جنبش شهود ذوات
مصطفی زالی
پدیدارشناسی جنبشی است که از بسیاری جهات، جریان فلسفه ی اروپایی را در قرن بیستم نشان می دهد. پدیدارشناسی توسط هوسرل در سال های
۱۹۰۱ – ۱۹۰۰ به عنوان راه بنیادی فلسفه ورزی و تلاشی برای بازگرداندن فلسفه از تأمل انتزاعی متافیزیکی -که محفوف به شبه مسائل است به خود اشیا تجربی زنده ی انضمامی اعلام شد. پدیدارشناسی یکی از جریانات قوی فلسفه در آغاز قرن بیستم در کنار جریان های نوکانتی در مکاتب متعدد خود (ویندلیاند، کاسیرر، ریکرت و مک ناتورپ)، ایده آلیسم (گرین، برادلی و مک تاگارت) منطق گرایی (فرگه و راسل)، هرمنوتیک (دیلتای، بولتمان)، پراگماتیسم (دیوئی، جیمز و پیرس)، فلسفه ی حیات (برگسون و زیمل)، فلسفه ی اگزیستانس (نیچه و کیرکگارد)، و نیز تجربه گرایی پیروان هیوم همچون میل و پوزیتویسم امثال ماخ است. پدیدارشناسی به صور مختلف با این جریانات درگیر بوده است. هوسرل در مقدمه ی خود بر جلد دوم کتاب «پژوهشها منطقی» در بحث از نیاز به یک نظریه ی فراگیر معرفت، از پدیدارشناسی تجربی اندیشه و دانستن، سخن گفت. چنان که خود هوسرل می گوید پدیدارشناسی بیش از هر چیز دیگر با اثر بنیادشکن فرانتس برنتانو با عنوان روان شناسی توصیفی انگیخته شده است. روان شناسی توصیفی، علم پیشین اعمال و محتوای آگاهی است. بعدها هوسرل به درک پیوند میان دریافت خود از پدیدارشناسی و پروژه ی دکارت در فراهم کردن بنیادی قابل اتکا برای معرفت رسید. هوسرل در نهایت دریافت که پروژهی او اشتراکات زیادی با جریان نوکانتی دارد و در نتیجه پدیدارشناسی به صورتی از ایده آلیسم استعلایی تبدیل شد. در جریان تعمیق و گسترش دریافت هوسرل از می باشند. و هیدگر که خود به طور کامل بر اهمیت پدیدارشناسی تأکید داشت در درس گفتارهای سال ۱۹۲۷ با عنوان «مسائل اصلی پدیدارشناسی» گفت: «چیزی به عنوان یک پدیدارشناسی وجود ندارد». اغراق آمیز است که اگر بگوییم به تعداد پدیدارشناسان، پدیدارشناسی وجود دارد. اما یقینا درست است که بگوییم اگر دقیق تر بنگریم ملاحظه می کنیم وجوه افتراق از وجوه اشتراک پیشی می گیرند. در واقع اندیشه ی مؤسس جنبش پدیدارشناسی به قدری تا پایان راهش دستخوش تغییر شد که جز با نشان دادن چگونگی تطور و بسط این اندیشه نمی توان چنان که باید و شاید آن را عرضه کرد. همین حرف دربارهی سایر پدیدارشناسانی چون هیدگر و سارتر نیز صدق می کند.
ادامه مطلب > > > >