جهان معنایی فیلم و تئوری ها
هر تئوری مستلزم ارجاع به تجربه زیسته است[۱]:
مصاحبه ای با ژان پیر مونیر[۲]
جولیان هانیچ[۳] / دانیل فیرفکس[۴]
ترجمه: صادق علاماتی
کتاب شما در سال ۱۹۶۹ زمانی منتشر شد که هنوز محقق بسیار جوانی بودید. می توانید کمی درباره ی سال های منتهی به نگارش “ساختارهای تجربه فیلم[۵]” بگویید؟[۶]
ژان پیر مونیر: از سال ۱۹۶۰ تا ۱۹۶۴، مدرک روانشناسی را در دانشگاه کاتولیک لوون / لوین[۷] گرفتم. در آن زمان، آموزش روانشناسی بسیار متنوع بود. به طور طبیعی شامل بسیاری از رشته ها به اصطلاح روانشناسی علمی، مانند روانشناسی تجربی و روان سنجی[۸] بود. اما، به عبارتی، اغلب در تقابل با گرایش کامل و شدید اهل تجربه[۹]، بسیاری از آموزه ها[۱۰] جایگاه نسبتاً مهمی به روانکاوی[۱۱] و پدیدارشناسی[۱۲] می دهند. این جریان های فکری[۱۳] که بر تجربه زیسته[۱۴] و مشکلات موجود تأکید داشتند، بسیاری از دانشجویان را مورد توجه قرار داد. “روح زمان[۱۵]” ، بیانی را بکار می بَرد که هم چون عنوان کتاب زیبای ادگار مورین[۱۶] بکار برده است، هنوز هم توسط اگزیستانسیالیسم و بسیار اندک توسط مارکسیسم شاخص شده بود.[۱۷] در این بافت، وجود فردی مورد توجه تر قرار می گیرد تا سیستم ها و ساختارهایی که بخشی از آنهاست. بنا براین، علاقه به روابط با دیگران و رابطه با خود و هم چنین علاقه بسیاری – و در هر صورت من – به مفهوم شناسایی[مطمح نظر است]. من علاقه خود را به مفهوم خودشیفتگی فروید[۱۸]، و اواخر تحصیلاتم در سال ۱۹۶۴ ، در متنی از ژاک لاکان[۱۹] در باره مرحله آینه[۲۰]، که هنوز در آن زمان چندان شناخته نشده بود، به یاد دارم.
این چیزی است که دانشجویان روانشناسی امروز ممکن است از شنیدن آن بسیار متعجب شوند: این که در سخنرانی ها و سمینارهای روانشناسی شما، فروید، لاکان و پدیدار شناسی را می خوانید.
بلژیکی ها[۲۱] بسیار التقاطی[۲۲] هستند.در طول تحصیلاتم،رشته هایی در مورد روانشناسی تجربی بود، اما نیز دوره هایی را ژان پل سارتر[۲۳] و موریس مرلو-پونتی[۲۴] ارائه می دادند.و، در این زمان، آنها نیز توجهی به لاکان داشتند. یک نویسنده بلژیکی خوب به نام آلفونس دو واهلنز[۲۵] که کتاب جالبی را با عنوان فلسفه و تجارب طبیعی[۲۶] نوشت که در آن پدیدارشناسی و نظریه لاکان را ادغام کرده بود.[۲۷]
بعد از تحصیل و قبل از نگارش ساختارهای تجربه فیلم، شما در بررسی فیلم واحدی:
(آناتومی ازدواج[۲۸]، ۱۹۶۴) از آندره کایات[۲۹]، کار کردید.[۳۰]
بله، این یک پروژه تحقیقاتی تجربی درباره تلقی از فیلم بود، و من به عنوان دستیار پروفسور ویکتور باچی[۳۱] از انستیتوی علوم سیاسی و اجتماعی، که من در استخدام دانشگاه خودم بودم ،او کسی بود که یک مرکز تحقیقات رسانه ای- مرکز تکنیک های پخش[۳۲]– را تشکیل داده بود. هدف آن، جمع آوری محققانی از زمینه های مختلف برای ارتقای رویکرد میان رشته ای در رسانه ها بود.من در سال ۱۹۶۴ وارد شدم، درست در لحظه ای، که یکی از پُست ها به روانشناسان اختصاص داشت، تا تحقیقات تجربی در رابطه با تلقی از فیلم کایات را به پایان برساند. خیلی طولانی خواهد شد که درباره این مطالعه بتفصیل صحبت کنیم، اما کافی است بگویم که به من اجازه داده شد در پاسخ تماشاگران فیلم به ردپای آشکار شناسایی با کاراکترها اشاره ای کنم، هر چند پاسخ های داده شده توسط آقایان و بانوان به طرز محسوسی ناهمسان بودند. و[لی] نیز به من کمک کرد تا پروفسور باچی را در مورد تعلق خاطر مفهوم شناسایی متقاعد کنم.