بازنمایی جامعه در آثار نمایشیِ آنتوان چخوف، و نقاشان امپرسیونیست

معصومه بوذری

*شرح تصویر: نمایش مرغ دریایی، سال ۲۰۰۸، کارگردان:  Viacheslav Dolgachev

 

آنتوان چخوف (Anton Pavlovich Chekhov، ۱۸۶۰-۱۹۰۴) همانطور که در داستانهای کوتاه، به ترسیم وضع موجود جامعه ی روسیه دست می زند، در نمایشنامه هایش نیز، با دقتی وسواس گونه، از فضایی آشنا بهره می گیرد، و خصلت های پیدا و پنهان اشخاص جامعه ی خود را نمودار می سازد. اشخاص ملموسی که همگی متعلق به قرن نوزدهم و از اهالی معمولی شهرستانهایی در روسیه تزاری هستند، و امیدها و آرزوهایی اغلب دست نیافتنی دارند؛ زیرا متأثر از وضع موجود و به نوعی اسیر زمانه اند. این شخصیت ها هرچند داستان نمایشنامه را با انگیزه هایشان پیش می برند؛ امّا کار خاصی انجام نمی دهند. در واقع، با آنکه بی عملیِ شخص بازی با الگویی که از عملکرد قهرمانان در دنیای درام مرسوم است، فاصله دارد، ولی همین امید و آرزوهای این آدم‌هاست که همه ی هویت آنها را شکل می دهد؛ و نمایشنامه را در سبکی خاص، قوام می بخشد. و تلویحاً، پرده از رازی آن سوی ظاهر وجود شخصیت برمی دارد که همانا کلیّت جامعه است.

در نمایشنامه های چخوف، مدت زمانِ نمایشنامه بیشتر به گفتگو و پرحرفی می گذرد تا رویداد؛ و به طور کلی، هر یک از شخصیت های اصلی در جایگاهی تقریباً برابر کنار هم می نشینند و در عمل برتری خاصی نسبت به یکدیگر ندارند. بنابراین، از همان ابتدای نمایشنامه متوجه می شویم که نباید منتظر کشمکش مرسوم میان پروتاگونیست و آنتاگونیست باشیم. در چنین فضایی که هم واقعی است و هم اتفاق خاصی قرار نیست صورت گیرد، رمز موفقیت چخوف، این پزشک جوان، علاوه بر جادوی قلمش، در آن عینک تجزیه گر ریزبین اش نهفته است. چخوف از میان وضع موجود جامعه، تکه هایی را دقیق و حساب شده انتخاب کرده؛ و چیدمانی را پیش روی مخاطب می گذارد که در عین سکون و بی حرکتی، سرشار از جنبش های ریز درهم تنیده است. درست همانند تابلوهایی که نقاشان امپرسیونیست با تجزیه ی نور و رنگ از آدم ها و محیط پیش رویشان، آن هم در لحظه ای خاص از زمان، عرضه می کردند.

در این یادداشت، ضمن مرور کوتاهی بر تاریخچه ی امپرسیونیسم، پنج نمایشنامه ی بلند چخوف را از منظر انعکاس اوضاع و اشخاص جامعه مورد بررسی قرار می دهیم و با تکیه بر آرا صاحب‌نظران، به این نتیجه می رسیم که آنتوان چخوف در عین پایبندی به واقع نمایی سبک رئالیسم و حتی بهره گیری از برخی کج بینی های ناتورالیسم، کلیت یکپارچه ای از چهره ی جامعه ی خود را در نمایشنامه هایش ارائه کرده که مستلزم تجزیه ی دقیق از روان شخصیت های معاصرش، و انعکاس اوضاع فرهنگی، عرفی و اجتماعیِ معاصرش بوده؛ و از این منظر، و نیز در پرداخت جزئیات شخصیت هایش، نمایشنامه های او به سبک امپرسیونیسم در نسل اول نقاشان پاریسی نزدیک است. چخوف، حرفه ی اصلی اش پزشکی است، و از علامت به علت پی می برد: تب، نشانه ای از آلودگی خون است. در نتیجه، با همین نگاه جزئی نگر و طبیبانه وارد عالم نویسندگی شده و در طی عمر کوتاهش، هم در داستانهای کوتاه، و هم در نمایشنامه هایش به واکاوی علت های وضعیتِ خوش‌ظاهر، امّا بیمارگونه ی اجتماعش می پردازد تا به این سرانجام برسد که علت تمام مشکلات زندگی این آدم ها این بوده است که خود را اسیر زمانه کرده اند؛ و مجبور شده اند عمرشان را با آرزوهای بلندپروازانه به پایان برسانند و بس…

 

ادامه مطلب > > > >

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *