محمدمهدی اردبیلی
نظریه ی مُثُل را بی تردید می توان نقطه ی ثقل و اتکای فلسفه ی افلاطون دانست که کل
منظومه ی فکری وی، اعم از هستیشناسی، معرفتشناسی، منطق، اخلاق، سیاست و حتی
هنر بر مدار آن می چرخد. ما در این تحقیق خواهیم کوشید تا رویکرد افلاطون نسبت به
جایگاه مُثُل را تنها از حیث دو وجه نخست (هستی شناسی و معرفت شناسی) بررسی کنیم،
چراکه واکاوی و شرح دقیق کاربرد این نظریه در سایر وجوه، از حوصله، توان و البته
رسالت این تحقیق، در مقام شرحی اجمالی، خارج است. در ابتدا و به عنوان مقدمه خواهیم
کوشید انگیزه ی افلاطون را از ارائه ی این نظریه مورد بحث قرار داده و آن را با دو رویکرد
حاکم بر فضای اندیشهی پیشاسقراطی، یعنی هراکلیتوس و پارمنیدس، به عنوان سنتز
دیالکتیکی آن دو، پیوند بزنیم. سپس بعد از اشاره ای اجمالی به ریشه ی زبانشناسانه ی
اصطلاحات اصلی این نظریه، به جایگاه هستی شناسانه و معرفت شناسانه ی آن در اندیشه ی
به سراغ ماهیت خود مُثُل خواهیم ،« تمثیل خط » افلاطون راه خواهیم برد. پس از آن با بیان
رفت و با استناد مکرر به آثار افلاطون خواهیم کوشید تا برخی از مهمترین صفات منسوب
٢
به مُثُل را مورد بررسی قرار دهیم. پس از بررسی صفات ذاتی مُثُل، نوبت به تبیین چگونگی
ارتباط ایده ها با جهان محسوسات و در نتیجه واکاوی چند اصطلاح کلیدی فلسفه ی افلاطون
تمثیل » (مانند تقلید، روگرفت، تصویر، بهره مندی و علیت) می رسد. در نهایت به کمک
تحقیقِ پیشِ رو را با روشن ساختن نوع رابطه ی خود ایده ها با ایده ی اعظم یا ،« خورشید
مثال نیک به پایان خواهیم برد.
ادامه مطلب > > > >