الگوی سایه و خودشیفتگى
نوشته: کاترینا والنتینى
ترجمه: آرزو آتشکار
یادداشت مترجم:
در زندگى هر کدام از ما ممکن ست زمانى فرارسیده باشد که از واکنش هاى خود شگفت زده و یا شرمگین بوده ایم؛ در این هنگام چنان براى خویش غریبه مینماییم که گویی در مقابل آیینه با چهره اى ناشناس مواجه شده ایم.
هنگامى که با سایه ى پنهان و تاریک شخصیت خویش رو در رو ایستاده ایم وارد قلمرو امیال و احساسات واپسزده شده ایم. براى کارل یونگ آگاهى از Shadow و مواجه با آن از مراحل رشد شخصیتی و خود شناسی ست.
در مقاله اى که در ادامه خواهید خواند کاترینا والنتینى رابطه با افراد خودشیفته را به عنوان یکی از عوامل ظهور جنبه ى پنهان شخصیت ما و آرکتایپ سایه بررسى می کند.
“چگونه افراد خودشیفته جنبه ى تاریک شخصیت ما را برانگیخته میکنند؟”
By Katarina Valentini
حتى اگر روانشناسى نخوانده باشید، نام دو تن از بزرگان روانکاوى و روانشناسى را شنیده اید، زیگموند فروید و کارل یونگ. در این مقاله به بررسى یکى از ارکی تایپ هاى یونگ می پردازم، سایه Shadow؛ على رغم شرمگینى و حتى ناآگاهى از وجود سایه خویش، رابطه با یک فرد خودشیفته ما را وادار میکند که با این وجه از شخصیتمان روبه رو شویم.
سایه چیست و چه ارتباطى با خودشیفتگى دارد؟
کارل یونگ سایه را تجسم تمام آنچه که ما درباره ى خود از درک یا قبولش گریزانیم میداند. سایه بخش سرکوب شده، پنهان شده، و واپسزده ى شخصیت ماست که خودآگاه یا ناخودآگاه، در تکذیب اش میکوشیم و از آن شرمگین و خجالت زده ایم. متاسفانه بر خلاف تمام تلاش هاى ما، هنگام رابطه با فرد خودشیفته، سایه رخ کریه خود را مینمایاند.
رابطه با افراد خودشیفته همیشه در ابتدا بی نظیر و شگفت انگیزست. آنها تمام جذابیت و جادوی خویش را به کارمیبرند تا در ما نفوذ کنند. خودشیفتگان خوش برخورد، اغواگر، مهرورز، شوخ و باهوش ظاهر میشوند و ما را در شادى و مهر غرق میکنند.
طولى نمیکشد که به این باور میرسیم که شاهزاده ى سوار بر اسب سفید خویش را یافته ایم.
باعث تاسف ست که این دوران طلایى رابطه دوامى ندارد. تباهى رابطه با خودشیفتگان حتى تدریجى و به مرور زمان هم نیست؛ دوران طلایى رابطه با یک خودشیفته ناگهان و یک شبه به دوران تاریکی و تباهى تبدیل میشود.
ولیکن دلیل این چنین تباهى چیست؟ پاسخ بسیار ساده است. در رابطه با یک خودشیفته ما تمایل داریم که خود را از نظر احساسی به آنها نزدیکتر کنیم و صمیمى تر بشویم، پس شروع میکنیم به سرکشى و کنجکاوى در زخم هاى کهنه شان؛ ما میخواهیم به کمک خودشیفته ى محبوب خود بشتابیم و او را از زخم هایش نجات دهیم. ولیکن در این تلاش براى آنها غیر قابل تحمل میشویم؛ خودشیفته از تحلیل و آنالیز شدن، ضعیف و با نقص دیده شدن متنفر است.
بنابراین خودشیفته ی دوست داشتنى، ما را از خود میراند و پس میزند، دیگر مانند سابق به ما توجه نمیکند، تماس هایمان را نادیده میگیرد، با ما گرم نمیگیرد و رفتارش رو به سردى میرود. ناگهان شاهزاده ى رویایى ما تبدیل به شوالیه ى تاریکی میشود.
واکنش ما در چنین موقعیتى گیجى، بهت، و احساس تنهایى و طردشدگی است. براى بازگشت به آغوش شاهزاده ى مهرورز خود حاضر به انجام هر کارى و با درماندگى در پى نجات این رابطه ى از دست رفته هستیم.
مشکل دیگر این است که طرف خودشیفته ى ما تمام این تلاش ها براى ترمیم رابطه را پس میزند و اقدامات ما را چیزى جز التماس هاى رقت انگیز نمیبیند.
