فلسفه در جهان ایرانی در خدمت شریعت است نه طلایه دار اندیشه
صورت بندی فلسفه به جای عقلانی شدن دین
گفتگوی ایکنا با دکتر سید جواد میری
ایکنا: ضمن تشکر از این که دعوت ما را پذیرفتید در ابتدا تعریفی از فلسفه ارائه کنید و بفرمایید که فلاسفه به دنبال چه چیزهایی هستند و غایت فلسفه در چیست؟
در مورد اینکه فلسفه چیست، بحثهای زیادی صورت گرفته است، به صورت ساده اگر بخواهیم آغاز کنیم باید بگوییم که خود واژه فلسفه واجد برخی از آن رگههایی است که در تفکر فلسفی وجود دارد و میتوانیم برای تعریف فلسفه از طریق همان واژهشناسی به نتیجه برسیم؛ به این معنا که فلسفه از دو واژه فیلوسوفیا تشکیل شده، فیلو یعنی کسی که عاشق و دوستدار است و به دنبال سوفیا یعنی دانایی است.
یعنی کسی که دوستدار دانایی است و تلاش میکند توسط عقلش جهان را به تصویر بکشد و مفهومسازی کند و به حقایق و حقیقت اصلی که بنیانهای اصلی حیات و عالم را تشکیل میدهد دست پیدا کند.
اما این که فلسفه در طول تاریخ از کجا و چگونه شروع شده و آیا به عنوان مثال تنها شیوه تفکر و اندیشیدن، فلسفه است یا خیر، بحثهای زیادی پیرامون آن صورت گرفته است؛ اگر بخواهیم از مفهوم فلسفه شروع کنیم، در مورد همین واژه فیلوسوفیا اشاره میکنند که ابتدا این فرم از اندیشیدن از یونان و آرام آرام و حدودا ۷۰۰ سال قبل از میلاد مسیح آغاز شده و به افرادی مانند سقراط، افلاطون و ارسطو و بعد به نقاط مختلف جهان رسیده است، من جمله در ایران نیز این شیوه از تفکر اشاعه یافته که معمولا از آن با عنوان خرد هلنی یاد میکنند.
برخی هم معتقدند این شیوه از تفکر که به آن فلسفه میگوییم، ریشههای آن در شرق بوده و برخی میگویند از ایران و مصر امروزی آغاز شده و عدهای هم معتقدند که یک پیوندی بین تفکری که به آن تفکر وحیانی و عقلانی میگویند به وجود آمده و این دو امتزاجی پیدا کرده و بر این باورند که فرضا افلاطون از نزد خودش شروع کرده باشد و افلاطون شده باشد.
افلاطون به عنوان مثال به شرق یا به منطقه فلسطین امروزی آمده و برخی میگویند به ایران آمده و تحت تاثیر تفکر زرتشت بوده و بحثهای زیادی وجود دارد که چگونه این تفکر شکل گرفته است، اما اگر نخواهیم خیلی این مسئله را شرقی و غربی کرده و به یک مکان وصل کنیم باید بگوییم که فلسفه یک شیوهای از اندیشیدن است و در یک معنای وسیعتر نه فقط به معنایی که در آن صورت هلنیاش مدنظر باشد که در یک معنای وسیعتر نوعی از اندیشیدن است که تلاش میکند یک تصویر عقلانی بر پایه یک نظام مفهومی ارائه و جهان را مفهومینه کند.
ایکنا: شاهد این هستیم که در شرق و به صورت خاص در قلمرو اسلام نیز فلاسفهای ظهور کردهاند، اهداف این دو دسته از فلاسفه غربی و اسلامی چه بوده است؟
به چند گونه میتوان به این سؤال پاسخ داد، معمولا ظهور تفکر و ظهور سیستمها و نظامهای فکری یکباره شکل نمیگیرد، تفکری که به آن خرد هلنی میگوییم پیش از اسلام، در جهان ایرانی و در خاورمیانه یک ظهور و بروزی پیدا میکند، مخصوصا در دوران اسکندر و بعد از او تا حدود هزار سال قبل از اسلام این شیوه از تفکر به هلنیزم معروف میشود و در بسیاری از مناطق آن روزگار رواج یافته بود.
با آمدن اسلام که با محوریت قرآن بود، پرسشهایی را برای انسان مطرح میکند؛ در واقع انسانی که در جهان اسلام است با پرسشهای سترگی روبرو میشود که یک عقبهای داشته، اما قرآن پرسشهایی را مطرح میکند و از مفاهیمی مانند غیب، شهادت و معاد صحبت میکند و بسیاری از پرسشها در مورد ماهیت خداوند را پیش میکشد و مفهومی که از خداوند و خالق در دستگاه فکری ارسطو وجود دارد، آن کسی است که حرکت اولیه را شکل میدهد، اما این تصور با تصوری که در قرآن ترسیم شده فاصله دارد.
یعنی خدایی است که نهتنها این جهان را خلق کرده و به حرکت انداخته بلکه فیض مداوم را به این جهان تزریق میکند و اگر نباشد و یا یک لحظه دست خودش را و یا فیض خودش را بردارد این جهان از بین میرود؛ این خدا با آن خدا متفاوت است یا نظام باورمندی که قرآن در چهان اسلام ایجاد میکند پرسشهایی را به وجود میآورد.
اینجا میبینیم که بسیاری از فیلسوفان بزرگ مانند فارابی، الکندی، ابنسینا و سهروردی تا خواجه نصیر، دشتکی، ملاصدرا و ابن رشد میآیند و دست به یک سنتزی میزنند و مفاهیم قرآنی و مفاهیم جهان اسلام که شکل گرفته را صورتبندی مفهومی میکنند، البته فقط فلاسفه نیستند که وارد این کار میشوند و چند جریان بزرگ در مواجهه با ظهور جهانبینی اسلامی شکل میگیرد که یک دسته از اندیشمندان ذیل کلام قرار میگیرند….
منبع: http://iqna.ir/fa/news/3730847/ > > > >