رمزگان ها در نمایش “این یک پیپ نیست” و فیلم سینمایی “تمارض”
علی قاسمی منفرد
مقدمه
اگر پدیدارشناسی پیرسی یا به عبارتی پدیدارشناسی نشانهشناسانه را مبنای کار خود قرار دهیم و بپذیریم که جهان پدیداری ما در خلأ نشانهها قابل ادراک نخواهد بود آن زمان میتوان گفت جهان برساختهی هنرمند هم از این دایره بیرون نیست و اجزای سازندهی آن یا در استعارهای ملموس تر عناصر تشکیلدهندهاش برآمده از ترتیب و تنظیم (آگاهانهی) نشانههاست. هرچند این موضوع را میتوان دربارهی هنرمند به طور کلی صادق دانست اما طبیعیست که تفاوت کارمادّهی هنرمندان، برای مثال صوت برای آهنگساز، رنگ برای نقاش، زبان برای نویسنده و غیره و همچنین تفاوت نحوهی ترکیب و تنظیم آنها رمزگانهای گوناگون یا به تعبیری مدیومها و سبکهای متنوع هنری را به وجود میآورد. با این حال خط کشیها و مرزها همیشه قطعی و مطلق نیست و مشخصن نحوهی برخوردهای گوناگون با نشانهها میتواند این مرزها را کاملاً از بین ببرد، مخدوش کند، یا به قصدی آگاهانه یا ناآگاهانه توهم این دو را ایجاد کند. برای مثال تجربهی فیلمِ کنسرتی در سالن سینما تجربهای در مدیوم سینماست و نه تجربهای خالص از مدیوم موسیقی و اجرای صحنهای. کنسرتِ راکی- که از ظرفیت نشانگانی تئاتر بهره میبرد نه تماماً مدیومی تئاتریست نه تماماً مدیومی موسیقایی. تئاترهای تصویری کسی همچون رابرت ویلسون وارد مرزهای مدیوم نقاشی میشود. یا در “تابلوهای نمایشگاه”، مودست موسورگسکی توهمِ بیانی نقاشانه را در موسیقی میسازد. مثالها و نمونهها فراوان است و در مجموع آنها این شکلدهی متفاوت نشانههاست که در مقایسه با یک نظام پالوده ترِ نشانهشناختی، این حرکتها، جابجاییها و درهمرفتگیهای مدیومها را ممکن میکند. وقتی برای شعری از اصطلاح نقاشانهی “امپرسیونیسم” استفاده میکنیم یا برای نقاشی از صفت “شاعرانه” بهره میجوئیم میدانیم که تغییر مدیومی در کار نیست و همچنان آن شعرْ شعر است و آن نقاشیْ نقاشی. اما سخن این است که ما برای توضیح شگرد متمایز شاعر در کار با نظام نشانهای زبان از نظام نشانه ای نقاشی بهره میگیریم. هرچند که این نظامها ماهیتی ساختگی دارند اما آنچه اهمیت دارد کاربری تحلیلی آنها در درک و دریافت پدیدههای هنری است. پس مدیوم هنری چیزی نیست جز نظامی برساخته از نشانهها که به مرور زمان شکل گرفته و برای ما تا حدودی ساز و کاری بدیهی پیدا کرده و همچنین مرزهایی نسبی و شاید قطعی برای خود ترتیب داده و در نهایت با توجه به همهی اینها رمزگانی را بین خودش و مخاطبانش به وجود آورده.
تئاتر و سینما به عنوان دو اَبَرنظام و رمزگان نشانهشناختی- اگر بتوان چنین تعبیری به کار برد- در کنار تمایزات مشخصشان که مرزهای حدودی این دو را مشخص میکند واجد اشتراکات بسیاری هم هستند. اشتراکات هم در سطح متن درام قابل اشاره است و هم در سطح اجرا. تمایز اساسی اما در اینجاست که سینما تمام جهان برساختهی خودش را با واسطهای به نام دوربین (بر پردهی سینما) برای تماشاگر قابل درک میسازد و به همین جهت به نظر میرسد به کار بردن واژهی مدیوم – که معنای واسطه هم دارد- برای سینما قابل پذیرشتر از تئاتر است. با این حال تئاتر هم یک مدیوم است از نوعی دیگر که واسطه در آن نامرئی میشود و تجربهی به ظاهر بیواسطه قدرت میگیرد. اما همانطور که اشاره شد بر مبنای پدیدار شناسی نشانهشناسانه تجربهی بیواسطهای وجود ندارد و هر پدیدهای تا نشانه نشود قابل ادراک نخواهد بود. دوربین در سینما واسطه ای است که به مرور زمان دستورزبان نشانگانی خودش را شکل داده است. در تئاتر- به خصوص در اشکال مقید به چارچوبهای خودش- شاید دوربینی وجود نداشته باشد اما بازهم مخاطب از طریق واسطههایی همچون، واسطهی کارگردانی (که آنهم دارای رمزگان خودش است)، واسطهی صحنهپردازی، واسطهی لباس و گریم، واسطهی بازیگری، واسطهی نور و … برای مخاطب تجربه و درکپذیر میشود. معضل واسطه در این دو نمونه ابعاد پیچیدهتری هم پیدا میکند. در سینما تصویر یک چیز – مثلا تلفن- تصویر یک تلفن است اما همین تلفن بر روی صحنهی تئاتر حقیقتاً حضور دارد؛ واسطهی نشانگی آن برای درک شدنش به مثابهی یک تلفن برقرار است اما تصویری که بخواهد واسطگی آن را مضاعف کند از میان رفته است. به عبارت دیگر در سینما یک بار تصویر به عنوان نشانهی اولیه –از تصویر بودن- درک میشود و بعد آنچه آن تصویر به نمایش میگذارد. یا در موردی دیگر میتوان اشاره کرد که در سینما حرکت، توهمی ازحرکت است که از کنار هم قرار گرفتن تصاویری ساکن برای مخاطب ایجاد میشود یا به تجربهی سکون در آن-به واسطه ی تکرار یک تصویر ثابت- میتوان قطعیت بخشید. اما حرکت در تئاتر همانطور تجربه میشود که در بیرون از آن و سکون قطعی – تجربهی ایستایی زمان- دست کم در مواردی که کاراکتری زنده روی صحنه است هیچگاه به قطعیت کامل نمیرسد. با همهی اینها چنانکه اشاره شد مرزها ساختگیاند و همانطور که مدتها هنرمندان در محدودهی آنها دست به خلق میزدند رفته رفته این فکر یا احساس را ایجاد کرد که چرا جابجایی آنها نباید منجر به خلق شود؟ خلقی که البته هرچند ممکن است به شکل ناخوشایندی از آن باز هم تعبیری مرزباورانه شود چنانکه بگویند این اثر مرزهای این هنر را چند گام به پیش برد یا جابجا کرد یا … اما نمیتوان منکر این شد که چنان خلقی “خلوص” مورد انتظار تماشاگر از آن مدیوم را دستخوش تغییر کرده است.
ادامه مطلب > > > >