“چگونه افراد خودشیفته جنبه ى تاریک شخصیت ما را برانگیخته میکنند؟”
در این مرحله از رابطه خودشیفتگان بدجنس تر میشوند، مجازات هاى بیشترى برایمان در نظر میگیرند و بیش ازپیش ما را از خود میرانند. هر چه به آنها نزدیک شویم، بیشتر دست مایه اى براى تمسخر خواهیم بود. اینک یک رابطه ى عاشقانه به جدالى بر سر قدرت تبدیل شده و از آنجا که خودشیفتگان در دفاع از خود بى پروا و بى وجدان ظاهر خواهند شد، ما نیز در این نزاع قدرت هرآنچه در توان داریم به کار خواهیم گرفت و تبدیل به موجوداتى انتقامجو میشویم.
اکنون زمانى است که وارد مارپیچى از تنفر و ناامیدى شده ایم و واکنش هایمان هولناک اند. سخنانى بر زبانمان جارى میشوند و أعمالى از ما سرمیزند که در گذشته برایمان ناممکن بوده، درگیر رفتارهاى خود-ویرانگر و مخرب میشویم، در این حال است که از خود میپرسیم، “این واقعا من هستم؟”
خیر، این خود ما نیست، بلکه سایه ى پنهان ماست- سایه اى که تنها در موقعیت هاى خطرناک مرگ و زندگى ظاهر میشود. هنگامى که رابطه با یک خودشیفته رو به تباهى دارد، در واقع با مساله ى بقا مواجه هستیم، نزاعى بر سر حفظ سلامت روان و ثبات احساسى خویش در موقعیت هاى بحرانى.
خودشیفتگان به خوبى میدانند براى آشفته کردن ما کدام دکمه را فشار دهند، میتوانند به راحتى ما را فریب دهند، میتوانند طورى رفتار کنند که باور کنیم خاص و مهم هستیم و در ثانیه اى دیگر خود را ناچیز و بى ارزش بیابیم. آنها با مهارتى ویژه ى خودشان ما را در دورى باطل میاندازند و با این کار حس خودشیفتگى خود را تغذیه و ما را خسته و درمانده رها میکنند.
وارد شدن به چنین بازى با خودشیفتگان براى ما پوچی و تهى گشتگى جسمى و احساسى در پى خواهد داشت. یک لحظه از شادى بر فراز ابرها خواهیم بود و در آنى دیگر سخت بر زمین میخوریم؛ و این دور بارها و بارها برایمان تکرار خواهد شد.
در این دوره ما احساساتى چون: شرم، گناه، نفرت از خویش، خشم، اضطراب، حقارت، و حسادت را تجربه میکنیم. از آنجایى که همیشه آموخته ایم تا سایه ى خویش را سرکوب کنیم، دست و پنجه نرم کردن با این واکنش ها و احساسات برایمان دشوار خواهد بود. اینجاست که احساسات بر ما و رفتارمان تسلط و کنترل پیدا میکنند.
ولیکن شاید تمامى این ماجرا در جنبه هاى منفى خلاصه نباشد.
انسانها احساسات مثبت و منفى را در خود تجربه میکنند، همیشه به ما گوشزد شده که جنبه هاى منفى احساساتمان را که در جامعه پذیرفته نخواهد شد بروز ندهیم، در نتیجه این احساسات منفى را آنقدر نادیده میگیریم تا سرکوب شوند اما از بین نخواهند رفت؛ آنها باقى میمانند و از درون ما را فرسوده میکنند و رنج میدهند. احساسات منفى و مثبت دو روى یک سکه اند، کتمان و چشم بستن بر احساسات منفى امرى بیهوده است.
یک جنبه ى مثبت در دوستى و رابطه با افراد خودشیفته، قدرت این افراد در ایجاد فرصتی براى مواجهه و رویارویى با سایه یا همان قلمرو افکار و احساسات ناخواسته و نامطلوبمان است.
در پى رویارویى با این احساسات، آگاهى و شناخت خواهد آمد، پس از شناخت مرحله ى پذیرش و سپس در طلب آموختن بهترین روش غیر-ویرانگر براى ابراز این قبیل احساسات خواهیم بود. آن زمان که سایه قلمرو ترسناک و ناشناخته اى نباشد دیگر ما را تحت سلطه ى خود نخواهد داشت و در این صورت است که ما میتوانیم رشد کنیم و شخصیت خویش را بپرورانیم.
> > > >