اشعاری از علی ربیعی
1)
…از سروده بر جنازه سربازان!
غروب دلگیری ست
نه مثل غروب عاشقانه
غروب شکست
چکاچاک شمشیرها ی ایلغار مغول را می شنوم
از هر سو
فریاد می زنم
به خواهرم
به برادرم
فارس …ترک …عرب …لر…بلوچ
ایران را از یاد نبریم
تهران علی ربیعی (ع-بهار )
2)
سروده بر خاک مه گرفته تابستان
گاهی که چهچه بلبلی
از کوچه های گرم بر می خواست
درخت خرمایی
آشیانه لذت بخش-
این ترانه های جادویی می شد
که در نوای بلبل بود
رقص آرام شاخه های سنگین
درباد
لغزش تُنک-
خوشه های رسیده خرما
جشن موزون شیره ها
بر خاک مه گرفته تابستان
زندگی همین است که می روید!
از تیغ زارهای جنوبی
تا علف زارهای شمالی
ومن نیز
مثل قطره های بی شماره ستاره
در ذهن شبانه های کهکشانی
گرگ و میش مکدری را جارو می کنم
تا ذهن سیال آدمی بدرخشد
ماهشهر تابستان ۱۳۶۹علی ربیعی( ع-بهار)
3)
….سروده صبح پایان
فرصت ها از دست می روند
و زمان
مثل کولی پیری
زیر پلی ایستاده است
منتظر و غمناک
شاید کسی بیاید
وزندگی
بی آنکه بفهمد
اتفاق سراب را
به اتمام رساند!
نازکای شانه ات
به مویی بند است
بسان هرذره ای
خورشید باشی یا زمین!
عاشقانه می بوسمت
در گودال دلت پرتاب می شوم
بر آستانه آغوشت
تسلیم !
دستی بکش بر زلفم
مگر آرام بگیرم
صبحی که بر نخواستیم
آغاز یک پایان است
ماهشهر سال ۱۳۶۹ علی ربیعی(ع-بهار)
4)
…به دنبال جنازه ها در تاریخ!
باز هم فرار یک شاه
باز هم شکست تلخی.
شاهزاده نگون بخت خوارزمشاهی
نشسته بر زین اسب
دارد از دست سپاه مغول
می گریزد
کمکی هم از دست
هیچ کس ساخته نیست
نه از سربازان که همه
در میانه راه کشته شدند
نه از من که دنبال جنازه ها
در تاریخ می گردم
و اسب با آن یال بلند
با تیری بر گردن به زمین
افتاد
جزیره ابسکون (میانکاله )علی ربیعی (ع-بهار)
5)
….آزادی
دوستی پرسید
چرا ازادی؟!
گفتم مثل وطن
قلب آدمی ست
مثل عاشق شدن زیباست
تهران ع-بهار
علی ربیعی: Baharname@ > > > >