجی های بیان حالات:

روضه خلد برین خلوت درویشان است…☺️

…از ازل تا به ابد فرصت درویشان است?

گنج قارون که فرو می‌شود از قهر هنوز…?

حافظ ار آب حیات ازلی می‌خواهی…?

 

نکته ها و رمزگان ها:

| تأکید بر تأیید گفتمان درویشان و جنبش های درویشی گری. و برتری آن در مقایسه با دیگر گفتمان ها. روضه: باغ. (در معنای بهشت؛ حشو نیست). باغ بهشت برین: خلوتگاه درویشان: جایگاه والی درویشان. خدمت به درویشان: شوکتمندی؛ حشمت است (پارادوکس مفهومی-اعتقادی). گنج عزلت: تشبیه. طلسمات: نوشته هایی دعایی برای حفظ گنج. نظر رحمت درویشان: نظر پاک. [بخشایشگر. رئوف. باشفقت. بابرکت.] مقایسۀ چمنزار خرم دیدگاه درویشان با قصر فردوس با آن دربانی رضوان (تصویرسازی: آستانه بهشت). قلب سیاه (ایهام: تقلبی، سیاهی قلب آدمی) استحاله به زر، طلایی شدن: نتیجۀ کیمیاگری در صحبت درویشان. کبریا (اقتدار و عظمت جلال) در حشمتِ (شکوه، بزرگواری) درویشان: خورشید [تواضع کنان] تاج تکبر کنار بنهد. فقط دولت درویشان: بی غم از آسیب زوال. خسروان (در بندگی درویشان). قبلۀ حاجات جهان: مرکزیت نیازآوری ها. رخسار/چهرۀ درویشان: مظهر روی مقصود: صنعت تشخیص (جان پنداری). کرانه های جهان: لشکر ظلم. فرصت: مقابل ازل تا ابد: غنیمت دم (لحظه): بی زمانی. فرامکانی و فرازمانی. مقایسه نخوتِ (فخر و خودستایی) توانگر؛ در کنف (حمایت) همتِ (اراده خواست عزم تصمیم) درویشان. فرورفتن گنج قارون در زمین [در پی غضب موسی] از قهر هنوز [ادامه دارد]. خوانده باشی تو {تو (مخاطب، خود حافظ) + احتمالا شاه شجاع} بیت تخلص: گفتگو با خود. منبع آب زندگانی ازلی: خاک در خلوتگاه درویشان. بندۀ نظر آصفِ زمانه ام: که چهرۀ خواجگی و سیرت درویشان دارد.

 

واژه های روضه، خلد برین، خلوت، درویشان، خدمت، گنج عزلت، طلسمات عجایب، نظر، رحمت، قصر فردوس، رضوان، منظر، قلب سیاه، کیمیا، کبریا، دولت، قبله حاجات، بندگی حضرت درویشان، آینه طلعت، گنج قارون، قهر، غیرت، آب حیات ازلی، خاک در درویشان، نظر آصف، سیرت درویشان =  حوزه معناییِ «ادبیات عرفانی و رندی»

 

سؤال معطوف به محتوای غزل شماره ۴۹:

چرا حافظ در این غزل، اینهمه مقایسه می کند و به طور قاطع، در پی اثبات برتری جایگاه درویشان است؟

 

تحلیل گفتمان غزل شماره ۴۹:

|

حوزه های گفتمانی غزل شماره ۴۹:

گفتمان عرفان عملی + معبود الهی

شوخ چشمی رندانه:

 

 

 

 

*** غزل شماره ۵۰ ***

 

به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است | بکش به غمزه که اینش سزای خویشتن است

گرت ز دست برآید مراد خاطر ما | به دست باش که خیری به جای خویشتن است

به جانت ای بت شیرین دهن که همچون شمع | شبان تیره مرادم فنای خویشتن است

چو رای عشق زدی با تو گفتم ای بلبل | مکن که آن گل خندان برای خویشتن است

به مشک چین و چگل نیست بوی گل محتاج | که نافه‌هاش ز بند قبای خویشتن است

مرو به خانه ارباب بی‌مروت دهر | که گنج عافیتت در سرای خویشتن است

بسوخت حافظ و در شرط عشقبازی او | هنوز بر سر عهد و وفای خویشتن است

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)

 

چهار مصراع کلیدی؛ و ایموجی های بیان حالات:

… بکش به غمزه که اینش سزای خویشتن است?

…شبان تیره مرادم فنای خویشتن است?

… که نافه هاش ز بند قبای خویشتن است?

… هنوز بر سر عهد و وفای خویشتن است?

 

نکته ها و رمزگان ها:

| تأکید بر  گفتمان نابرابر من با تو. دام زلف، کثرت، پیچ و خمی، ظلمت، دوری، بی بازگشتی از سفر، چین، کشور چین، دام گستری، بند. مبتلا بودن دل، بیماری. خویشتن، خود، دل خود دام است. کشن به غمزه، جور، ستمگری، سزای دل بیمار. مراد خاطر ما، خیر. به جای خود، ضروری. بت، صنم در چین، شیرین گفتار، قصه گو، شب و شمع، روشنگری، خودسوزی، تو بلبل، خود من. عاشق شدی، شدم. آن گل می خندد از برای خودش. گفتمان نابرابر، فاصله. چین و شهر چگل در قرقیزستان کنونی. مشک و نافه. محتاج نبودن گل. خودبسندگی معشوق. بند قبا، درونی. اگر قسمت و تقدیر مروت کند. بروم خانه ارباب. گنج رستگاری در همین خانه، دل عاشق. بیت تخلص، شرط بندی برد و باخت، شرایط. وفاداری به این گفتمان نابرابر مقدر و خودسوزی.

 

 

واژه های دام زلف، دل، غمزه، مراد خاطر ما، بت شیرین دهن، شب تیره، فنا، رای عشق، بلبل، گل، مشک، چین، نافه، ارباب بی مروت دهر، گنج عافیت، شرط عشقبازی، عهد و وفا =  حوزه معناییِ «ادبیات عرفانی و رندی»

 

سؤال معطوف به محتوای غزل شماره ۵۰:

چرا حافظ در موازنه ای نابرابر خود را در دام تو می بیند، و باز در عهد و وفا پابند است تا سرحد خودسوزی؟ این عشق و فنای مقدر چیست در دل عارف؟

 

تحلیل گفتمان غزل شماره ۵۰:

|

حوزه های گفتمانی غزل شماره ۵۰:

گفتمان عرفان نظری + وجهه زنانه

شوخ چشمی رندانه:

 

  > > > >

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *